جایی برای پیرمرد ها نیست
No Country For Old Men (جایی برای پیرمردها نیست)
کارگردان: Coen brothers
بازیگران: Tommy Lee Jones, Javier Bardem , Josh Brolin
امتیاز ۸.۲ در imdb
خلاصهی داستان:
لولئین ماس وقتی که در حال شکار بوده، به صورت تصادفی به تعدادی جنازه برمیخوره و خب متوجه میشه که اینها نتیجهی یک معاملهی قاچاق هست و خب میگرده دنبال پولها و موادها و یک کیف پول با دومیلیون دلار پول پیدا میکنه. طی یک جریانی، طرف پولها متوجه میشن که پولها رو یکی برداشته و در نتیجه برای پس گرفتن پولها، قاتل حرفهای و بیرحمی رو به نام "انتوان چیگور" استخدام میکنن تو پولها رو پس میگیره. پس به ظاهرا داستان دربارهی چالش قاتل و لولئین هست که البته محتوا و درونمایهی اصلی داستان دربارهی افزایش خشونت در سال ۱۹۸۰ و همچنین جدال "مرگ و زندگی" و "گریزناپذیری مرگ" هست.
نقد و بررسی فیلم:
اولین نکتهای که باید دربارهی این فیلم ذکر بشه اینه که این فیلم یک فیلم اقتباسی هست که از روی رمان "جایی برای پیرمردها نیست" نوشتهی کورمک مکارتی اقتباس شده. مکارتی اکثر رمانهاش با مضامین مرگ هستش و خب داستان این فیلم هم از این قاعده مستثنی نبوده.
قهرمان این داستان یک قاتل زنجیرهای هست و برادران کوئن تمام تلاششون رو کرد که کاراکتر قاتل تبدیل به یک کاراکتر خیلی خاص بشه و نسبت به قاتلان زنجیرهای، دیدی متفاوت ایجاد کنند و از اینکه از موضوعاتی مثل قتل و مرگ عادی فراتر برن هیچ ترسی نداشتن. به همین جهت هست که گفته میشه این فیلم با نگاهی مدرن، به آثار پستمدرن با محتوای مشابه، پهلو زده.
این فیلم تنها یک زاویهی دید و محدود به قهرمان فیلم نداره، بلکه سه زاویهی دید مختلف داره دربارهي سه کاراکتر مختلف داره که چیزی که این کاراکتر ها رو به هم وصل میکنه، پول دزدیده شده در معاملهی قاچاق هست. این شخصیتها لولئین (سارق اولیهی پولها)، چیگور(قاتل حرفهای) و کلانتر اد تام بل هستن.
در این فیلم، احساسات یک انسان دلخور از بیعدالتیها و زورگوییها در برخورد با یک قاتل حرفهای و بیرحم به نمایش گذاشته میشه و ترکیب این نمایش با یک موسیقی کاملا متناسب با داستان، این فیلم رو تبدیل به یک اثر فوقالعاده میکنه.
کاراکتر پردازی واقعا فوقالعادهی این فیلم یکی از مهمترین عوامل موفقیت این فیلم بوده. مثلا دربارهی شخصیت آنتوان چیگور، صدای خیلی خاصش داخل این فیلم، روشهای نوین و مخصوص خودش برای کشتن ادمها، خونسردی فوقالعاده جالبی که داره، متوقفناپذیر بودنش و ... باعث شده که تبدیل به یک شخصیت افسانهای حداقل برای من و خیلیهای دیگه بشه. تبدیل به شخصیتی حرفهای و فراتر از موارد مشابه بشه.
کاراکترهای لولئین و اد تام بل کاملا برگرفته از واقعیت هستن و مثلا اد تام بل کاملا تداعی گر یک کلانتر خاک خوردهی تگزاس هست، اما این وسط نگاه و کاراکترسازیی که نسبت به "آنتوان چیگور" شده، باعث شده که به قول برخی از منتقدان، تبدیل به یک invincible super badman یا "ابر بدمن فناناپذیر" بشه.
خاویار باردم در نقش آنتوان چیگور، با موهای بلندی سیاهی که روش شونههاش ریخته و با چهرهی بیرحم و خشنش، جاودانه شد.
تامی لی جنزی که در شروع اول فیلم با صدای خاصش کلماتی رو میگه که در کتاب جایی برای پیرمردها نیست هم وجود داره اما حسی که ایجاد میکنه کاملا متفاوته. کلانتری که شاید نسبت به بقیه کلانترها متفاوت باشه. کلانتری که وقتی با سرنوشت رو به رو میشه، ایمانش رو فراموش میکنه و در ابتدای فیلم با گفتن دیالوگ: "نمی خوام شانسم رو امتحان کنم و برم اون بیرون و با چیزی روبرو بشم که نمی فهممش. آدم مجبور می شه روحش رو بفروشه. مجبوره بگه باشه، منم جزئی از این دنیا می شم" با اون مواجه میشیم.
این فیلم کاملا حاصل خلاقیته از نظر خیلیها. در یکی از نقدها به حرف بسیار قشنگی اشاره شده بود که واقعا واقعا حرف دل من مجذوب این فیلم بود:
برادران کوئن استاد دور انداختن قواعد و فرمولهای قرار دادی اند و آنها به این تزتیب وسترنی ساخته اند که وسترن نیست. فیلم جنایی ساخته اند که جنایی نیست.تریلری ساخته اند که تریلر نیست و کمدی ساخته اند که کمدی نیست و این همان چیزی است که ما از یک سینمای خوب انتظار داریم.
نکتهی جالبی که دربارهی این فیلم وجود داره، نقاط مشترک زیادش با فیلم "ترمیناتور" هست. به عنوان مثال واقعا سعی شده که شخصیت آنتوان چیگور تداعی گیر شخصیتهای فراواقعی مشابهی مثل ترمیناتور باشه.
یا مثلا یه تیکهی جالبی از فیلم هست که آنتوان چیگور پاش در اثر گلوله خوردن اسیب دیده و داره سعی میکنه گلوله رو از پاش در بیاره و خودش رو درمان کنه. چیزی که دقیقا تو فیلم ترمیناتور اتفاق میفته
یه نکتهی جالبی که دربارهی برادران کوئن وجود داره، کاراکترهای پلیس در فیلمهای اونهاس. نمیدونم تا حالا فیلم "فارگو" رو دیدید یا نه، ولی وضعیت دو مامور پلیس در فیلم جایی برای پیرمردها نیست کاملا مشابه با فیلم فارگو هست. مامورایی که همیشه از ماجرا یک قدم عقب هستند و هر چیزی که فهمیدن رو صرفا سر میز غذا تحلیل و تفسیر میکنند و بر روند ماجرا هیچ تاثیری نمیذارن و در واقع نمیتونن از قتلی جلوگیری کنن!
یا به عنوان مثال "دیر رسیدن پلیسها" ، از حوادث رایج در این گونه تیپهاست که همیشه تو سکانس پایانی فیلم اتفاق میفته و خب تو این فیلم هم به مرگ سارقا میانجامه و خب نکتهی جالب دیگه دربارهی کاراکترهای پلیس تو این فیلم اینه که با شعار "قاتل به محل جرم برمیگرده" به محل جرم برمیگردن ولی قاتل رو نمیتونن پیدا کنند!
جایی برای پیرمردها نیست داستانش رو با قتل و مرگ و خونریزی شروع میکنه و رفته رفته افزایش پیدا میکنه و در نهایت به طریق مشابه و قابل پیشبینی پایان پیدا میکنه ولی چیزی که باعث میشه سکانس های داستان مشابه به هم نباشن و صرفا یک قتل نباشن، شخصیت و نوع حضور ابرقهرمان اون هست.
در این فیلم، برادران کوئن، یکی از رمانهای کورمک مکارتی ، کسی که اغلب سینماگران اثارش رو "غیرقابل اقتباس" میدونن، با موفقیت هر چه تمامتر اقتباس کردن و یک فیلم جاودانه آفریدن. در این فیلم اونها ۳ شخصیت متفاوت رو بسیار عالی افریدن و شخصیت مخوف و افسانهای رو در ذهن ما بیننده ماندگار کردن. تو این فیلم "مرگ و گریزناپذیری از اون" به صورت خیلی خوب به نمایش گذاشته شد و با جدیت هر چه تمامتر سعی به راه دادن شخصیتهای مخوف و فراواقعی در زندگی واقعی و عادی نشون دادن این امر کردن.
این فیلم جوایز بسیار زیاد و معتبری از جمله اسکار، رو برنده شده که لیست کامل اونها از
اینجا در دسترسه.
چند دیالوگ جالب این فیلم:
لولئین: "به مامانم بگو دوسش دارم"
همسرش: "اما مامانت مرده"
لولئین: "پس خودم بهش میگم"
مورد علاقهی خودم
با تشکر:
چیگور : بیشترین چیزی که توی پرتاب سکه از دست دادی چی بوده ؟
صاحب مغازه: ببخشید قربان ؟
چیگور : توی پرتاب سکه. چیزی که از دست دادی. بیشترینش.
صاحب مغازه: نمیدونم. نمیتونم بگم.
[ چیگور یک سکه ۲۵ سنتی را بالا میاندازد ، آن را میگیرد ، بعد آن را روی پیشخوان میگذارد در حالی که دستش روی آن است ]
چیگور : حدس بزن.
صاحب مغازه: حدس بزنم ؟
چیگور : [ آه میکشد ] آره.
صاحب مغازه: خیلی خوب ، ما باید بدونیم برای چی بایستی اینجا حدس بزنیم.
چیگور : تو باید حدس بزنی. من نمیتونم برات حدس بزنم. این روشش نیست.
صاحب مغازه: من چیزی نداشتم که بالا بندازم.
چیگور : چرا داری. اون برای تمام زندگی تو بالا انداخته شده. تو فقط نمیدونی. تو میدونی این سکه مال چه تاریخیه ؟
صاحب مغازه: نه.
چیگور : نوزدهم سال پنجاه و هشت. بیست و دو سال سفر کرده ، تا برسه اینجا. الان اینجاست. یا شیره یا خط ، و تو باید بگی. حدس بزن.
صاحب مغازه: خوب ببین... من باید بدونم من چی رو میبرم.
چیگور : همه چیز.
صاحب مغازه: ... چه طور ؟
چیگور : تو همه چیز رو میبری. حدس بزن.
صاحب مغازه: خیلی خوب. شیره.
[ چیگور دستش را از روی سکه بر میدارد ، معلوم میشود که صاحب مغاز درست حدس زده ]
چیگور : [ ناگهانی ] خیلی خوبه ! [ مکث ] نذارش تو جیبت ، جناب... نذارش تو جیبت ، اون ۲۵ سنتی شانس توئه.
صاحب مغازه: خوب میخوای کجا بذارمش.
چیگور : هر جا ، تو جیبت نه. جاییه که با اونای دیگه قاطی میشه و میشه یه سکه ، که خودشم هست.