هنرمند نیستم. چیز زیادی هم از هنر سر در نمیارم. قبلا هم آدم بسیاری بیذوقی بودم و از دیدن یک نقاشی یا گوشدادن یک آهنگ یا دیدن یک فیلم و خلاصه از مشاهده یک اثر هنرمندانه هیچ ذوقی در من ایجاد نمیشد و هیچ حسی نداشتم. بعد از مدتها سعی و تلاش در جهت دیدن زیبایی در هر چیز تونستم ذوق هنریم رو تحریک کنم تا حداقل بتونم لذت ببرم از بسیاری اثرهای هنرمندانه. البته هنوز هم خیلی عقبم ولی خب بهتر از قبلم.
شما هم حتما خیلی آدمها رو دیدید که ذرهای هنر و ذوق تو وجودشون نیست. مثل کسانی که تنها از دیدن فیلم اخراجیها لذت میبرند چون میشه زیاد خندید توش ! هر فیلم ٬ نقاشی یا موسیقی رو بیخود میدونن و هیچ واکنشی بهش نشون نمیدن.
با این آدمها چیکار کنیم؟ چجوری حالیشون کنیم که بابا بهخدا این آهنگه خیلی قشنگه ٬ خیلی هنرمندانهست و خلاصه برای چیزهای دیگه؟ نمیگم حرفهای بشن اما خب یک حداقل ذوق هم لازمه.
نمیشه که یه آدم بی ذوق رو یه نفر دیگه کاری کنه که هنری بشه هرکسی خودش باید تلاش کنه مثل خود شما یا خود من که به زور هنر به خودم خوراندم ولی هنوزم همچین هنری نیستم
وقتی با یه اثر هنری مواجه میشی به نظر من این ناخودآگاهته که باید دست به کار شه و چیزی که داره میشنوه یا میبینه رو به خاطرات و لحظه های خوب و بد زندگی ربط بده. بعد خود به خود یه ارتباط عمیقی بین شما و اثر هنری به وجود میاد. این ارتباط وقتی قوی تر میشه که احساس کنی چیزایی رو حس میکنی که اصلاً تکراری نیستن. مثلاً عاشق نیستی ولی عشق رو تو اون اثر احساس میکنی. همچین چیزی!
برای شروع ربط دادنشون به خودت و شخصی کردنشون شاید بیشتر جواب بده.
ولی اگه ناخودآگاه خیلی تو خودشه و ارتباطشُ بروز نمیده(!) اینجا خود کسی که اثر هنری رو خلق کرده یا اقلاً درکش کرده خیلی میتونه کمک کنه.
مثلاً من خودم یه قطعه ای رو میشنیدم. بعد میفهمیدم همه ش تو سطح این آهنگم اصلاً به عمقش راهی باز نمیکنم. یه بار یه نفر که عجیب این آهنگ رو درک کرده بود برای من تیکه به تیکه ی این آهنگ رو با مثال روشن کرد. مثلاً میگفت اینجا شدتِ صدا تو رو یاد ناقوس کلیسا میندازه، صدای بعدش مثل صدای جیغه و ... خلاصه کاملاً کاری کرد که من وقتی این آهنگ رو میشنوم برای خودم یه اتفاق رو مجسم کنم و با کمک اونا بفهمم آهنگ چی میخواد بگه.
واسه نقاشی هم همینطور. بعضی نقاشیا وقتی یه توضیح مختصری میاد کنارشون کلاً برداشت آدم ازشون عوض میشه. حتی اسم آثار هم کمک میکنه آدم بفهمه تو چه حوالی باید دنبال معنی بگرده.
اینکه بفهمی یه اثر چجوری به وجود اومده و سازنده ش تحت تاثیر چه جریانی اینُ ساخته هم به ذهن ایده ی خوبی میده برای استخراج معانی!
اینجا کی فکر میکنه درک هنری داره؟ چه کسی هم مثل منه و درکی نداره؟ بیاید حستونو بگید، من به طور خاص از نقاشی هیچ لذتی نمیبرم، یعنی بی معنی و مسخره جلوه میکنه برام کاملا، اما وضعم توی موسیقی بهتره، یه درک محدودی دارم و ازش لذت میبرم.
من راستش همیشه دوس داشتم انسان کتابخوانی باشم. خیلی سعی کردم کتاب بگیرم دستم، عینکم هم بزنم، از اول تا آخرش رو با لذّت بخونم، رمان بخونم، کتابای مختلف، قفسهی کتاب داشته باشم، ولی اصلاً ارادهشو ندارم و همین که صحنهی کتاب خوندن رو متصوّر میشم حوصلهم از بین میره. همیشه غبطه میخوردم به کسایی که میتونستن کتاب بخونن و لیستِ بلندبالایی از کتابها رو تهیّه بکنن و بشینن در اوقات فراغتشون مطالعه کنن. خیلی خوبه، ذهن آدمو باز میکنه کتابخوندن. ولی متأسفانه نتونستم. بعد یه عامل دیگهشم اینه که حالا مثلاً تلاشم برای این کار نتیجه داد و من عزمم رو جزم کردم، ولی به این فکر میکنم که الان دیگه خیلی دیره برای این کار. تا من بخوام مثل افرادی بشم که کتاب زیاد میخونن و از چیزای خیلی ابتدایی آگاهن و مثلاً همهشون در خوندنِ فلان کتابها اشتراک دارن و اونا رو دیگه هر کسی باید بخونه تا اسم کتابخون رو بتونه برای خودش بذاره خیلی طول میکشه و باز بیخیال میشم. :/ انگار دارم برای اونا کتاب میخونم نه خودم.
دوّمیش هم فیلم و سریاله. دوستایی دارم که تکتک فیلمهایی که مطرح هستن رو دیدن، تمام سریالهای خارجی رو دیدن، خیلی دنبال میکنن ولی من اصلاً علاقهای ندارم حالا علاقه نداشتن هم که نه، ولی نمیدونم چرا نمیشه؛ مثلاً Interstellar رو دانلود کردم که ببینم ولی هنوز نتونستم با وجودی که وقتش رو هم داشتم و این رو هم میدونستم که فیلمی هست که بسیار دوست خواهم داشت.
به طور کلی هر ادمی که میخواد از هنر درکی داشته باشه باید کم و بیش با دانش اون اشنا باشه مثل خیلی رشتهای دیگه که لازمه درک و فهم اونها دانش مربوط به خوده رشته است...
کسی که از دید هنری و بصری و عناصر اصلی نقاشی چیزی نمیدونه نمیتونه یک نقاشی رو درک کنه و حس نقاش و اثرش رو بگیره..برای همین نقاشی براش مسخره جلوه میکنه.این تو موسیقی هم صادقه کسی که چیزی از نت و ریتم و سواد موسیقیایی..نمیدونه فرق اهنگ خوب و بد رو درک نمیکنه و گوش هاشو به شنیدن مزخرفات عادت میده...
کلا درک هنر و حس کردنش مستلزم یه دانش هرچند اندک تا ذوق پنهان شما رو بیدار کنه که لااقل به عنوان یک ببینده یا شنونده از اثر لذت ببرین..
حرف بودیکا درسته اما با وجود درست بودنش مخالفم ! یادمه یه قسمت باب اسفنجی ،باب میخواست از اختاپوس کارای هنری یاد بگیره اختاپوس سعی داشت با دانش و اصول هنر به باب آموزش بده اما باب [که خیلی بااستعداد بود ]با ذوق و بداهه ی خودش کارای هنری خفن می آفرید وقتی به اصرار اختاپوس با اصول کار آشنا شد و حس و ذوق خودشو کنار گذاشت انقدر درگیر اصول و قاعده شد که حس هنریش رو فراموش کرد . به نظر من حسی که از یه اثر هنری توی ذهن بازتاب میشه فراتر از دانشه . شاید هم ایجاد این حس به خلاقیت و پتانسیل ذهن هر کس بستگی داشته باشه .
به نظر من مثه خیلی چیزای دیگه قضیه هم وراثتیه هم اکتسابی
قسمت وراثتیش که خب کاریش نمیشه کرد .یه سریا استعداد و علاقه ی خاصی در یه زمینه ی هنری دارن که عموم از اون بی بهرن
اما روی قسمت محیطی میشه کار کرد
مثلن تو کشورای غربی که این همه مسابقه ی خوانندگی میزارن و تو خیابونا هنرمندا اجرا میکنن و...باعث میشه مردم بیشتر به موسیقی علاقه مند بشن
یا مثلن کشیدن گرافیتی روی دیوارا که باعث تشویق ذوق هنری توی مردم میشه
باید "جو"خاصی وجود داشته باشه که فرد به کارای هنری علاقه مند بشه
@مار
تا حدودی حرفت درسته اما باید تو حرفام اینم متذکر میشدم که دقیقا جادوی هنر توی اینه یک هنرمند حتما نباید پایبند اصول باشه و در یک چهارچوب کار کنه..اون اصول فقط به هنرمند کمک میکنه اثرشو خلق کنه!
سوال:ایا کسی که الفبای موسیقی رو نمیدونه میتونه قطعه ای بنوازه؟
ایا نقاشی که نمیدونه مداد رو چطور باید تو دستش بگیره میتونه بافت های مختلف ایجاد کنه؟
___
این اصولی که من گفتم مقصودم این نبود که هنر در یک چهارچوب تعریف شه دقیقا منظورم این بود اونها الفبای هنرن و هر فرد مبتدی باید اونها رو بلد باشه تا هنر رو درک کنه..وگرنه هنر بسیار ازاده و افراد میتونن همه تفکرات و تخیلات خودشون رو به عنوان یک اثر پدیدار کنن..اون اصول فقط بهشون خط میدن که چطور اینکارو کنن..
___
راجع به باب هم نظری که دارم اینه که بستگی داره کسی که داره بهت اصول و مبانی هنر رو یاد میده چطور اینکارو کنه..همونطور که ما میدونیم هنر رشته بسیار لطیفیه و اگه کسی بخواد این کارو با جبر و زور انجام بده شخص هنرور کاملا زده میشه و بیخیال این رشته میشه!
من با بودیکا موافقم
مثلا من اصلا سبک انتزاعی نقاشی رو دقیق نمیشناختم تا چند سال پیش بعد که رفتم مطالعه کردم فهمیدم این سبکیه که هر خط و هر حرکت قلم مو یه حالت و احساس رو نشون میده
ممکنه یه خط خیلی خشک و خشن باشه که حالت عصبانیتو میرسونه و کنارش یه خط پیچ در پیچ ملایم باشه که متضاد اونه
ولی خب باز هم بستگی به خود فرد داره خیلی چیزا ..
من هنوز از اون نقاشیایی که چهره یه دخترو با مثلث و این چیزا میکشنو نمیفهمم و اصلا خوشم نمیاد ازش
@مار اره این درسته .. ولی یاد گرفتن هنر با درک کردن خیلی فرق داره
مثلا کسی که هیچ اطلاعاتی از سبک های هنری مثل نقاشی نداره و شروع میکنه به نقاشی کشیدن در نهایت حتی ممکنه یه سبک مخصوص به خودشو بسازه و خیلی هم خوب باشه ...ولی خب اون فرد بقیه نقاشیا رو که میبینه احتمال زیاد نمیفهمه چی به چیه
به نظر من اصلا ارثی و ذاتی نیست این ویژگی ... باید اطلاعات زیاد باشه و مدام در ارتباط باشی با هنر .. مثلا مدام اهنگای مختلفو گوش کنی درباره اون سبک تحقیق کنی یا همونجور که بالا گفتن از کسی که درک میکنه اون اهنگو بپرسی بعد کم کم با بقیه اهنگا خودت میتونی یه چیزایی درک کنی که به مرور بیشتر میشه لذت بخش تر :)