نوشته های نیلارام

  • شروع کننده موضوع
  • #1

نیلارام

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
97
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
دروود
منم داستانمو گذاشتم اگه دوس داشتین نقدش کنین B-)

اسم این داستانم: چی میشد اگه...
داشتم فکر میکردم که داستانمو از کجا شروع کنم. ( لطفا از خودتون نظر ندین که خب معلومه باید از اول شروع کنی !!! )

میخوام اول خودمو براتون معرفی کنم.

اسمم ؟ من مریم کریکوریشلیلالی پیچ پیچی دختر پسر ماهی فروش دکمه آبی خواجه عبدالله خواجه نصیرالدین مولانا حافظ پیاز سعدی ملکه الیزابت علامت تعجب زیبای زشت من بی تو هیچم و علامتم شبیه قیلفه سوال است هستم. دوستام مری کوری صدام میکنن به دو دلیل : 1- فامیلیم خیلی طولانیه 2- من نه کرم نه کورم نه شلم نه لالم. 3- خیلی باهوشم !

شغلم؟ آمار گیر و خبر نگار هستم.

مدرک تحصیلیم ؟ اگه بخوان ازم آزمون بگیرن و بهم مدرک بدن مطمئن باشید توی همه رشته ها دکترا دارم.

سنم ؟ خجالت نمیکشی سن یه خانم رو میپرسی؟؟؟ اگه قول بدین خواننده های خوبی باشید و تو کارم فضولی نکنید میزارم شما هم مری کوری صدام کنید.

علایقم ؟ 1- پول 2- پول 3- پول 4- هوای تمیز 5- پول 6- پول 7- پول 8....

چیزایی که متنفرم ؟ 1- بی پولی 2- بی پولی 3- هوای آلوده 4- بی پولی

خب شما الان خیلی چیزا در مورد من میدونید ( دیگه اگه التماسم هم کنید نمیگم که زیادیتون میشه همین مقدار هم برای فهمیدن داستان کافیه ! )

از اونجا که من یک آمارگیر هستم ( چاکر شما ! ) تعجب نمیکنید اگه بدونید میخوام دنیا رو عوض کنم. همه میگن کاشکی اینکارو میکردم یا اگه اینجوری میشد چی میشد؟ حالا من میخوام به یه سوال گنده جواب بدم . میخواین بدونین این سوال چیه؟؟؟ اینه:

اگه ماشین اختراع نمیشد چی میشد؟

میدونید چه طوری میخوام به این سوال جواب بدم؟ خب معلومه نمیدونید . خیلی تلاش نکنید بهتون میگم. با یه ماشین زمان که خودم اختراعش کردم! این ماشین در زمان سفر میکنه (خودمم میدونم خیلی تابلوئه. لابد میگین خب ماشین زمان تو زمان سفر میکنه دیگه!نیازی به گفتنش نیست ولی میخوام چیزلی دیگه ای بگم . اگه یک بار دیگه از این فکر ها بکنی نمیزارم مری کوری صدام کنی ها!!! اون وقت اگه من بنویسم مری کوری به جنگل رفت و ماری مری کوری را دید و صدا کرد: مری کوری! تو باید اون رو اینطوری بخونی : من مریم کریکوریشلیلالی پیچ پیچی دختر پسر ماهی فروش دکمه آبی خواجه عبدالله خواجه نصیرالدین مولانا حافظ پیاز سعدی ملکه الیزابت علامت تعجب زیبای زشت من بی تو هیچم و علامتم شبیه قیلفه سوال است به جنگل رفت و ماری من مریم کریکوریشلیلالی پیچ پیچی دختر پسر ماهی فروش دکمه آبی خواجه عبدالله خواجه نصیرالدین مولانا حافظ پیاز سعدی ملکه الیزابت علامت تعجب زیبای زشت من بی تو هیچم و علامتم شبیه قیلفه سوال است رادید و صدا زد من مریم کریکوریشلیلالی پیچ پیچی دختر پسر ماهی فروش دکمه آبی خواجه عبدالله خواجه نصیرالدین مولانا حافظ پیاز سعدی ملکه الیزابت علامت تعجب زیبای زشت من بی تو هیچم و علامتم شبیه قیلفه سوال است!

بهتره که فضولی نکنی. باور کن راس میگم.)این ماشین کاری میکنه که اگه دارین در یک لحظه بین دو تصمیم یکی رو انتخاب میکنید با فشار یک دکمه اون تصمیم را انتخاب کنید که اگه دکمه فشار داده نمیشد انتخابش نمیکردید. و نامرئی هم میشه و فقط کسی میبینتش که کلیدش رو داره .

حالا فهمیدین راه تغییر دادن دنیا چیه؟ اگه نفهمیدی بهتون پیشنهاد میکنم که کلا کتاب خوندن رو کنار بگذارید و برید ظرف بشورید.

من میخوام برم تو زمان کسی که ماشین رو اختراع کرده و البته زمانی که داره انتخواب رشته میکنه.اگه به جای ریاضی رشته زیست شناسی رو انتخواب کنه همه چی حله. بهتون گفتم که از آلودگی هوا بدم میاد. میدونید ماهانه چند نفر به خاطر آلودگی هوا میمیرن؟ تاریخ رو زدم و رفتم ( بازم فضولی؟ تاریخ به خودش مربوطه که چنده ! ) یه ذره زود رسیدم به خاطر همین وقت دارم که براتون بگم اونجا چه خبر بود!! اون جا کلی خزنده - خرمگس - خر-خنده - خمیر دندون - خیکی – خل – خنگ – خش – خشت – خاشاک – خرما – خرمالو – خاگینه – خشتک – خمیازه – خردل – خربزه - خروس– خورشت – خسیس – خزان – خز – خر خون – خسته و برای خراب کردنش هم یک شلغم آنجا بود.

درست 0000000000000000001 0/0ثانیه قبل از انتخاب رشتش دکمه رو زدم. اون (اسمش هم به خودش مربوطه) رشته زیست شناسی رو انتخاب کرد . رفتم به آینده گذشته تا نتیجه رو ببینم. من خیلی تعجب کردم ولی احتمالا شما تعجب نمیکنید اگه بدونید که اسب ها به جای شیهه کشیدن و پیتیکو پیتیکو صدای وز وز ماشین و بوق دارن و از گوشاشون دود بیرون میاد . مید.ونید چرا تعجب نمیکنید؟ چون شما الان دارید با اونا زندگی میکنید. راستی شما میدونید ماشین چیه؟ بیخیال خیلی به مخ هاتون فشار نیارید . یه چیزی تو مایه های گاری بدون اسبه. حتما دارید میپرسید خب اون که بلاخره کار خودشو کرد و تازه بدتر چون توی ژنتیک حیوانات هم دخالت کرد پس چرا من همه چیز رو به حالبت اولش برنگردوندم؟ این یه بار رو میخوام به سوالتون جواب بدم.

روزی روزگاری پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ بنده اون موقه حدود 80 سالش بود و آسم داشت. وقتی دوران ماشین بود، روزی پدر بزرگم ( بابا بیخیال! خب من تنبلیم میاد اون همه پدر بزرگ بنویسم!) از خیابون رد میشد که دود یکی از ماشین ها بهش میخوره و اون هم وسط خیابون به سرفه می افته و نمیتونه راه بره و حالش بد میشه. زن و مرد داخل ماشین هم هول میشن و کنترل ماشین رو از دست میدن و با پدربزرگم تصادف میکنن و پدربزرگم میمیره. اون مرد خیلی جاله طلبی بوده و اگه نمیمرد، ما الان خیلی پولدار بودیم. چون یکی از خرپولهای اون زمان که بدون وارث بوده میمیره و پدربزرگم هم قصد داشته پولها رو به چنگ بیاره فقط یه نفر مانعش میشه. حالا که اسبها اومدن، به جای پدربزرگم کسی که سعی داشته جلوی پدربزرگم رو بگیره میمیره. حالا چطوری؟ یه دفه باز توی خیابون پدربزرگم راه میرفته که دودی که از توی گوش اسبها بیرون میزده حالشو خراب میکنه. دوباره وسط خیابون. یه اسب هم با سرعت زیاد به سمتش میاومده و هر چه قدر هم بوق زده، پدربزرگم نتونسته تکون بخوره ولی چون اسب با شعور و فهم بوده خودش مسیر رو عوض میکنه و میخوره به آقایی که یه ذره اونورتر بوده و ایشون همون کسی بودن که سعی داشته جلوی پدربزرگم رو بگیره. خوب حالا پدربزرگم اون پولها رو تصاحب کرد و من برگشتم به زمان خودم. از ماشین پیاده شدم. سلام دادم و با دهن باز اطراف رو نگاه کردم. خیلی پولدار بودیم ! بلند بلند برای همه تعریف کردم که چیکار کردم و اونا الان چجوری پولدارن ولی هیچکس صدام رو نشنید. متوجه چیزی نشده بودم که یه نفر از وسطم رد شد. دیدی چی شد؟ من مرده بودم. خوب روح پدربزرگ خدابیامرزم هم اونجا سرگردان بود. پرسیدم چی شد که من مردم؟ گفت : تو از وقتی به دنیا اومدی، عشق پول بودی. تا دیدی که این همه پول هست، از شوق و ذوق زیادی مردی.

به به. حالا لابد دارین فکر میکنین داستان من از کجا اومده. باور کنین نمیخواین بدونین. حالا من واسه کسایی که خیلی کنجکاون توی این جای مخفی نوشتم.( برای اینکه بتونین بخونینش با موس روش بکشین).




رفتم و بدن داداش کوچیکمن رو تسخیر کردم. طفلی تازه نوشتن یاد گرفته بود. رفتم تو بدنش و مجبورش کردم بنویسه. وقتی داشتم وارد بدنش میشدمتمام سلولهای گوشت و پوست و استخوانش رو دیدم که دارن زجر میکشن. وقتی روحش رو از بدنش بیرون کردم، بدنش فریاد میکشید. وقتی که داشتم با بدن اون مینوشتم روحش تمام مدت بالای سرم جیغ میزد. قلب نداشتم درد میگرفت ولی باید دنیا رو با خبر میکردم. شماها که باور نمیکنید میدونید برادرم چقدر زجر کشیده؟ بخدا همش راسته ! تعجب نکردید که جمله بندیها چقدر افتضاح بود؟ خوب معلومه تعجب نکردید چون فکر میکنید یک بچه 8 ساله نوشتتش.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

نیلارام

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
97
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
پاسخ : نوشته های نیلارام

چرا هیچکس چیزی نمیگه؟
حوصلم سر رفت :-w
 

sayna

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,460
امتیاز
12,313
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
دانشگاه
علوم پزشكى شهيدبهشتى
رشته دانشگاه
پزشكى
پاسخ : نوشته های نیلارام

من خوندم ولی چیزی نفهمیدم X_X
 

mohamad.ahmadi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
361
امتیاز
6,547
نام مرکز سمپاد
دبیرستان هاشمی نژاد ١
شهر
مشهد
پاسخ : نوشته های نیلارام

به نقل از نیلارام :
چرا هیچکس چیزی نمیگه؟
حوصلم سر رفت :-w
خب باید یک چیزی بفهمن که یه جیزی بگن!
همینطوری که نمیشه! :D
 

kimia molla

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
124
امتیاز
361
نام مرکز سمپاد
فَرزانِگان
شهر
گـنـبـد کـاووسـ
پاسخ : نوشته های نیلارام

عجیب بوذ
به نظرم اگه اتفاقات هیجان انگیز بیشتر باشه ولی اسماشو ساده تر کنی بقیه راحت تر متوجه بشن و کلا این که داستانات خونده بشه ( منظورم اینه که انرژیتو بذار رو خلق داستان های بهتر)
البته شایدم میخوای یه سبک نو پایه گذاری کنیا من نمیدونم
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

نیلارام

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
97
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
پاسخ : نوشته های نیلارام

به نقل از SaYnA . M :
من خوندم ولی چیزی نفهمیدم X_X
جدی چیزی نفهمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟ :-? :O
پس طبق گفته داستان کلا کتاب خوندن رو کنار بزار!! :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

نیلارام

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
97
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
پاسخ : نوشته های نیلارام

به نقل از . ...kimi :
عجیب بوذ
به نظرم اگه اتفاقات هیجان انگیز بیشتر باشه ولی اسماشو ساده تر کنی بقیه راحت تر متوجه بشن و کلا این که داستانات خونده بشه ( منظورم اینه که انرژیتو بذار رو خلق داستان های بهتر)
البته شایدم میخوای یه سبک نو پایه گذاری کنیا من نمیدونم
من چیزی در مورد سبک های داستانی نمیدونم فقط مینویسم به بزرگی خودتون ببخشید!
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : نوشته های نیلارام

داستانت باید تو انجمن نثر پارسی باشه! اینجا جای کپی هاست.
 
بالا