نام فیلم : The Fountain (چشمه)
کارگردان و نویسنده : Darren Aronofsky
ژانر : Romance | Sci-Fi
امیتاز imdb : 7.3
بازیگران : Hugh Jackman, Rachel Weisz and Sean Patrick Thomas
خلاصه داستان :
داستان در کل از سه بخش تشکیل شده که هر کدوم یه موضوع رو بر عهده دارن !
داستان اول درباره سربازی هست که می خواد با پیدا کردن درخت زندگی کشورش رو نجات بده و با ملکه ازدواج کنه .
داستان دوم درباره دکتری است که به دنبال درمانی برای کنترل تومور است تا همسرش رو نجات بده .
و داستان سوم درباره فردی است که میخواد با رسیدن به یه سهابی خودش و درختش رو نجات بده ! (این داستان پر از برداشت های مختلف هست که در نقد بهشون اشاره خواهیم کرد )
نقد شخصی همراه با نقد سایر بینندگان :
خطر لو رفتن جریان فیلم !
این فیلم سومین اثر آرونوفسکی از پنج اثر بجا مونده اون تا الان هست که به نظر من بهترین ساخته اون هم هست.(در کنار Require for dream و Black Swan که جای حرف زیاد دارن )
در کل فیلم رو میشه در سه داستان دید که گروهی سه داستان رو مجزا از هم و در آخر دارای مفهوم مشترک و گروهی دیگر هر سه داستان رو در ارتباط میدونن و این چیزی بود که خیلی نظر من رو به خودش جلب که هرکس به گونه ای فیلم رو در ذهن خودش تجزیه و تحلیل کرده !
وجود یک درخت در اول تا آخر فیلم و وابسته بودن همه چیز به اون از ویژگی دیگه این فیلم بود که گروهی معتقد به فراماسونری بودن فیلم داشتن ! البته من خودم زیاد به این چیزا کار نداشتم !
داستان اول به نظر در زمان های قدیم میاد که با شمشیر و اینا میجنگن . تو داستان اول جکمن به دستور ملکه (ویز) باید برای حفظ اسپانیا به دنبال درخت زندگی بگردن که این تفکر در اینجا هست که میگه وقتی آدم و هوا از درخت دانش خوردن خدا درخت زندگی در در یه جایی مخفی کرده ! وقتی جکمن به محل نگهداری درخت میرسه باید با نگهبان اونجا بجنگه که وقتی میاد ضربه نهایی رو بخوره به حالتی که در داستان سوم فیلم هست (کچل و معلق در هوا) در میاد و نگهبان میفهمه اون شخصه خواصی هست و میزاره اون بره !
اما وقتی اون به درخت میرسه و از شیره ی اون میخوره از بدنش گیاهانی شروع به رشد می کنن و میمیره ! منتقدان دو نظر درباره این داشتن که یکی میگفت چون اون زیاده روی کرد اینجوری شد و گروهی دیگر میگفتن اون به درختی تبدیل شد و در اون شکل جاودان شد !
نکته ای که این داستان رو به داستان دوم هم متصل میکنه اینه که ویز در داستان دوم که این همسر جکمن هست این داستان رو نوشته !
تو داستان دوم جکمن وقتی به دارویی برای درمان تومور همسرش میرسه که اون دیگه مرده و این تفکر رو به وجود میاره که مرگ هم یک بیماریه و درمانی براش هست ! و ناکامی دیگریست که در فیلم مشاهده میشه !
و داستان سوم که شک برانگیز ترین داستان فیلم هست . گروهی معتقد بودن که داستان سوم فکر های جکمن بودن و اگه نگاه می کردیم میدیدم که هر اتفاقی برای اون تو داستان دوم میفته نمودش رو در اون داستان نشون میده و گروهی دیگر داستان سوم رو در آینده دیده بودن و معتقد بودن که در آینده اتفاق افتاده و اون درختی که جکمن پیشش بود همون دانه ای هست که در کنار قبر ویز کاشته بود .
یه تفکر دیگه ای که تو فیلم مطرح میشه تفکر به کمال رسیدن توسط مرگ هست که در جایی با دیالوگ زندان نشان دادن بدن و رهایی روح با مرگ نشان داده میشه و جایی دیگر جاودانه شدن انسان و جایی دیگر با داستانی درباره شخصی که بعد از مرگش دانه ای رو کنار قبرش میکارن و اون شخص در اون درخت رشد می کنه و با خوردن دانه هاش توسط پرندگان به آسمان میره و ...
وقتی هم به ویز نگاه می کنید ابتدا از مرگ میترسه اما در آخر وقتی رو تخت بیمارستان هست میگه که دیگه از مرگ نمیترسه و این تفکرات رو در سر داره !
در کل این فیلم رو خیلی پسندیدم و به شما هم پیشنهاد می کنم حتما ببینیدش !
دیالوگ های مهم :
بدن ما روحمان رو زندگی کرده
و پوست و خون ما میله های این زندان هستن
اما نترسید
تمامی اجسام از بین میروند
مرگ همه چیز رو به خاکستر تبدیل می کنه
و بدینوسیله
مرگ ارواح رو رها خواهد کرد
--------------------------------------------------
موزس مارالس رو بادت میاد ؟
کی ؟
اون رهبر مایان که دربارش برات گفتم بود
تو سفرت دیدیش ؟
شب آخر من با اون بودم درباره پدرش که مرده بود بهم گفت
ولی موزس باور نمی کرد
گفت اگه جسد پدرش رو خاک کنند
اون میره
اونا یه دانه روی قبرش کاشتن
اون دانه یه درخت شد
موزس گفت پدرش بخشی از اون درخت شد
اون توی ساقه و شکوفه هاش رشد کرد
و وقتی یه گنجشک میوه اش رو خورد
پدرش با پرنده ها پرواز کرد
اون گفت
مرگ راهی بود که پدرش رو به سوی شگفتی برد
--------------------------------------------------------------------
به نظر من ما همه زندگیمون رو می کنیم تا به کمال برسیم
کمال کافی میشه وقتی میمیریم
تا لطف و رحمت شامل حال ما بشه
تعداد کمی موفق میشن
بیشتر ما همونجوری که اومدیم میریم در حالی که فریاد میکشیم و تقلا می کنیم
---------------------------------------------------------------------
مرگ یه بیماریه مثل بقیه بیماری ها
و یه درمانی وجود داره
یه درمان
و من پیداش می کنم