- شروع کننده موضوع
- #1
cowboy
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 284
- امتیاز
- 712
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- مياندوآب
- مدال المپیاد
- کمی ریاضی و کامپیوتر
- دانشگاه
- شریف
- رشته دانشگاه
- نرم افزار
تبدیل به عدد نشویم
راستش تو یکی دو روز آینده نتایج کنکور میان . ولی من میبینم دوستانی رو که از الان دارن برنامه میریزن که اگه رتبم اینجوری باشه چیکار میکنم اگه نباشه چیکار میکنم . برنامه ریزی برای آینده اشکالی نداره اما باید مواظب بود که به عدد تبدیل نشیم. رفتم شیمی پیش 2 مبتکرانم رو پیدا کردم . اگه دم دستتون هست که برین مقاله ی آخرشو(یه نامه اس) بخونین. اگرم حوصله دارین همینجا بخونین:
"
به نام منشا تفکر و دانش
دوست گرامی،
سلام
کنکور باز هم آمد و رفت . و باز هم هم چون همیشه ی اغلب رقابت ها ، عده ی معدودی به آن چه میخواستند رسیدند و عده ی کثیری از آن چه میخواستند بازماندند . و ما نمیدانیم تو که خواننده ی این سطور هستی از کدام گروهی . اما یک چیز را میدانیم و از آن بیم داریم. از آن بیم داریم که در میان این هیاهوها، شخصیت انسانی تو تبدیل به یک عدد شده باشد، حالا یک رقمی یا دورقمی یا سه یا چهار یا...رقمی اش فرقی نمیکند. این روزها روزهایی استه که همگان خودشان را به صورت یک عدد میبینند که در |ای کارنامه شان درج شده. واین ، مستقل از آن که آن عدد چندباشد ، کوچک باشد یا بزرگ، یک رقمی باشد یا چند رقمی،چیزی نیست جز به حقارت کشیدن ظرفیت های وجودی انسان. زندانی ها از وقتی وارد زندان میشوند ، دیگر نام و فامیل و هویت بیرونی ندارند ، تبدیل میشوند به یک شماره، که در همان بدو ورود ، پلاک آن را میندازند گردنشان و یک عکس روبرو و یک عکس نیم رخ از آن ها میگیرند. و آن زندانی از آن پس خودش را با آن شماره معرفی میکند . از آن پس یک عدد است نه یک آدم. و چه قدر سخت است که ما هر سال شاهد یک زندان 1/5 میلیون نفری باشیم ، که همه ی آدم هایش به یک شماره یک شماره تبدیل میشوند ، و از این نظر فرقی بین آنها نیست{ خیلی هاشان الان منتظرن که شمارشونو بگیرن بعد شروع کنن با اون شماره زندگی کنن} حتی شماره های 1،2و3اش عکس تمام رخ شان را میبینند که این جا و آن جا چاپ میشود. اگر عکس نیم رخشان هم هم چاپ میشد در کنار همان تمام رخ، شاید اندکی به خود می آمدند و از قید غرور خطرناکی که میتواند تا سال ها زندانی شان کند خلاصی می یافتند. و آن یکی ها که رقم شان بیشتر از آنی است که میخواستند ، به کنجی میخزند و خود را در زندان غم اسیر میکنند. زندانی ، زندانی است. چه زندانی غرور باشد و چه زندانی غم. و این که انسان با تمام ظرایف روحی اش ، باتمام حساسیت هایش ، با تمام انسانیت هایش ، با تمام دغدغه هایش ، با تمام خوبی هایش(بیشتر) و بدی هایش (کمتر) را تبدیل کنیم به یم عدد و این بشود معیار ارزش گذاری چیزی نیست جز به حقارت کشیدن وجود بشر و مایه ی تاسف است. حقا که بد امانتداری هستیم.
اما این با توست که در میان این قیل و قال از کدام گروه باشی. میتوانی به این حقارت تن در دهی و همراه با جریان سیلابی که شخصیت انسانی ات را به قهقرا میبرد ، همراه شوی. میتوانی در غرور رتبه ی خوبت گم شوی یا در غم رتبه ای که مناسب خودت نمیدانی اسیر.
اما ......... میتوانی جور دیگری هم باشی. میتوانی زنجیرها را پاره کنی ، خودت را از زندان تنگ آن چند رقم لعنتی رها کنی ، به سوی حقیقت فرار کنی ، ریه هایت را پر از اکسیژن انسانیت کنی، بر فراز قله ی توانایی های بشر بایستی ، دستانت را از هم باز کنی و بلند فریاد کنی:
((من یک انسانم، با تمام ابعاد متنوعی که یک انسان دارد، و با تمام خصوصیاتی که بسیاری از آنها منحصر به فردند.زنجیر هارا پاره کرده ام ، و مسیر عروج را میبینم که چه قدر راه های مختلف دارد. من در هر حال ، در مسیر تعالی پیش خواهم رفت))
و من دختر مهربانی را میشناختم ، که هرچند وقت یک بار به یکی از مراکز نگهداری کودکان بی سرپرست سر میزد، و چه محبت ها که به بچه های آن جا داشت، و چه قدر به آن ها میرسید، وبچه های آن جا چه قدر او را دوست داشتند.
و روزی که دیدم به خاطر رتبه ی چهار رقمی کنکورش دارد گریه میکند ، نشستم و های های به حال "انسانیت" گریستم. و بر خودم لعنت فرستادم که مترهامان را چه شده است. آیا داریم ارزش انسانی یک فرد را با این اندازه میگیریم که توانسته است در 18 دقیقه به چند سوال از 25 سوال عربی پاسخ دهد!
"
نامه ادامه هم داشت ولی من تا همین جاشو تایپیدم. اگه غلط املایی داشت خودتون بزرگواری به خرج بدین و ببخشین یا اگه خیلی فاحش بود بگین ویرایش کنم.
راستش تو یکی دو روز آینده نتایج کنکور میان . ولی من میبینم دوستانی رو که از الان دارن برنامه میریزن که اگه رتبم اینجوری باشه چیکار میکنم اگه نباشه چیکار میکنم . برنامه ریزی برای آینده اشکالی نداره اما باید مواظب بود که به عدد تبدیل نشیم. رفتم شیمی پیش 2 مبتکرانم رو پیدا کردم . اگه دم دستتون هست که برین مقاله ی آخرشو(یه نامه اس) بخونین. اگرم حوصله دارین همینجا بخونین:
"
به نام منشا تفکر و دانش
دوست گرامی،
سلام
کنکور باز هم آمد و رفت . و باز هم هم چون همیشه ی اغلب رقابت ها ، عده ی معدودی به آن چه میخواستند رسیدند و عده ی کثیری از آن چه میخواستند بازماندند . و ما نمیدانیم تو که خواننده ی این سطور هستی از کدام گروهی . اما یک چیز را میدانیم و از آن بیم داریم. از آن بیم داریم که در میان این هیاهوها، شخصیت انسانی تو تبدیل به یک عدد شده باشد، حالا یک رقمی یا دورقمی یا سه یا چهار یا...رقمی اش فرقی نمیکند. این روزها روزهایی استه که همگان خودشان را به صورت یک عدد میبینند که در |ای کارنامه شان درج شده. واین ، مستقل از آن که آن عدد چندباشد ، کوچک باشد یا بزرگ، یک رقمی باشد یا چند رقمی،چیزی نیست جز به حقارت کشیدن ظرفیت های وجودی انسان. زندانی ها از وقتی وارد زندان میشوند ، دیگر نام و فامیل و هویت بیرونی ندارند ، تبدیل میشوند به یک شماره، که در همان بدو ورود ، پلاک آن را میندازند گردنشان و یک عکس روبرو و یک عکس نیم رخ از آن ها میگیرند. و آن زندانی از آن پس خودش را با آن شماره معرفی میکند . از آن پس یک عدد است نه یک آدم. و چه قدر سخت است که ما هر سال شاهد یک زندان 1/5 میلیون نفری باشیم ، که همه ی آدم هایش به یک شماره یک شماره تبدیل میشوند ، و از این نظر فرقی بین آنها نیست{ خیلی هاشان الان منتظرن که شمارشونو بگیرن بعد شروع کنن با اون شماره زندگی کنن} حتی شماره های 1،2و3اش عکس تمام رخ شان را میبینند که این جا و آن جا چاپ میشود. اگر عکس نیم رخشان هم هم چاپ میشد در کنار همان تمام رخ، شاید اندکی به خود می آمدند و از قید غرور خطرناکی که میتواند تا سال ها زندانی شان کند خلاصی می یافتند. و آن یکی ها که رقم شان بیشتر از آنی است که میخواستند ، به کنجی میخزند و خود را در زندان غم اسیر میکنند. زندانی ، زندانی است. چه زندانی غرور باشد و چه زندانی غم. و این که انسان با تمام ظرایف روحی اش ، باتمام حساسیت هایش ، با تمام انسانیت هایش ، با تمام دغدغه هایش ، با تمام خوبی هایش(بیشتر) و بدی هایش (کمتر) را تبدیل کنیم به یم عدد و این بشود معیار ارزش گذاری چیزی نیست جز به حقارت کشیدن وجود بشر و مایه ی تاسف است. حقا که بد امانتداری هستیم.
اما این با توست که در میان این قیل و قال از کدام گروه باشی. میتوانی به این حقارت تن در دهی و همراه با جریان سیلابی که شخصیت انسانی ات را به قهقرا میبرد ، همراه شوی. میتوانی در غرور رتبه ی خوبت گم شوی یا در غم رتبه ای که مناسب خودت نمیدانی اسیر.
اما ......... میتوانی جور دیگری هم باشی. میتوانی زنجیرها را پاره کنی ، خودت را از زندان تنگ آن چند رقم لعنتی رها کنی ، به سوی حقیقت فرار کنی ، ریه هایت را پر از اکسیژن انسانیت کنی، بر فراز قله ی توانایی های بشر بایستی ، دستانت را از هم باز کنی و بلند فریاد کنی:
((من یک انسانم، با تمام ابعاد متنوعی که یک انسان دارد، و با تمام خصوصیاتی که بسیاری از آنها منحصر به فردند.زنجیر هارا پاره کرده ام ، و مسیر عروج را میبینم که چه قدر راه های مختلف دارد. من در هر حال ، در مسیر تعالی پیش خواهم رفت))
و من دختر مهربانی را میشناختم ، که هرچند وقت یک بار به یکی از مراکز نگهداری کودکان بی سرپرست سر میزد، و چه محبت ها که به بچه های آن جا داشت، و چه قدر به آن ها میرسید، وبچه های آن جا چه قدر او را دوست داشتند.
و روزی که دیدم به خاطر رتبه ی چهار رقمی کنکورش دارد گریه میکند ، نشستم و های های به حال "انسانیت" گریستم. و بر خودم لعنت فرستادم که مترهامان را چه شده است. آیا داریم ارزش انسانی یک فرد را با این اندازه میگیریم که توانسته است در 18 دقیقه به چند سوال از 25 سوال عربی پاسخ دهد!
"
نامه ادامه هم داشت ولی من تا همین جاشو تایپیدم. اگه غلط املایی داشت خودتون بزرگواری به خرج بدین و ببخشین یا اگه خیلی فاحش بود بگین ویرایش کنم.