پاسخ : چرا مردم کمک نمیکنند؟
- به ماشین راه نمیدن
بقيه هم به ماشين اون بنده خدا راه نميدن ! وقتي يه جامعه رو اصل جنگل استواره و همه ميخوان بخورن تا خورده نشن همين ميشه ديگه ! طرفي كه قبلا راه ميداده وقتي ميبينه كسي بهش راه نميده از اين به بعد اين كارو نميكنه !!!
- ماشین رو هل نمیدن راه بیافته
اتوي لباسشون خراب ميشه ، عرق ميكنن ، خسته ميشن ، هيچي گيرشون نمياد
مردم ما خيلي مادي گرا شدن
هيتلر تو نبرد من ميگه مردم بايد به نحوي لباس بپوشن كه اگه هر موقعي تو خيابون كسي بهشون پيشنهاد كار داد بتونن انجام بدن !
ولي اينجا اينطور نيست ! طرف تيپش از همه چيش براش مهمتره !
از اون گذشته ، دوران براي رضاي خدا تموم شد ! مردم اصل رو بر اين گذاشتن كه خدا ار همه كارامون راضيه و نيازي نيست براي رضاش كاري كنيم !
كسي هم براي هل دادن ماشينش به كسي پول نميده
- مصدوم تصادف رو بیمارستان نمیرسونن
دوتا مشكل بزرگ هست
اول اينكه ماشينش كثيف ميشه....
دوم اينكه ممكنه خودشو به جاي مجرم بگيرن و اگه طرف بميره بيچارش ميكنن.......
- تو حادثه اخیر تهران کسی نرفت جلو اون مرد زخمی رو کمک کنه
اگه كسي ميرفت ممكن بود خوشو هم قاتل بكشه
اگه كسي ميرفت ممكن بود پليس بگيرتش و بشه شريك جرم
كلا اون حس همجوشي ايرانيا از بين رفته !! باز قديما هس چهارتا لات تو محله ها بودن كه مرام سرشون بود ولي الان نه !
اينجاست كه به ياد شعر فردوسي ميفتيم........
همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر به سر
ازین مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه تخت و نه نام و نژاد
همی داد خواهند گیتی به باد
بسی گنج و گوهر پراکنده شد
بسی سر به خاک اندر آکنده شد
چنین گشت پر کار چرخ بلند
که آید بدین پادشاهی گزند
ازین زاغساران بی آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
انوشیروان دیده بد این به خواب
کزین تخت بپراکند رنگ و تاب
چنان دید کز تازیان صد هزار
هیونان مست و گسسته مهار
گذر یافتندی به اروند رود
به چرخ زحل برشدی تیره دود
به ایران و بابل ز کشت و درود
نماند خود از بوم و بر تاروپود
هم آتش بمردی به آتشکده
شدی تیره نوروز و جشن سده
ز ایوان شاه جهان کنگره
فتادی بمیدان او یکسره
کنون خواب را پاسخ آمد پدید
ز ما بخت گردون بخواهد کشید
شود خوار هر کس که بود ارجمند
فرو مایه را بخت گردد بلند
پراکنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
به هر کشوری در ستمکاره ای
پدید آید و زشت پتیاره ای
نشان شب تیره آمد پدید
همی روشنایی بخواهد برید