- شروع کننده موضوع
- #1
SOUL KEEPER
کاربر خاکانجمنخورده
- ارسالها
- 2,161
- امتیاز
- 8,026
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- گنبد کاووس
- رشته دانشگاه
- مهندسی صنایع
توي قصابي بودم که يه پيرزن اومد تو و يه گوشه وايستاد … يه اقاي خوش تيپي هم اومد تو گفت: ابرام اقا قربون دستت پنج کيلو فيله گوساله بکش عجله دارم … اقاي قصاب شروع کرد به بريدن فيله و جدا کردن اضافه هاش … همينجور که داشت کارشو ميکرد رو به پيرزن کرد گفت: چي م...ِخي نِنه؟ پيرزن اومد جلو يک پونصد تومني مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمي ره گُوشت بده نِنه! قصاب يه نگاهي به پونصد تومني کرد گفت : پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه … بُدُم؟ پيرزن يه فکري کرد گفت بده نِنه ! قصاب اشغال گوشت هاي اون جوون رو ميکند ميذاشت براي پيره زن … اون جووني که فيله سفارش داده بود همينجور که با موبايلش بازي ميکرد گفت: اينارو واسه سگت ميخواي مادر ؟ پيرزن نگاهي به جوون کرد گفت: سَگ؟ جوون گفت اّره … سگ من اين فيله هارو هم با ناز ميخوره … سگ شما چجوري اينارو ميخوره ؟ پيرزن گفت: مُخُوره ديگه نِنه … شيکم گوشنه سَنگم مُخُوره … جوون گفت نژادش چيه مادر؟ پيرزنه گفت: بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه …ايناره بره بچه هام ماخام اّبگوشت بار بيذارم! جوونه رنگش عوض شد … يه تيکه از گوشتاي فيله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتاي پيرزن … پيرزن بهش گفت: تُو مَگه ايناره بره سَگِت نگيريفته بُودي؟ جوون گفت: چرا ! پيرزن گفت: ما غِذاي سَگ نِمُخُورم نِنه … بعد گوشت فيله رو گذاشت اونطرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت! قصابه شروع کرد به وراجي که: خوبي به اين جماعت نيومده اقا … و از اين خزعبلات … و من همينجور مات مونده بودم