توصیف

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Kinder

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
434
امتیاز
2,316
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
مهندسی عمران/جامعه‌شناسی
شاید بار ها و بار ها از شما خواسته شده تا تصویر شخص یا چیزی را که قبلاً مشاهده کردید، گفته و یا بر روی کاغذ بیارید .
شاید بار ها سعی کردید مفاهیم بصری ای که قبلاً احساس کردید رو به مخاطب القا کنید .
حالا چه در این امر موفق بودید یا ناموفق، این بار سعی می کنیم کمی هم به توصیف ادبی بپردازیم؛
از نظر من، منی که هیچ اطلاعات دستوری، ادبی و فنی ای در مورد این سبک نوشتن ندارم، توصیف گزارش حالات از دید نویسنده نیست ...
در واقع، توصیف نگاه متفاوتی به پدیده هاست ... دید نوینی به اتفاقات که مفهوم ها رو زیر سوال می بره ... یک توصیف زیبا، تنها آن چه می بینیم نیست؛ از نظر من، توصیف یک احساسه ... اینکه سعی کنید مظاهر رو از دل پدیده ها بیرون بکشید ... و اینکه به تصاویر جنبش بدید، کار رو زیبا تر جلوه می ده ...
چشم هاتون رو ببندید، و با عشق تازه ای به پدیده ها نگاه کنید ... منطق ها هم تغییر خواهند کرد !!!

برای اینکه دید ادبی خودتون رو محک بزنید، توصیه می کنم یک تصویر رو به سلیقه ی خودتون، انتخاب کنید، اینجا قرار بدید و به بهترین نحوی که در توانتون هست توصیفش کنید.
مهم نیست که چه چیزی از آب در میاد، مهم اینه که شما برای تغییر دیدتون تلاش کردید ...


من هم برای مثال، ( نه مثالی که شما الگو قرار بدید ! من هیچ چیزی در این مورد نمی دونم !!! ) اولین تجربه ی توصیف خودم رو اینجا قرار می دم؛



Black.jpg

به رنگ سیاه ...
به ظلمت درد، به تیرگی دل، و به تاریکی شب .
من در این شب سرد، در کنج خستگی ها، ستاره ای می بینم، که بر دیوار قلب رخنه کرده است .
در گوشه ای بارانی، آرامشی می بینم، خسته از غم، زانو در بغل گرفته، بر پشته ای آشوب تکیه زده است .
در اوج آسمان، شهابی می بینم، گریخته از همه کس، به اوج می رسد ... فرو می ریزد ... نیست می شود ...
ستاره ای قهر می کند، از ماه و این منظره؛ پایین می افتد ... و در بی نهایت غرق می شود ...
رنگین کمان اجازه می خواهد، پشت سر خورشید، صبر می کند، باران در راه است ...
باد می خواهد ستاره ها را بلرزاند، به یاد دوست می افتد، شرم می کند ... کنار می رود ...
نسیم، ماه را نوازش می کند، ابر حسد می ورزد، باز می گردد ...
من در این میان، حسرت می خورم، این نیز بگذرد ... این بار ایمان دارم !
همه در آغوش معبود، و تنها ... لبخند می زند ... عشق می ورزد ...
آری، در این سیاهی، همه چیز هست ...
 

marlik

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
717
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع - صنایع
پاسخ : توصیف

تجربه نشون داده ، این فروم تو این فیلدها فعالیت موثری نداره ...

توصیف ه اندکی اغشته به اغراق ه غیرقابل لمس بود !
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : توصیف

آپ
http%3A%2F%2Fmeme.zenfs.com%2Fu%2F4d4b966236eee838962f541277120a0508088422.jpeg

:-?

+ من اصن قبول ندارم كه هرچي توصيف و ايناي نوشته‌اي بيشتر باشه ، قطعاً متن بهتريه .
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : توصیف

خب نرگس جان الان باید خودت واسه تصویرت یه توصیف میذاشتی ها :-"
حالا من میذارم ولی دیگه از این کارا نکن :-"

هنگامی که شاخه ای قاصدک را جدا میکنی و بر آن میدمی انگار نفس عیسی ست که زنده میکند هر رقصنده ی آن را...
میرقصند و پرواز میکنند و میروند بالا تا اوج نامه رسان های بی نامه را ابر بارور میکند و میبخشد به انها از خوب ترین خوب دنیا"باران "
راز های نا گفته ی آسمان میشود پیام قاصدک قاصدک راز را میبرد نزد سبز ترین سبز دنیا و در می آوزد با آن ...
هزار قاصدک زمین را بارور میکنند! 8->


آغا من چندساله انشا ننوشتم خوب :-" بعد اصن یادم نمیاد باید چجوری توصیف کنم :-" دیگه اینم واسه خالی نبودن عریضه بود فقط ;;)
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,643
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : توصیف

چرا باید تاپیک به این خوبی چهار تا پست داشته باشه واقعا؟ آپ.
فعلا راجع به همین بگید، من احتمالا بعدا عکس جدید میذارم. :D
 

سمپادی_ss

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
321
امتیاز
1,407
نام مرکز سمپاد
.
شهر
.
پاسخ : توصیف

بی انصافی ـست .
خیلی بی انصافی ـست که شب را تاریک و دلگیر بدانیــم ...
اگر اینگونه باشـد معجزه طبیعت را در نظر نگرفتیم؛
آن گـوی هـای سفید ِ مرواریدی را.
آن چشمک زن هـای ِ دوست داشتنی که در گوشه گوشه آسمـان نگـاشته شده اند.
همـان هایی که همـاره رازی را در دل سپید رنگ و عـاری از تیرگی ـشان نگـاه داشته اند.
وقتی از سر درماندگی؛ به آسمـان مینگریم؛ تنهـا نور امید بخش این ستـاره هـاست که به روحـمان التیام می بخشد .
همـان هایی که با چشمک زدنشـان به مـا یادآوری میکنند که تنهـا نیستیم؛که پشتوانه ای داریم در این جهـان ِ بزرگ بی حدّ و مرز ؛ که معیاری برای نشـان دادن ِ بزرگی اش پیدا نمیکنیم.
نه؛ اینهـا چیزی بیش از یک گوی سفید ِ مرواریدی اند ...
 
بالا