ارغوان اس. - ۹۹۸۹

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
[فیلم ایرانی] | [فیلم خارجی] | [انیمیشن] | [مستند]

دیده‌شده‌ها :

- Le Fabuleux Destin d'Amelie Poulain | کارگردان: Jean-Pierre Jeunet
- Midnight in Paris | کارگردان: Woody Allen
- پلّه‌ی آخر | کارگردان: علی مصفّا
- یه حبّه قند | کارگردان: رضا میرکریمی
- Blue | کارگردان: Krzysztof Kieślowski
- Before Sunrise | کارگردان: Richard Linklater
- کل‍اس هنرپیشگی | کارگردان: علیرضا داوودنژاد
- Babel | کارگردان: Alejandro González Iñárritu


[من نقد فیلم بلد نیستم خیلی. صرفا نظر شخصی خودم‌ئن پست‌های این تاپیک.]

[لیستی که این بالاس، فقط فیلم‌هایی رو شامل می‌شه که درباره‌شون پستی گذاشته‌باشم؛ نه لزوما فیلم‌هایی که دیده‌م. فیلم‌هایی که دیده‌م طبعا از این مقدار بیشتره :ی]

[اوصیکم بالفیلم ایرانی. :ی]
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
Le Fabuleux Destin d'Amelie Poulain

Le Fabuleux Destin d'Amelie Poulain
Jean-Pierre Jeunet
2001


amelie_soundtrack_36499194.jpg

فیلم درباره دختربچه‌ایه که پدرش اشتباها ً تشخیص داده که بیماری قلبی داره . [پدره فکر میکنه املی بیماری قلبی داره .] برای همین خیلی کم با بقیه بچه‌ها ارتباط داره و همه‌ش توی خونه‌ست ، و افکار فانتزی خودش رو داره . اَمِلی بزرگ میشه و میره توی مرکز پاریس گارسون یه کافه میشه . بعد از اینکه اتفاقی یه جعبه قدیمی رو پیدا میکنه که مال یه پسربچه بوده تصمیم میگیره برش گردونه به صاحبش که الان یه مرد پنجاه و چند ساله‌ست ، و بعد از اون تصمیم میگیره که به همه آدمهای دوروبرش کمک کنه . از همکارش توی کافه [ژرژت] گرفته تا همسایه‌ش که یه پیرمرده که بیست سال از خونه بیرون نرفته ...

این فیلم یکی از بهترین فیلمهایی بود که تا حالا دیده‌م ، و از اونهاییه که هزاردفعه هم ببینمش خسته نمیشم . :D
فیلم از همون تیتراژ ، عالی و متفاوت شروع میشه . املی که توی خونه تنهاست و هیچ همبازی ای نداره ، خودش رو سرگرم میکنه ، با کارهایی که همه‌مون حداقل دو-سه‌تاش رو انجام دادیم . و اگه دقت کنید ، عناوین فیلم متناسبه با کاری که املی انجام میده در اون لحظه ؛ مثلا ً "موسیقی : یان تیرسن" روی تصویر "انگشت کشیدن املی روی لبه لیوان و در نتیجه تولید صدا" (!) میاد .
فیلمبرداریش متفاوت و خاصه . من خیلی نقد فیلم بلد نیستم و نمیتونم کلمه مناسب برای توصیف نحوه فیلمبرداری رو پیدا کنم و به "خاص" بسنده میکنم :D
بازی‌های فیلم ؛ خدای من ! عالی ، عالی ، عالی . شخصیتها خیلی خیلی خوب پرورونده شده‌ن ، حتی شخصیتهای فرعی . چه‌جوری ؟ به لطف Narrator . اولین باری که هر شخصیت دیده میشه ، Narrator یه سری جمله میگه راجع بهشون . مثلا ً برای معرفی مادر املی میگه "چیزهایی که آماندین پولن دوست داره : " و بعد اسم میبره . خالی کردن کیف دستیش ، ... . که خیلی حرکت ِ خوبیه برای شناسوندن شخصیتها ، مخصوصا ً توی این تیپ فیلمها .
انتخاب بازیگرها و چهره‌پردازی (؟) هم خیلی به‌جاست . مثلا ً شخصیت املی ، که خیلی آروم و لطیفه و افکار فانتزی‌ای داره و الخ ، موهای سیاه کوتاه داره و پوست سفید ، که کاملا ً به آدمی با اون روحیات میخوره . حتّی انگشتهاش کشیده‌ست .
تنها نکته منفی‌ای که به نظرم میرسه اون جاییه که برای اولین بار بزرگسالی املی رو میبینیم و خیلی سریع چندین صحنه از بقیه فیلم رو میبینیم و بعدش Narrator چیزی میگه به این مضمون که "ولی املی نمیدونست که چی قراره براش پیش بیاد" . اونجا یه دستی پلانهای آروم فیلم به هم میخوره و آدم احساس میکنه داره فیلم جنایی میبینه مثلا ً ! مخصوصا ً که تصویرهایی که نشون میده یه شب بارونیه ، عکس املی با نقاب و شنل و کلاه سیاه ، و تصویرهایی از همین دست که ذهن رو میبره به سمت اینکه "فیلم جنایی و اکشنه" . به غیر از این بقیه فیلم ریتم حفظ شده .
کلا ً فیلم خیلی "خوشحال" ـیه ، از اونهایی که بعد از دیدنش حال ِ آدم خوبه اصلا ً ! اما اصلا ً توصیه نمیکنم که با خانواده ببینیدش . تنهایی ببینید و لذت ببرید :D

×موسیقی‌ش هم که گفتن نداره !

×جایزه‌هایی که برده یا نامزدشون شده رو میتونید این‌جا ببینید .
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
Midnight in Paris

Midnight in Paris
Woody Allen
2011


midnight-in-paris-cover.jpg

فیلم درباره گیل ، نویسنده نه چندان موفق هالیووده که شیفته دهه بیست پاریس و هنرمندای اون دوره‌ست ، مثلا ً دالی و همینگوی و اسکات فیتزجرالد . گیل با زنش و خانواده زنش برای تعطیلات رفته‌ن به پاریس ، و در حالی که گیل به هنرمندای دهه بیست و پاتوقهاشون و ... علاقمنده ، زنش مدام میخواد خرید کنه و اینا . یه شب که گیل میره برای خودش بگرده تو پاریس ، سر ساعت دوازده یه ماشین میاد و سوارش میکنه ، و میبردش به یه مهمونی . توی اون مهمونی ، گیل اسکات و زلدا فیتزجرالد رو میبینه ، و میفهمه که به همون دوره ای که میخواست رفته . چند شب همینجوری با همینگوی و پیکاسو و فیتزجرالد میگذرونه ، تا اینکه با آدریانا - معشوقه پیکاسو - آشنا میشه . آدریانائم میخواد مث اون به یه دوره قبل از خودش برگرده ...

شخصیت گیل خیلی برام جالب بود . اینکه از جمع فراریه و توی رویاهاش زندگی میکنه و اینا رو خیلی خوب نشون داده بود . مثلا ً چند جا که گیل و خانواده‌ش رو با هم میدیدیم گیل یا با یه فاصله ای از بقیه راه میرفت ، یا بعد از یه مدت کلا ً از کادر دوربین خارج میشد .
شخصیتایی که گیل باهاشون روبرو میشدَم خیلی دوست داشتم . با اینکه خیلی شبیه خودشون نبودن [ظاهر ِ دالی ِ فیلم اصلا ً شبیه ِظاهر ِ دالی ِ واقعی نبود] ولی به نظرم اشکال محسوب نمیشه زیاد . منظورم اینه که ، فکر نمیکنم هدف اصلی فیلم شبیه سازی شخصیتها بوده باشه ؛ صرفا ً اونا یه دستاویز(!)ی بودن که منظور فیلم رو برسونن . اینکه خیلیا [گیل] از زمان حال ناراضیَن و میخوان به عقب برگردن همه‌ش ؛ در حالیکه اون زمان قبلی‌ئی که یکی میخواد بهش برگرده همونیه که یکی دیگه ازش گله داره و ناراضیه . [ضمن اینکه بازی ِ شخصیتهای دهه بیست عالی بود ؛ بازیگر ِ همینگوی به همون non-sense ئی ِ همینگوی واقعی بود مثلا ً ! یا عجیب‌غریبی ِ دالی ِ فیلم دقیقا ً عجیب‌غریبی ِ دالی ِ واقعی بود . [توضیح هم اینکه منظورم اون خصوصیاتیه که از شخصیتهای واقعی میدونستیم و به نظر میومد. طبعا ً من نمیدونم دالی تو خونه‌ش چه جوری رفتار میکرده ! ]
بعد اینکه ، اگه دقت کرده باشین توی هر سکانس ، زن ِ گیل یه لباس متفاوت تنش بود :D ولی گیل اکثرا ً یه چیز ثابت تنش بود ؛ که خب شخصیت پردازی اونا رو کامل میکنه . اینکه زن ِ گیل خرید رو ترجیح میده و اینا .
موسیقی فیلم ؛ خدای من . موسیقی فیلم فوق العاده بود . یکی از آپشنهای من توی تعیین خوبی / بدی فیلمها ، موسیقیشونه . موسیقی یه سکانس میتونه کار ده ها دیالوگ ُ بکنه ، در عین حال خیلیَم به چشم نمیاد . موسیقی این فیلم فراتر از عالی بود ! :D
همونجوری که نرگس هم توی تاپیکش گفت ، من هم درست نفهمیدم که اون اتفاقات دهه بیست که گیل میدید تو خیالش بود یا چی . و مطمئنا ً منظور وودی آلن نمیتونه چیزی مث ِ ماشین زمان و اینا باشه . :D
بعد چهره پردازی . خب ، چهره پردازی و انتخاب بازیگر گیل خیلی به آدمی که یه کم خُله :D و اینا میخورد . [ر.ک به سکانسهایی که دهن ِ گیل موقع ِ حرف زدن ِ یکی دیگه باز میموند و از قیافه‌ش بلاهت میبارید :D] یا مثلا چهره زن ِ گیل خود ِ خود ِ خانومهایی بود که جز رستوران و خرید چیزی نمیفهمن :-"
کلا ً فیلمهای وودی آلن عالی‌ئن ، و این هم مث ِ بقیه . :D به شدت توصیه میشه .

× جایزه هاش رو اینجا ببینید .
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
پلّه‌ی آخر

چه اوضاعیه خب؟ یه کم فیلم ایرانی ببینید :-‌"

پلّه‌ی آخر
علی مصفّا


داستان درباره‌ی زندگی و مرگ خسرو[علی مصفا]ست و رابطه‌ش با همسرش لیلی[لیلا حاتمی]. فیلم‌نامه هم البته یه ارجاع‌هایی داشت به کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» نوشته‌ی تولستوی و داستان «مُردگان» از مجموعه‌داستان «دوبلینی‌ها» نوشته‌ی جیمز جویس.

یک. روایت فیلم کاملا غیرخطّیه و این غیرخطّی بودن رو اصلا گیج‌کننده در نیاورده. یعنی یه کم که از فیلم بگذره آدم دست‌ش می‌یاد چیه جریان. ضمن این که روایت غیرخطّی رو کلا دوست دارم شخصا. :ی
دو. بازی‌های همه، جز لیلا حاتمی و علی مصفا، فاجعه‌ست. حتی طرز بیان‌شون هم افتضاحه. انگار دارن دیالوگ‌هاشون رو از رو کاغذ می‌خونن!
سه. کلا یه کم فیلم مبهمیه؛ مخصوصا پایان‌ش که معلوم نیست خسرو زنده‌س در اون لحظه یا مرده.
چهار. موسیقی‌ش خوب انتخاب شده. یه جایی هست که خسرو سرش می‌خوره به زمین خون می‌یاد، و یه جای دیگه که داره تو قبرستان راه می‌ره و دنبال یه قبر به‌خصوص می‌گرده؛ موسیقی اون‌جا از آلبوم «به‌تماشای آب‌های سپید» حسین علیزاده انتخاب شده که آلبومه در سال 2008 نامزد گرمی شده. بعد موسیقی اون صحنه خیلی مناسبه؛ قشنگ حس رو القا می‌کنه. 8->
پنـــج. فیلمنامه‌ش -که خود علی مصفا نوشته‌ش- خیلی خوبه. دیالوگ‌های خیلی خوبی داره، ولی بعضی جاها گل‌درشت می‌شه. مثلا اون‌جایی که تو قبرستانه و می‌گه که مثل موها و ناخن‌ها و ریش‌ش گیج شده [ربط این موها و اینا رو اگه فیلم رو ببینید می‌فهمید چیه. :ی] بعد اونجا خیلی منظورش رو تو حلق مخاطب می‌کنه. :-?
شیش. موتیف‌هایی که گذاشته برای برگشتن به یه صحنه‌ی قبلا روایت‌شده، خیلی خوبن. خیلی. مثلا از دست سوخته‌ی امین، کات می‌شه به دست خسرو که مُرده. یا یه سکانسی هست که بعد از مرگ خسرو رو نشون می‌ده، بعد بدون کات دوربین رو دیوار حرکت می‌کنه و می‌رسه به در، خسرو از در می‌یاد تو. پیوستگی سکانس‌هاش خیلی خوبه!
هفت. کاراکتر اضافی به نظرم زیاد داشت. مثلا کاراکتر حامد بهداد، یا مامان ِ دکتر امین. همین کاراکترهای اضافی همه‌ش باعث می‌شدن احساس کنم آب بسته به فیلم که فقط برسه به یه زمان معقول!
هشت. کلا چیز خوبی بود اگه بازی‌ها یه کم بهتر می‌بود و دیالوگ‌ها انقدر گل‌درشت نبودن. به دیدن‌ش می‌ارزه ولی.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
یه حبّه قند

یه حبّه قند
رضا میرکریمی


فیلم یه بُرشیه از زندگی یه خانواده‌ی پرجمعیت یزدی، که دختر کوچیک خانواده داره ازدواج می‌کنه. ولی یه اتفاقی می‌افته که عروسی به هم می‌خوره، می‌شه عزا...

من این فیلم رو خیلی دوست داشتم؛ خیــلی. فکر کنم سه بار هم رفتم سینما دیدم‌ش. :ی
یــــک. یه چیزی که می‌تونست هم نقطه‌ی قوت فیلم باشه و هم نقطه‌ی ضعف‌ش، لهجه‌ی یزدی‌شون بود. لهجه‌شون خیلی به فضاسازی و اینا کمک کرده‌بود؛ به عنوان کسی که یزدی نیست هم خیلی خوب در آورده بودن‌ش؛ ولی از طرفی بعضی‌جاها معلوم نبود چی می‌گن؛ مخصوصا اسامی خیلی واضح نبود. خیلی‌ها «پسند» رو «حسن» شنیدن مثن. :-"
دو. همون‌جوری که علیرضا هم گفت، این که روی یه بازیگر تمرکز نمی‌شه خیلی خوبه. این که یه عـــالمه آدم هستن با یه عــالمه داستان مختلف، دغدغه‌های مختلف... یعنی خب داستان صرفا یه مراسم عروسی که به عزا تبدیل می‌شه نیست! یه برش از زندگی تک‌تک آدم‌هاییه که توی اون خونواده‌ن. و همین باعث شده که بتونه رفتارهای مختلف آدم‌های مختلف رو بیان کنه، و در نتیجه جنبه‌های مختلف فرهنگ‌مون رو.
سه. نور، میزانسن‌ها، گریم‌ها، ... همه‌شون باعث شده‌ن آدم یه احساس خوب داشته‌باشه موقع دیدن فیلم؛ خسته نشه ازش!
چهار. فیلم‌برداری عالیــــه! قاب‌بندی‌ها مثلا، جوریه که می‌شه هر جای فیلم رو Pause کرد و اسکرین‌شات گرفت و یه عکس عـالی داشت. :ی
پنج. موسیقی‌ش! موسیقی‌ش! موسیقی‌ش! محشر. کاملا متناسب با سکانس‌ها؛ کاملا انتقال‌دهنده‌ی حس خوبی که آدم از «دیدن» می‌گیره؛ ... عالی. 8-> [ضمن این که جوریه که هم می‌تونه حس شادی رو القا کنه، هم غصّه رو. خیلی هم متناسب و خوب با کلیت فیلم.]
شیش. فیلم‌نامه خیلی عالی! اول از همه، موضوعی که انتخاب شده. عروسی، جزئیات مربوط به پیش‌تولید (!) ِ عروسی، کنش‌هایی که آدم‌های خانواده‌ی عروس/داماد دارن با هم، اینا خیلی موقعیت خوبی رو می‌تونن تشکیل بدن برای نشون دادن سنت‌ها و سنت‌های مدرنیزه‌شده. کلا عروسی و عزا -مخصوصا عروسی ته‌تغاری خونه، و عزای بزرگ خونواده- مراسمیَن که توش همه‌ی خانواده دور هم جمع می‌شن؛ و خب بخش عظیمی از فرهنگ ما بر اساس همین بنیان خانواده و ایناس.
دیالوگ‌ها. دیالوگ‌ها خیلی خوب و طبیعیَن. اون سکانسی که خواهرا تو اتاق دراز کشیده‌ن و حرف می‌زنن و می‌خندن رو در نظر بگیرین؛ حاضرم شرط ببندم که عین همین حرف‌ها رو تو جمع‌های خونوادگی خودمون هم شنیده‌م. :ی [نه به این شدت حالا :ی] واقعا خوبه دیالوگا. هم در راستای شخصیت‌پردازی [اولین جایی که اصغر همت رو می‌بینیم و شروع می‌کنه به اس‌ام‌اس خوندن برای طرف مقابلش که الان یادم نیست کیه :-"] هم در همین راستای رئال و اینا بودن.
هفت. بازی‌هاشون هم خیلی خوبه؛ خیلی! از اون بچه‌های کوچیک بگیر تا شخصیت‌های اصلی.
هشت. توجه به جزئیات هم که جای خود دارد. 8-> فقط مثال می‌زنم اون سکانسی رو که پسند برای قاسم ناهار می‌بره و فرهاد اصلانی داره نماز می‌خونه؛ بعد یه جایی هست فرهاد اصلانی ته ِ ته ِ ته ِ تصویره، اصلا مرکز توجه و اینا هم نیست اصلا؛ بعد تو قنوت‌ش انگشترش رو می‌چرخونه به سمت خودش[nb]گویا یکی از اعمال مستحبّه موقع قنوت[/nb]. کسی هم متوجه این نکته نمی‌شه‌آ؛ ولی انقدر حساب‌شده‌ست همه‌چی که حتی این نکته‌ی ریز رو هم غافل نمونده‌ن ازش. 8-> یا مثلا جایی که بچه‌ها دارن قایم‌موشک بازی می‌کنن بعد یه پسره و یه دختره دارن می‌رن یه جا قایم بشن، مامان دختره دست‌ش رو می‌کشه می‌گه برو یه جای دیگه قایم شو. :ی
نه. من شخصا نمی‌تونم از توش ایراد پیدا کنم؛ خیلی دوست دارم این فیلم رو. :ی می‌شه گفت نکته‌ی منفی‌ش می‌تونه یه‌کم کشدار بودن داستان باشه.
ده. کلا خیلی هم عالی. :]

پ.ن. این پست برگرفته از پستم تو تماشای گروهی ـه؛ خواستم اینجا هم داشته‌باشم‌ش. :ی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
Blue

Blue
Krzysztof Kieślowski


توی یه حادثه‌ی رانندگی، همسر و بچه‌ی ژولی می‌میرن و ژولی تصمیم می‌گیره خودکشی کنه، ولی جرئت نداره. خونه‌ش رو ول می‌کنه و می‌ره توی یه آپارتمان کوچیک تو پاریس تنهایی زندگی می‌کنه که از خاطرات گذشته‌ش جدا شه. ...

تصویر، موسیقی و نور نقش خیلی زیادی دارن تو انتقال حرف‌های فیلم. مثلا چندین جا، ژولی تو استخری که رنگش به آبی می‌زنه شیرجه می‌ره و شنا می‌کنه. آبی ِ خوب ِ گوگول ِ مهربون نه؛ آبی ِ بد. آبی ِ ترسناک. از همین رنگ آبی، خیلی جاها استفاده می‌شه. نمونه‌ش اول فیلم، جایی که دختر ژولی زرورق آب‌نبات رو از پنجره‌ی ماشین برده بیرون و زرورق تکون می‌خوره تو باد. زرورقه آبیه. یا مثلا اون آویز کریستال ژولی. اصلا همین رنگ آبی ساده، خیلی جاها مفاهیم خیلی مختلفی رو نشون می‌ده.
موسیقی فوق‌العاده‌س! به طرز عالی‌ای همه‌ی احساسات رو نشون می‌ده.
تصویربرداری رو هم در حد خودم نمی‌بینم که درموردش نظر بدم. 8->
بازی‌ها خیلی خوب؛ خیلی خیلی خوب. بازی ژولیت بینوش مخصوصا. دیالوگ‌ها فوق‌العاده. 8-> داستان‌های فرعی عالی. 8->

در کل خیلی هم خوب؛ شدیدا پیشنهاد می‌شه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
Before Sunrise

Before Sunrise
Richard Linklater


داستان از جایی شروع می‌شه که «جسی»ِ امریکایی و «سلین»ِ فرانسوی، توی قطاری به مقصدِ وین با هم آشنا می‌شن و صحبت می‌کنن؛ و وقتی به وین می‌رسن سلین -با وجود این که مقصدش پاریس ه- و جسی پیاده می‌شن و اون روز رو تا فردا صبح‌ش -که جسی می‌ره امریکا و سلین می‌ره پاریس- با هم می‌گذرونن.

ممکنه فیلمِ رمانتیک‌طورِ آبکیِ لوسی به‌نظر بیاد؛ ولی نیست. حداقل ممکنه رمانتیک‌طور باشه؛ ولی لوس نیست دیگه. :-"
شخصیت‌پردازیِ فیلم‌نامه عــالیه! از اون‌جایی که فیلم کل‍اً دو تا کاراکتر اصلی داره و بقیه اول سکانس وارد داستان می‌شن و آخرِ سکانس خارج می‌شن، باید هم این‌طور می‌بود البته :ی شخصیت‌ها رو یه طورِ خیلی خوبی با دیالوگ‌ها و رفتارشون توی موقعیت‌های مختلف شناسونده. موقعیت‌هایی که این دو نفر توشون قرار می‌گیرن هم خیلی خوب و متناسب ه. مثل‍اً اون سکانسی که اون خانومِ کف‌بین، آینده‌ی سلین رو پیشگویی می‌کنه و رفتارِ جسی در برابرِ کل مقوله‌ی کف‌بینی و پیشگویی و اینا و متقابل‍اً برخورد سلین و غیره، کامل‍اً در راستای شخصیت‌پردازی ه. یا اون سکانسی که توی رستوران نشسته‌ن و وانمود می‌کنن که دارن با دوست‌هاشون تلفنی حرف می‌زنن. 8->
خیلی مستندطور و واقعی بود کل‍اً فیلم. مثل‍اً موسیقی متن‌ش، صرفاً موسیقی‌هایی بود که توی اون مکان شنیده می‌شد و یکی -به‌عنوانِ نوازنده- جلوی دوربین می‌نواخت :ی یا این که به همون اندازه‌ای که زمان توی زندگیِ واقعی می‌تونه کشدار به‌نظر برسه، بعضی سکانس‌ها کشدار به‌نظر می‌رسیدن. بازی‌هاشون هم خیلی خیلی طبیعی و خوب بود.
خیلی فیلمِ دوست‌داشتنی‌ای می‌تونه باشه؛ حقیقتاً اوصیکم! :D مخصوصاً از این لحاظ که خیلی خوب می‌شه با شخصیت‌ها همذات‌پنداری کرد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
کل‍اس هنرپیشگی

کل‍اس هنرپیشگی
علیرضا داوودنژاد


علیرضا داوودنژادِ فیلم‌ساز، خانواده‌ش رو دورِ هم جمع می‌کنه که یه فیلم بسازه درباره‌ی خانواده‌ای که درگیرن با مشکل اقتصادی و راه‌حلّی که یکی از دایی‌ها پیش پاشون می‌ذاره -فروختنِ خانه‌ی پدری و سکّه خریدن و تقسیم ارث با سکّه- و موافقت یا مخالفت اعضای خانواده با این قضیه. «مامان احترام» همه رو دعوت می‌کنه خونه‌ش که با هم حرف بزنن و مشکل رو حل کنن که باز درگیری به‌وجود می‌یاد..

یکی از دوست‌داشتنی‌ترین فیلم‌هایی که دیده‌م. 8->
این قضیه‌ی فیلم‌درفیلم بودن‌ش رو خیلی دوست داشتم. بعضی جاها خودِ علیرضا داوودنژادِ کارگردان وارد قاب دوربین می‌شه و می‌گه کات، فل‍انی دیالوگ‌ت رو از اوّل بگو. یه جایی فیلم‌برداریِ فیلمِ دوّم تموم می‌شه و زهرا دست دخترش رو می‌گیره می‌ره که فردا باز بیان سر فیلم‌برداری. حضورِ عوامل فیلم واضح و مشخصه. انگار که زندگی خودش فیلم ه؛ مرزِ بین فیلم و زندگی واقعی مشخص نیست؛ همه‌شون درهم‌تنیده شده‌ن. هر چند وقت یه بار، تصویر کات می‌شد به یه وایت‌بُرد و علیرضا داوودنژادی که روش اسمِ اپیزود رو می‌نوشت؛ مثل‍اً «عاشقانه» یا «کل‌کل» یا «سکّه». این هم باز وسطِ فیلمِ دوّم، یادِ بیننده می‌نداخت که اون فیلم بود؛ واقعیت نبود. ضمن این که خیلی تمیز تقسیم‌بندی می‌کرد فیلم رو و فلش‌بک‌ها و فلش‌فورواردها گیج‌کننده نمی‌شدن که خب ال‍ان کدوم فیلم بود، کدوم فلش‌بک بود، اینا. توضیحاتِ اضافی‌ای که برای موازی روایت‌کردنِ -مثل‍اً- قسمتِ عاشقانه‌ی علی و نیکی و دعوای خانواده سر فروختن یا نفروختنِ خونه نیاز بود رو هم حذف می‌کرد این کار. و البته شایانِ ذکره که این قضیه‌ی فیلم‌درفیلم بودن، تا مدّت زیادی بعد از شروع فیلم خیلی گیج‌کننده‌ست.
خیلی شبیهِ «قصّه» بود فیلم! از پیام‌های مستقیمِ مامان اتی و نیکی رو به دوربین آدم عصبی نمی‌شد. شبیهِ نتیجه‌گیری‌های اخل‍اقیِ ته قصّه‌های فولکلور بود مثل‍اً. و حسّ «زندگی» می‌داد به آدم. خوش‌بینانه و دوست‌داشتنی. :}
بازی‌هاشون خیلی خوب بود! خیلی! از محمدرضا داوودنژاد گرفته تا نیکی. خیلی طبیعی و خوب.
ایرادی که می‌تونم بگیرم به‌ش، طول‍انی شدنِ بخش مقدمه‌طور فیلم ه. باید با عزم راسخ و امیدواری به بقیه‌ی فیلم، اول فیلم رو دید. :ی و چیزی که من رو خیلی اذیت کرد، عصبی بودن و داد زدن‌های هفتاددرصد شخصیت‌ها بود. :-" یه‌کم زیادی داشت شلوغ‌ش می‌کرد دیگه. :-" سکانس‌های دعواشون خیلی خوب بود از لحاظ اجرا؛ خیلی خیلی طبیعی و خوب! ولی واقعاً متشنج و رو اعصاب بود.
بعد این که، ان‌قدر خانواده‌ی دوست‌داشتنی‌ای بودن که. 8-> ان‌قدر کیوت بودن که. 8->

احتمالِ این که خوش‌تون نیاد ازش خیلی زیاده؛ ولی من شخصاً خیلی دوست‌ش داشتم این فیلم رو. :}
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
Babel

Babel
Alejandro González Iñárritu


چهار داستان فیلم رو تشکیل می‌دن؛ داستان‌هایی که همه‌شون با یه تفنگ متصل می‌شن به‌هم. داستانِ زخمی‌شدنِ سوزان توی سفرش به مراکش؛ داستانِ خانواده‌ی مراکشی‌ای که پسرشون اتّفاقی به اتوبوسی که سوزان توش بوده شلیک کرده؛ داستانِ چیکو، دخترِ کرول‍الِ ژاپنی که عمل‍اً طرد شده، که تفنگِ مذکور مالِ پدرش بوده و بخشیده‌بوده‌ش به لیدرش توی سفری که قبل‍اً به مراکش داشته؛ و داستانِ آملیا، Nanny ِ مکزیکی بچه‌های سوزان و ریچارد، که برای عروسی پسرش می‌خواد بره مکزیک ولی هیچ‌کس مراقبتِ یه روزه از بچه‌ها رو قبول نمی‌کنه و مجبور می‌شه اون‌ها رو هم ببره با خودش.
فیلم درباره‌ی تنهایی آدم‌هاست؛ درباره‌ی اینه که چه‌قـدر همه‌چیز مرتبط ه به هم. اون‌قدر که سرنوشت یه خانواده‌ی امریکایی رو می‌تونه متصل کنه به یه ژاپنی، به یه مکزیکی، به یه مراکشی. عنوانِ فیلم هم به‌نوعی، همین موضوع رو تداعی می‌کنه. درواقع ارجاع داره به داستانِ برج بابل؛ که آدم‌ها به‌خاطرِ این که دیگه زبان هم رو نمی‌فهمیدن، از ساختنِ برج بابل دست کشیدن و از هم جدا شدن. که چه‌قـدر آدم‌ها به هم مرتبط ن، و تنها چیزی که اون‌ها رو از هم جدا می‌کنه زبان و جغرافیاست.

فیلم با یه آرامش نسبی شروع می‌شه. همه‌چی سر جاش ه؛ همه‌چی درست ه. شاید روابط آدم‌ها اون‌قدر خوب نباشه؛ احمد -برادر بزرگ‌تر یوسف- به‌ش حسادت می‌کنه که اون ازش توی تیراندازی و شاید خیلی چیزهای دیگه برتر ه؛ رابطه‌ی سوزان و ریچارد چندان خوب نیست؛ ولی هیچ «فاجعه»ای رخ نداده هنوز. بااین‌حال، موسیقیِ فیلم، یه اضطرابی رو منتقل می‌کنه به آدم. انگار که باید منتظر یه اتفاق ناخوشایند باشیم.
از جایی که سوزان زخمی می‌شه فیلم اوج می‌گیره. دوربین روی دست و فیلم‌برداری‌ای که حسّ مستندبودن می‌ده به بیننده و موسیقیِ تندتر از قبل. داستانِ آملیا و چیکو وارد می‌شه. چیکو که با کرول‍ال بودن‌ش، با روابط ناموفق‌ش با جنس مخالف، با خودکشی مادرش و با اعتمادبه‌نفس‌ش درگیره. آملیا که بچه‌ها رو، برخل‍افِ چیزی که به‌ش گفته‌ن، از مرز مکزیک رد می‌کنه و با خودش می‌بره عروسیِ پسرش و تا دمِ صبح همون‌جا می‌مونن. هرچی بیش‌تر می‌گذره اوضاع وخیم‌تر می‌شه. آملیا برای برگشتن به امریکا دچار مشکل می‌شه و با بچه‌ها توی بیابون گم می‌شن؛ اتوبوس، سوزان و ریچارد رو توی روستا رها می‌کنه و آمبول‍انسی نمی‌یاد برای بردن سوزان به بیمارستان کازابل‍انکا؛ و پلیس متوجه می‌شه که کی شلیک کرده به سمت اتوبوس..
امّا این «فاجعه» ادامه پیدا نمی‌کنه. آملیا از وسط بیابون، ماشین پلیسی رو پیدا می‌کنه که دست‌گیرش می‌کنه برای زندگی غیرقانونی‌ش در امریکا؛ امّا بچه‌ها رو هم پیدا می‌کنن. هلیکوپتری به روستا می‌رسه و سوزان و ریچارد رو به بیمارستان کازابل‍انکا می‌رسونه و بعد از پنج روز، سوزان نسبتاً بهبود پیدا می‌کنه. یوسف خودش رو به پلیس‌ها تسلیم می‌کنه که آسیبی به پدر و برادرش نرسه. دیگه «فاجعه»ای در کار نیست؛ اما اوضاعِ «خوب»یی هم نیست. دوربین تقریباً ثابت ه و موسیقی از اوّل فیلم آروم‌تر. هنوز اون اضطراب هست؛ امّا خفیف‌تر.. و در نهایت، فیلم با پل‍انی تموم می‌شه که در اون پدرِ چیکو، اون رو در آغوش گرفته و دوربین کم‌کم دور می‌شه تا در نهایت تعداد زیادی از ساختمون‌های توکیو رو نشون می‌ده و چیکو و پدرش تقریباً ناپدید می‌شن. بینِ هزاران آدمِ دیگه‌ای که ممکنه به نحوی روی زندگی‌شون تاثیر بذارن، گُم می‌شن.

× درباره‌ی بازی‌ها و غیره، من واقعاً صحبتی ندارم. ببینید این فیلم رو و خودتون متوجه شید که چه بازی‌های فوق‌العاده‌ای داره. از برد پیت گرفته که استیصال رو به کمال رسونده تا حتّی اون دو تا بچه‌ی نیم‌وجبی :ی
 
بالا