قطعات ادبی

  • شروع کننده موضوع
  • #1

taraneh

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
260
امتیاز
95
شهر
ارومیه
مدال المپیاد
مطالعه برای المپیاد نجوم (فعلا مرحله 2!)
سلام دوستان اين يك قطعه ادبي هستش كه براتون ميذارم اميدوارم خوشتون بياد:

امواج رقصان خود رابه ساحل می رساندند و هنوز نرسیده سفر خود را آغاز

می کردند. چشمانم را بسته نفس عمیقی در آن لحظات می توانست روح

هر کسی را تازه کند من هم تازه شدم. هر فرود امواج آوازی را در گوشه

زمزمه می کرد. به راستی آن لحظه صدای همه موجودات را شنیدم که با

تمام وجود عاشقانه یک صدا می گفتند : و تبارک ا... احسن الخالقین

چشمانم را گشودم زمین و آسمان یکرنگ بود . در آبی درخشان می

خواستم تا بیکران بدوم ولی می دانستم به کران نخواهم رسید.

براستی که بیکرانی عشق به محبوب به کران نخواهد رسید!
 

zoom

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
19
امتیاز
4
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
زیاااااااااااااااااااااااااااااااااد
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی برق "الکترونیک"
یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.

هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .

شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!

این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند
 

zoom

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
19
امتیاز
4
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
زیاااااااااااااااااااااااااااااااااد
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی برق "الکترونیک"
سکوت، سکوت کردی سکوتی تلخ سکوتی که حتی نگفتی برای چه از کنارم می روی با رفتنت بغضم ترکید و سکوتی که آن همه مدت با من بود شکست .آنقدر اشک ریختم تا قلبم کمی آرام گرفت . چون تازه فهمیدم تو را در کنارم احساس نمی کنم همیشه چشمانم به در بود تا روزی بیایی تا این سکوت لعنتی بشکند و به تو بگویم چقدر دوستت دارم و به داشتنت در کنارم احتیاج دارم روزها و ماهها می گذرد اما باز هم یاد و خاطرت در ذهنم همیشه زنده است . لحظه ای که بار سفر می بستی آهی از ته دل کشیدی و گفتی روزی برمی گردم ولی سالها از آن روز لعنتی می گذرد اما هنوز هم برنگشتی و خبری از تو ندارم منتظرت خواهم نشست و اما تو ...تو اگر می خواهی روی ...رو!! ولی بدان که من ،ماندگارم .......................................
 
بالا