ندا - ۴۵۴

  • شروع کننده موضوع
  • #1

neda.m

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
2,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید رجائی تهران
رشته دانشگاه
مهندسی عمران - ژئوتکنیک
کتاب های خوانده شده:
1. راز فال ورق / یاستین گوردر
2. قصر قورباغه ها / یاستین گوردر
3. عطر سنبل، عطر کاج / فیروزه جزایری دوما
4. شما که غریبه نیستید / هوشنگ مرادی کرمانی
5. بادبادک باز / خالد حسینی
6. شازده کوچولو / آنتوان دوسنت اگزوپری

کتاب های در حال خواندن:
1. کوری / ژوزه ساراماگو


کتاب هایی که باید بخوانم:
1. دنیای سوفی / یاستین گوردر (قبلاً خوندم یه کم، ولی زمان زیادی گذشته و یادم رفته، باید دوباره بخونم.)
2. عقاید یک دلقک / هانریش بل
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

neda.m

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
2,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید رجائی تهران
رشته دانشگاه
مهندسی عمران - ژئوتکنیک
راز فال ورق - یاستین گوردر

راز فال ورق - یاستین گوردر / ترجمه ی مهرداد بازیاری :

1933697.jpg


راز فال ورق ۵۳ داره و هر یک از فصل‌هاش هم به نام یکی از برگ‌های ورق نام‌گذاری شده. ماجرای کتاب در مورد سفر پسر بچه ای به نام هانس توماس هست که با پدرش سفرهایی رو به جستجوی مادرش میره که ترکشون کرده.

از اولین چیزایی که موقع خوندن کتاب به ذهنم رسید، ظاهر بچگونه ش بود و این که شخصیت اصلی داستان هم تو حال و هوای بچگی هست هنوز!
قسمت هایی که مربوط به سفر کردن یه کم داستان پیچیده می شد و ارتباط بین اتفاقات رو متوجه نمی شدم و فکر می کردم یا داستان این جوری که یه کم بی سر و ته هست، یا من درست متوجه نشدم. بعضی از قسمت های داستان هم سریع پیش می رفت که استرس می داد! :د

ولی فصل های آخر که می رسید، یهو همه ی سوالات و مجهولاتی که برام پیش اومده بود، جواب داده می شدن و ارتباط همه ی اتفاقات رو می فهمیدم.
جالبیش این بود که چه طور این همه اتفاق رو به هم ربط داده و این وسط رشته ی مطالب از دستش نرفته!

ذهن خلاق و ایده ی جالب و متفاوتش هم یکی از دلایلی بود که خیلی از کتاب خوشم اومد.

قشنگ ترین و بارزترین نکته ی کتاب هم این بود که یه جورایی انگار داستان به خاطر نقل قول کردن سخنان فیلسوفان شکل گرفته! حرف هایی که آدم رو به تفکر وا می داشتن...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

neda.m

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
2,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید رجائی تهران
رشته دانشگاه
مهندسی عمران - ژئوتکنیک
قصر قورباغه ها - یاستین گوردر

قصر قورباغه ها - یاستین گوردر / ترجمه ی مهرداد بازیاری :

images


داستان در مورد یه پسر بچه ای به نام کریستوفر بود که دلش برای پدربزرگش تنگ شده و یه شب یه کوتولو میاد و می بردش به یه سرزمین رویایی که اونجا یه قصری بود که قورباغه های جادویی داشت و پیش خدمت های قصر هم مارمولک بودن و ...

خب حقیقاً داستان خیلی بچگونه بود و چندان جذابیتی نداشت :د البته کتاب کوتاهی هم بود.
بیشتر میشه گفت یه کتاب برای نوجوانان بود، در راستای آشنا کردنشون با فکر کردن به زندگی، اتفاقات اطرافشون و ... ضمن این که یه کم دید فلسفی بده بهشون...
توی این کتابش هم از سخنان فیلسوفان نقل قول کرده، اما نه به اندازه ی بقیه ی کتاب هاش. چون گویا مخاطبش فرق داشته.
برای دانش آموزان دوران راهنمایی و حتی دبستان توصیه می شه، کتاب خوبیه :د برای بقیه ی سنین هم خوبه، چون حرف هایی که زده قشنگن در هر صورت، ولی خب...! :د
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

neda.m

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
2,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید رجائی تهران
رشته دانشگاه
مهندسی عمران - ژئوتکنیک
شازده کوچولو - آنتوان دوسنت اگزوپری

شازده کوچولو - آنتوان دوسنت اگزوپری / ترجمه ی احمد شاملو :

%D8%B4%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%87_%DA%A9%D9%88%DA%86%D9%88%D9%84%D9%88.jpg

شازده کوچولو رو تا یه جاهایی وقتی بچه بودم خونده بودم، ولی اون موقع هیچی سر در نیاوردم که چیه و یه جورایی چون یه قول نویسنده و شازده کوچولو، هنوز دنیای آدم بزرگ ها رو درک نکرده بودم، نمی فهمیدم که الان منظورش از مقایسه ها چی هست!

90.10.28 : تا الان 2/3 کتاب رو خوندم. یه اون جاییش که رسیدم که شازده کوچولو می خواست گل سرخش رو ترک کنه، چند قطره اشک ریختم :-" :د همه ی بداخلاقی و سخت گیری های گل سرخ به خاطر دوست داشتنش بوده و وقتی شازده کوچولویی نباشه که بهش توجه کنه، دیگه حباب رو می خواد چی کار که ازش در مقابل سرما محافظت کنه، نیازی نداره بهش در حقیقت!
مِی خواره هم مِی می خورد که مِی خوارگیش رو فراموش کنه... ! مثل منطق خیلی از ماها!!
احساس می کنم لازم بود که به منی هم که همیشه می گفتم از همه چیز، حتی اگه خیلی پیش پا افتاده هم باشن، میشه لذت برد، یادآوری بشه که این قدر به اعداد و ارقام کاری نداشته باش...! :)
تا این جا که خیلی دوسش داشتم، دلم نمیاد سریع بخونم و تموم بشه :))


90.11.05 : یه کم طول کشید ادامه ش رو بخونم. فوق العاده بود می تونم بگم! شخصیت روباه رو خیلی دوست داشتم. جا داشت هر کدوم از حرف هاش رو چندین بار بخونم (که البته خوندم!)
حسی هم که داشتم، این بود که تو روند ِ داستان، شازده کوچولو بزرگ می شد! اولش یه شخصیت گوشه گیری داشت که مبهم حرف می زد و اون قدر قابل درک نبود. مثلاً هی می گفت پوزه بند بکش برای گوسفندم که گلم رو نخوره؛ ولی دلیلش معلوم نبود.
اما هرچی که می گذشت، معلوم می شد که چرا گلش رو دوست داره و این قدر مهمه براش که پوزه بند داشته باشه گوسفندش... کم کم می فهمیدم که این سادگی های کودکانه، خیلی ارزشمنده... :)

یهو یاد این شعر افتادم: من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن / بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم !

نقطه ی عطفش از نظرم اون آخراش بود که شازده کوچولو می گفت که وقتی بدونی گلت یه جایی تو یکی از ستاره هاست، همه ی ستاره ها بهت لبخند می زنن و ... وقتی بدونی شازده کوچولو تو یه ستاره ست، هر شب میای که به آسمون نگاه کنی و ...
خیلی دوست داشتم اونجاهاش رو ! x:

ولی واقعاً حق داشتم بچه که بودم و خوندمش، هیچ علاقه ای نشون ندادم بهش :D نبایدم چیزی می فهمیدم :))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

neda.m

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
2,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید رجائی تهران
رشته دانشگاه
مهندسی عمران - ژئوتکنیک
بادبادک باز - خالد حسینی

بادبادک باز - خالد حسینی :

Badbadakbaz.jpg

این کتاب رو راهنمایی که بودم، خونده بودم، واسه همین جزئیات رو خیلی یادم نمیاد.
ولی یادمه کتاب فوق العاده ای بود! از معدود کتاب هایی بود که احساس کردم خیلی واقعی تر از یک کتابه و واقعاً تاثر برانگیز بود! حسن (برادر ناتنی ِ راوی داستان)، شخصیت جالبی داشت. اغلب خیلی کم حرف بود، ولی معلوم بود حرف و درد برای گفتن زیاد داره و نمی زنه. حمایت های خیلی زیادی از راوی داستان می کرد، مثلاً اون جایی که عاصف (پسر ِ افغانی - آلمانی)، بادبادک رو پیدا کرده بود و حسن بادبادک رو گرفت ازش، اما هیچی نگفت که چه اتفاقی افتاده براش...

اون لحظه ای هم که راوی می فهمه حسن برادرشه، واقعاً صحنه ی قشنگی بود. من هم وقع خوندن مثل شخصیت اول استرس گرفته بودم و همون حالت گیج شدن اون رو پیدا کرده بودم!
اون قسمتی هم که پسر حسن رگش رو با تیغ زده بود تو حموم، چنان اشکی ریختم که برگه های کتاب کج و کوله شدن قشنگ :د خیلی خوب توصیف کرده بود. توی بیمارستان هم که راوی شروع کرد به نذر و نیاز کردن برای زنده موندن پسر حسن، واقعاً عالی بود.
شیوه ی نثرش جوری بود که خواننده رو خیلی خوب همراه می کرد با خودش و حس می کردم من هم دارم اون لحظات رو تجربه می کنم با کاراکترهای داستان!
کلاً توصیفات خیلی قوی ای داشت. مثلاً صحنه ی سنگسار کردن یک زن مسلمان افغانی و ...

وقتی داستان که تموم شد، تا مدت ها حس می کردم این باید یه داستان واقعی باشه و خود خالد حسینی تجربه شون کرده باشه که این قدر تونسته همه ی جزئیات رو خوب شرح بده و خواننده رو همراه کنه.
 
بالا