ب بهانه‌ فروش وسوسه‌برانگیز

  • شروع کننده موضوع
  • #1

marlik

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
717
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع - صنایع
janestankabolestan_103_h.jpg


غرفهٔ نشر افق نمایشگاه کتاب امسال روزهای شلوغی را پشت سر گذاشت. اگرچه آخرین کتاب امیرخانی با سه‌چهار روز تأخیر رسید اما آن‌قدر منتظر و هواخواه داشت که بسته‌های ۵۰۰‌تایی‌اش به دو سه ساعت نکشیده تمام می‌شد و این‌چنین بود که «جانستان کابلستان» تبدیل به یکی از پرفروش‌ترین و در عین‌حال نایاب‌ترین کتاب‌های نمایشگاه بیست‌وچهارم شد. عوامل این اقبال را نمی‌توان مستقل از ویژگی‌های شخصیتی نویسنده، آثار پیشین او و صرفاً در خود این کتاب جست‌وجو کرد اما دقت‌هایی که در اتفاقات و روحیات زندگی نویسنده صورت می‌گیرد، جدای از این‌که خیلی وقت‌ها غیرلازم است، موجب غفلت از خود کتاب نیز می‌گردد.

«جانستان کابلستان» سفرنامه‌ای است که پرداختی به غایت دراماتیک دارد. مثلاً پیدا شدن سر و کلّهٔ ادیبی افغانی و دعوتش از راوی برای سخنرانی در دانشگاه هرات، درست در سومین صفحهٔ اولین فصلِ بعد از پیش‌درآمد، جرقهٔ کوچکی است که در ادامهٔ کتاب، هم منجر به صدور ویزا برای راوی می‌شود و هم ملاقات‌های او با نخبگان و دانشگاهیان هرات و شرکت در کمسیون حقوق بشر را سبب می‌گردد و هم زمینه را برای نقدهای راوی بر عمل‌کرد دستگاه دیپلماسی آماده می‌کند. نمونهٔ دیگرش بازی راوی با عنوان لی‌جی و اجمال و تفصیلی است که در مشهورات هرات و متواترات هرات به‌کار می‌گیرد؛ شبیه همان بازی‌ای که نویسنده پیش از این سر عنوان رمان «بیوتن» در پیش گرفته و خیلی‌ها را راضی کرده بود. از همهٔ این‌ها جذاب‌تر اما فراز و فرودهای عاطفی راوی در مزار شریف و تعلیق دلهره‌آور اتفاقاتی است که بعداز لغو پرواز مزارشریف‌-‌هرات ترسیم می‌گردد. تعلیقی که بعد از اتفاقاتی همچون دعوای راوی با محبلا در کتل‌سنگی یا تعقیب‌وگریز‌های راننده‌ای که چشمش دنبال کوله‌پشتی راوی است یا خلیفه‌ای که به هرات نرسیده به جادهٔ خاکی می‌زند، با آن تلفن‌های متناوبی که از ایران و هرات زده می‌شود و با آن زن‌وبچهٔ چشم‌به‌راه، تنه به تنهٔ رعب‌انگیز‌ترین تریلرهای دههٔ اخیر می‌زند.

اول جایی که موتر یا اتوباسِ شما را نگاه دارند،… برای شما اتفاقی می‌افتد که از این چهار شق خارج نیست. اگر گیر طالب‌ها بیافتید، قطعاً اول سرتان را خواهند برید و بعد پی‌گیرِ اسم و رسمِ شما خواهند شد! دوم این است که… راه‌زنان شما را بیابند. اختطاف خواهند کرد و طلبِ پول می‌کنند. سوم این است که نیروهای خارجی شما را بگیرند. شاید هم … جاسوس تلقی شوید و تشریف برده شوید گوانتانامو!…چهارم این است که پلیس افغان شما را بازداشت کند… می‌شوید یک برگهٔ کاغذ و می‌روید در یکی از پرونده‌های قطورِ وزارت خارجه‌تان! (ص۲۶۵و۲۶۶).

کتاب پر است از چنین حوادث و توصیفات ریز و درشتی که نویسنده به‌تدریج و با رخ‌نمودن نیمهٔ متلاطم و ناامن افغانستان به‌جا از آن‌ها استفاده می‌کند و انسجام ساختار سفرنامه‌اش را نیز مدیون تکرار متناوب همین عناصر است. اصلاً همین‌که راوی در ابتدای کتاب دلیل سفرش به افغانستان را فرار از جبر موضع‌گیری سیاسی جلوه می‌دهد و بعد فصل‌های سفرنامه‌اش را ظاهراً بی‌ربط به آن دغدغهٔ اصلی می‌پروراند و بعداز آرامش و تعادل نسبی تقابل با کابل، فصل ماقبل آخرش را به انتخاباتیات اختصاص می‌دهد، نشان از ذهنیت خیس‌خوردهٔ نویسنده در درام‌پردازی و قصه‌گویی دارد.

توفیق دیگر «جانستان کابلستان» را باید در زبان قوام‌یافته و تنیده شده با طنز ذاتی نویسنده دانست. نثر امیرخانی به‌طور غبطه‌برانگیزی، کتاب به کتاب، پخته‌تر،‌منحصربه‌فردتر و روان‌تر گشته اما شاخصهٔ اصلی این سفرنامه در کنار همهٔ این‌ها، ضرب‌دار و ریتمیک بودن آن است. نویسنده که از نخستین لحظات ورود راوی به افغانستان، با معادل‌یابی واژه‌های«دوگانگی» (دوقلو)، «رخ نمی‌دهد» (آنتن نمی‌دهد) و «خانه‌جنگی» (جنگ داخلی) رگه‌هایی از گویش افغانی زبان دری را نرم‌نرمک به روایتش تزریق می‌کند، در ادامه و با تکرار و جاافتادن آن اصطلاحات و معانی – و به‌خصوص در فصل‌های زائر زار و نزار مزار و بلخ؛ الخ – رسماً به افغانی می‌نویسد و تناظر غریبی بین بدویت و خشونت فضای روایت با کوبندگی واژه‌ها برقرار می‌سازد.

راه چهارصد کیلومتری را خلیفه در هشت ساعت می‌پیماید. آرام و سرخوش. در نشئه‌گی ملسِ ناس! هرازگاهی شل می‌کند و توضیح می‌دهد. به سرحده‌ی مزار که می‌رسیم در کابل و نزدیک که می‌شویم به پغمان سه، ساعت حدود پنج‌ونیمِ بعدازظهر است و دمِ غروب (ص۲۴۵).

فقط این هم نیست. صفحه‌به صفحه و فصل‌به فصل «جانستان کابلستان» مملو از موقعیت‌ها، تصویرسازی‌ها و دیالوگ‌های طنزی است که یا از کمبودها و ناراستی‌های محیط پدید می‌آید و یا زاییدهٔ سوءتفاهم‌های راوی با گویش افغانی است و اگر هیچ‌کدام از این‌ها نباشد، ناشی از بینش طنازانهٔ عمیق نویسنده به پیرامونش است. بینشی که از ورای آن می‌توان به همهٔ مناسبات به‌ظاهر جدی زندگی خندید و از همهٔ جزئیات به‌ظاهر بی‌اهمیت آن، مفاهیم ازلی‌‌-‌ابدی استنباط کرد. موتیف تکرارشونده‌ای که گاه در واکنش‌های کریم و زندگی عجیب‌غریب ابوراصف منِ‌او بروز می‌یافت و گاه دگر در فحش‌های آب‌نکشیدهٔ افسرخلبان ازبه رخ می‌نمود و دیگر وقت عکاس تیم هم‌راه ره‌بر داستان سیستان مصداقش می‌شد. امیرخانی این‌جا نیز مخاطبان پی‌گیرش را دست‌خالی نمی‌گذارد و همان‌طور که یکی‌دوجا به نظام واژگان ابداعی‌اش ارجاع می‌دهد (مدیر سه‌لتی، آقای گاورمنت) با چینش هوشمندانه و متعادل اتفاقات، کنش‌ها و واکنش‌های بامزه‌ای که راوی در طول سفر تجربه‌شان کرده، «جانستان کابلستان» ۳۴۸صفحه‌ای را تبدیل به کتابی خوش‌خوان می‌کند که می‌توان در یک نشست آن را خواند.

اوضاع حسابی به هم ریخته است. دوره‌ام کرده‌اند. یکی‌شان جلو می‌آید:
می‌ترسی؟! ها! می‌ترسی از ما؟!
نه! چرا باید بترسم!
دروغی به آن بزرگی نگفته بودم تا آن ساعت! (ص۲۵۵).

همهٔ این ارزیابی‌های فنی اما دلیل اصلی مورد اقبال بودن آثار امیرخانی نیست. برای راززدایی از این جادو باید ساحت دیگری را جست. به نظر قاصر راقم این سطور امیرخانی مورد اقبال است چون تا حدودی توانسته خلأ بین خوانندگان رمان‌های زرد و سوپرروشنفکران ممحض در ادبیات را پر کند. دانشجوی رشته‌ای فنی که می‌خواهد از دور دستی هم بر آتش ادبیات داشته باشد، طلبه‌ای که دنبال مصادیق هنر متعهد می‌گردد، دانش‌آموز دبیرستانی‌ای که ماه‌های نخستین بلوغ اجتماعی و آشنایی با جریان‌های فکری‌فرهنگی‌هنری را می‌گذراند، فعال دانشجوییِ همه‌چیزخوانی که در کنار همهٔ آن کتاب‌های تاریخ و سیاست و فلسفه و جامعه‌شناسی و الهیات، تشنهٔ اثری است که خشکی این تئوری‌ها را برایش قابل تحمل کند و قس علی‌هذا، همه و همه مخاطبان بالقوه و بالفعلی هستند که نگاه امیرخانی به دلشان می‌نشیند. مخاطبان اغلب جوان و تحصیل‌کرده‌ای که دغدغهٔ تعهد دارند اما به‌تبع اقتضائات سنی‌ و روح ماجراجو و منتقدشان، با هر محافظه‌کاری‌ای ستیزه‌جویانه برخورد می‌کنند. برای چنین مخاطبی ایده‌آل‌تر از کتاب‌های – به‌خصوص متأخر- امیرخانی چه چیز دیگری سراغ دارید؟ کتاب‌های با شور و طراوتی که همهٔ آن دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌ها، با تفاصیل و مصادیق فراوانی در آن‌ها طرح می‌شود و پاسخ‌های شخصی اما به‌ظاهر موجّه و قابل‌قبولی می‌گیرد. کتاب‌هایی که لابه‌لای حکایات و درددل‌ها و نقدها و عتاب‌ها و خطاب‌هایش، کشکول‌وار کلان‌ترین تحلیل‌های فرهنگی، اقتصادی، جامعه‌شناختی و حتی دینی، با رنگ‌وبو و حتی جوهره‌ای متفاوت از تفاسیر دیدگاه رسمی اما در نهایت هم‌جهت با آرمان‌های آن نگاه رسمی، طرح و بیان می‌شود. امیرخانی به‌گواه آثارش، نویسنده‌ای به شدت انقلابی و به‌همان شدت غیردولتی و حتی منتقد سازوکارهای دست‌وپاگیر دولتی بوده و هست. قضاوت دربارهٔ تحلیل‌های شخصی امیرخانی راجع‌به موضوعات متنوع و کلان طرح‌شده در آثارش اهل خود را می‌طلبد، اما بی‌گمان این استراتژی که شخص همیشه از زاویه دیدی بیرون از دایره‌های بستهٔ مدیریتی به کالبدشکافی معضلات وضع موجود بپردازد، اگرچه تا به امروز، موجب اقبال و توفیق روزافزون برای نویسنده شده اما بندبازی بر لبهٔ تیغی است که خطر سقوط هر لحظه تهدیدش می‌کند.

امیرخانی را به خاطر روح ناآرامش، به خاطر عشقش به جست‌وجو و کنکاش و نوشتن، به خاطر سفرهایش، به‌خاطر مقید نبودنش به قالب خاصی از نوشتن، به خاطر نگاه تیزبینش، به‌خاطر ناخنک‌هایش به سیاست و اقتصاد و فرهنگ و به‌خاطر تحلیل‌های منحصربه‌فردش بسیار به آل‌احمد تشبیه کرده‌اند. چنین قضاوتی نیازمند محک تاریخ است اما در کنار همهٔ این‌ها نباید از مشابهت مهم دیگری غافل بود. دربارهٔ جلال بسیار گفته‌اند که در داستان‌هایش مقاله می‌نوشت و موعظه می‌کرد و در مقاله‌هایی که می‌نوشت قصه‌بافی و داستان‌پردازی. به‌نظر می‌رسد این معضل به‌نحو مضاعفی گریبان‌گر امیرخانی نیز شده است. امیرخانی که در مسیر مطالعات و تجربیات و استفاده و استنتاج معقول و مولّد از آن‌ها از خامی آن ارجاع گل‌درشت به ابن‌خلدون در «ارمیا» به اشارهٔ بجا و پیش‌برنده به گادامر در «جانستان کابلستان» رسیده باید بداند که هرچه‌قدر مقاله‌ها و سفرنامه‌هایش خواندنی‌اند (هما‌ن‌ها که به‌تعبیر «نشت‌نشا» قرار بود نوشته‌هایش در قبال انشای ننوشتهٔ دیگران باشد)، رمان‌هایش اما هنوز اسیر سانتی‌مانتالیسم، سمبولیسم غیردراماتیک، ضعف پیرنگ و پادرهوایی شخصیت‌هاست.

همان‌طور که امیرخانی خود را مقید در قالب ادبیات داستانی ندانسته، هنر داستان‌نویسی نیز مقید به آن نیست که به این نویسنده نمرهٔ قبولی بدهد. مخاطبان اصلی آثار او نیز، در عین احترام به همهٔ‌ آن‌ها، مخاطبان جدی ادبیات داستانی نیستند. گسترهٔ موضوعات مطروحه در آثار امیرخانی کم‌کم دارد تنه به تنهٔ برنامهٔ «راز» نادر طالب‌زاده می‌زند که از غلام‌رضا مصباحی‌مقدم تا یوسف پروگلر را شامل می‌شود و اهل فن بهتر از هر کسی می‌دانند چند دقیقهٔ آن برنامهٔ تلویزیونی یا چند صفحهٔ آن کتاب‌ها چه اندازه می‌توانند حق آن موضوعات مردافکن را ادا کنند.

سایت ادبی فیروزه
 
بالا