یه حبّه قند
یه حبّه قند
رضا میرکریمی
فیلم یه بُرشیه از زندگی یه خانوادهی پرجمعیت یزدی، که دختر کوچیک خانواده داره ازدواج میکنه. ولی یه اتفاقی میافته که عروسی به هم میخوره، میشه عزا...
من این فیلم رو خیلی دوست داشتم؛ خیــلی. فکر کنم سه بار هم رفتم سینما دیدمش. :ی
یــــک. یه چیزی که میتونست هم نقطهی قوت فیلم باشه و هم نقطهی ضعفش، لهجهی یزدیشون بود. لهجهشون خیلی به فضاسازی و اینا کمک کردهبود؛ به عنوان کسی که یزدی نیست هم خیلی خوب در آورده بودنش؛ ولی از طرفی بعضیجاها معلوم نبود چی میگن؛ مخصوصا اسامی خیلی واضح نبود. خیلیها «پسند» رو «حسن» شنیدن مثن.
دو. همونجوری که علیرضا هم گفت، این که روی یه بازیگر تمرکز نمیشه خیلی خوبه. این که یه عـــالمه آدم هستن با یه عــالمه داستان مختلف، دغدغههای مختلف... یعنی خب داستان صرفا یه مراسم عروسی که به عزا تبدیل میشه نیست! یه برش از زندگی تکتک آدمهاییه که توی اون خونوادهن. و همین باعث شده که بتونه رفتارهای مختلف آدمهای مختلف رو بیان کنه، و در نتیجه جنبههای مختلف فرهنگمون رو.
سه. نور، میزانسنها، گریمها، ... همهشون باعث شدهن آدم یه احساس خوب داشتهباشه موقع دیدن فیلم؛ خسته نشه ازش!
چهار. فیلمبرداری عالیــــه! قاببندیها مثلا، جوریه که میشه هر جای فیلم رو Pause کرد و اسکرینشات گرفت و یه عکس عـالی داشت. :ی
پنج. موسیقیش! موسیقیش! موسیقیش! محشر. کاملا متناسب با سکانسها؛ کاملا انتقالدهندهی حس خوبی که آدم از «دیدن» میگیره؛ ... عالی.
[ضمن این که جوریه که هم میتونه حس شادی رو القا کنه، هم غصّه رو. خیلی هم متناسب و خوب با کلیت فیلم.]
شیش. فیلمنامه خیلی عالی! اول از همه، موضوعی که انتخاب شده. عروسی، جزئیات مربوط به پیشتولید (!) ِ عروسی، کنشهایی که آدمهای خانوادهی عروس/داماد دارن با هم، اینا خیلی موقعیت خوبی رو میتونن تشکیل بدن برای نشون دادن سنتها و سنتهای مدرنیزهشده. کلا عروسی و عزا -مخصوصا عروسی تهتغاری خونه، و عزای بزرگ خونواده- مراسمیَن که توش همهی خانواده دور هم جمع میشن؛ و خب بخش عظیمی از فرهنگ ما بر اساس همین بنیان خانواده و ایناس.
دیالوگها. دیالوگها خیلی خوب و طبیعیَن. اون سکانسی که خواهرا تو اتاق دراز کشیدهن و حرف میزنن و میخندن رو در نظر بگیرین؛ حاضرم شرط ببندم که عین همین حرفها رو تو جمعهای خونوادگی خودمون هم شنیدهم. :ی [نه به این شدت حالا :ی] واقعا خوبه دیالوگا. هم در راستای شخصیتپردازی [اولین جایی که اصغر همت رو میبینیم و شروع میکنه به اساماس خوندن برای طرف مقابلش که الان یادم نیست کیه
] هم در همین راستای رئال و اینا بودن.
هفت. بازیهاشون هم خیلی خوبه؛ خیلی! از اون بچههای کوچیک بگیر تا شخصیتهای اصلی.
هشت. توجه به جزئیات هم که جای خود دارد.
فقط مثال میزنم اون سکانسی رو که پسند برای قاسم ناهار میبره و فرهاد اصلانی داره نماز میخونه؛ بعد یه جایی هست فرهاد اصلانی ته ِ ته ِ ته ِ تصویره، اصلا مرکز توجه و اینا هم نیست اصلا؛ بعد تو قنوتش انگشترش رو میچرخونه به سمت خودش[nb]گویا یکی از اعمال مستحبّه موقع قنوت[/nb]. کسی هم متوجه این نکته نمیشهآ؛ ولی انقدر حسابشدهست همهچی که حتی این نکتهی ریز رو هم غافل نموندهن ازش.
یا مثلا جایی که بچهها دارن قایمموشک بازی میکنن بعد یه پسره و یه دختره دارن میرن یه جا قایم بشن، مامان دختره دستش رو میکشه میگه برو یه جای دیگه قایم شو. :ی
نه. من شخصا نمیتونم از توش ایراد پیدا کنم؛ خیلی دوست دارم این فیلم رو. :ی میشه گفت نکتهی منفیش میتونه یهکم کشدار بودن داستان باشه.
ده. کلا خیلی هم عالی. :]
پ.ن. این پست برگرفته از
پستم تو تماشای گروهی ـه؛ خواستم اینجا هم داشتهباشمش. :ی