گلـنوش ـ 3296

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Golnoosh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
672
امتیاز
2,443
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 !
شهر
همدان
مدال المپیاد
شیمی میخوندم ☺
دانشگاه
علوم پزشکی همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
راستش کتابخون نبودم ، بچه ک بودم خوندم یه تعداد بسیار زیادی ، بعد یه چند سالی جز تک و توکی سراغ کتاب نرفتم[nb] اونم جیره ی کتاب هرماه میفرستاد برام و انصافا هم خیلی کتابای قشنگی بودن! ;;) [/nb] ، تابستون امسال دوباره شروع کردم :-" اما مسلما تعداد کتابا از اینا بیشتره :-"


کتابایی ک خوندم[nb]کتابهایی ک در کنار نام اونا * هست ب صورت مجموعه هستن [/nb][nb]رنگ ها :
رمان
شعر
[/nb] :


1 ـ هری پاتر*
2 ـ بچه های بدشانس*
3 ـ کلاغی که با خدا حرف زد
4 ـ گندم
5 ـ آخر شاهنامه ـ زمستان ـ از این اوستا
6 ـکافه پیانو
 
  • لایک
امتیازات: N.M
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Golnoosh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
672
امتیاز
2,443
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 !
شهر
همدان
مدال المپیاد
شیمی میخوندم ☺
دانشگاه
علوم پزشکی همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
Go|nOo$h ـ 3296 : هری پاتر

هری پاتر ـ جی کی رولینگ
j0fxvh6rwssxjv0iip6.jpg

هری پاتر یکی از معدود کتابایی ک من از سال سوم ابتدایی تا الان ک سال سوم دبیرستان هستم هر دفعه ک خوندم برام جذابیت خاص خودشو داشت !

درباره ی داستان :
مجموعه ای 7 جلدی ( در ایران بیش از 7 جلد هست البته ) ک دنیای عادی مارو ب زیبایی با دنیای جادوگری در آمیخته ، طوری ک هر کسی ک قدرت تخیل خوبی داره ب راحتی میتونه شک کنه ک شاید واقعا دنیایی ب اسم دنیای جادوگری وجود داره ک ما قادر ب حسش نیستیم ( چون در متن کتاب ها هم بارها این نکته ب وضوح یاد شده ک افراد ب 2 دسته ی جادوگر و غیر جادوگر تقسیم میشن ، افراد غیر جادوگر از وجود جادوگرها خبر ندارند و جادوگرها ترجیح میدن ک از دید اونها پنهون بمونن )!
نویسنده ی این کتاب توصیفات بسیار جذاب و روونی داشته ک فکر میکنم کمتر کسی ک کتاب رو خونده خودش رو ب جای شخصیت هاش قرار نداده .
در بین ترجمه های متعددی ک از این کتاب ب فارسی در بازار هست ترجمه ی انتشارات تندیس ( خانم ویدا اسلامیه ) توصیه میشه ب دوستانی ک تاحالا این کتاب رو نخوندن !
داستانی ک بی شک یکی از شاهکار های ادبیات فانتزی هستش و در تمام جهان طرفدارهای بسیار سرسختی دست و پا کرده !
اما در نهایت این حسی ک قراره با خوندن این کتاب ب خواننده القا بشه رو خانوم اسلامیه ب زیبایی در مقدمه ی جلد اول کتاب 7 توضیح دادند :
...فراموش نکنیم که خون جادویی همان نیروی والا و ارزشمندی است که در ابتدای آفرینش در کالبد تک تک ما دمیده شده است و ما را از قدرتی لبریز ساخته که با آن می توانیم کوه را به لرزه دراوریم...
به یاد داشته باشیم اولین نامه ای که از هاگوارتز به دستمان می رسد ، کلام خوش آوای اولین کسی است که ما را از نیروی شگت انگیز درونمان آگاه می سازد...
از یاد نبریم در درونمان هاگوارتزی وجود دارد که در آن می توانیم به پرورش این نیروی ارزشمند درونی بپردازیم...
و بدانیم که چوب دستی ما، دست همت ماست ، و ورد ما کلام معجزه گرمان...
پس تا عشق و امیدی هست چه باک از بوسه ی دیوانه سازان؟


خلاصه ی کتاب :
پسر بچه ای ک در سن 1 سالگی بخاطر از خودگذشتگی مادرش در برابر جاورگری ک والدینش رو کشت زنده میمونه در دنیایی غیر جادوگری بزرگ میشه بدون اونکه بدونه یکی از معروفترین افراد در دنیای جادوگری هست ، در سن 11 سالگی میفهمه ک جادوگره و ب مدرسه ی جادوگری هاگوارتز میره ، بارها و بارها در مقابل جادوگری ک قصد کشتنش رو داشت قرار میگیره و متوجه پیشگویی میشه ک سر نوشت زندگیش رو رقم زده !

قسمتهایی از کتاب :
×
هری گفت:اسکریم جیور منو متهم کرد که “نوکر سر سپرده ی دامبلدور”م.
دامبلدور جواب داد:چه قدر گستاخی کرده.
هری گفت: منم گفتم که هستم.
دامبلدرو دهانش را باز کرد که چیزی بگوید و بعد دوباره دهانش را بست.در پشت سر هری ، فاوکس ققنوس ، آوای آهنگین ملایم و لطیفی را سر داد.هری ناگهان در کمال شرمندگی دریافت که چشم هایی آبی روشن دامبلدور پر از اشک شده است و با دستپاچگی سرش را پایین انداخت.با این حال وقتی دامبلدور شروع به صحبت کرد،هیچ لرزشی در صدایش نبود:
- ازت خیلی ممنونم هری.

× هری با خود اندیشید که آن ها دیگر زنده نیستند.آنها رفته بودند.آن وازه های تو خالی نمی توانستند هیچ تغییری در این واقعیت ایجاد کنند
که بقایای پوسیده ی والدینش در زیر برف و سنگ بی اعتنا و بی خبر باقی مانده اند.وپیش از آن که بتواند خودداری کند اشک هایش سرازیر
شدند اشک های سوزانی که روی پوست صورتش بالا فاصله سرد و یخ میشدند.و چه فایده ای داشت که انها را پاک کند یا وانمود کند که پاکشان میکند؟گذاشت که اشک هایش جاری شوند و با لب هایی که محکم بر هم می فشرد سرش را پایین انداخت و به لایه ی ضخیم برفی نگاه کرد که آخرین بقایای وجود لی لی و جیمز را از برابر چشم هایش پنهان میکرد.بقایایی که بی تردید دیگر مشتی استخوان یا شاید گردی بیش نبودند.آخرین بقایای بازمانده از لی لی و جیمزی که نه میدانستند و نه اهمیت میدادند که پسر زنده شان چنان نزدیک به آن ها ایستاده و اگر زنده است و قلبش هنوز میتپد فقط به دلیل فداکاری آن ها است و در این لحظه با این ارزو که که خودش نیز زیر برف ها کنار آن ها خفته باشه یک قدم بیشتر فاصله ندارد....

نکته هایی درباره ی کتاب :
+ یکی از قشنگی های داستان توصیف نویسنده از دنیای جادوگری بود ک واقعا محشره ، شما رو ب اون دنیا میبره کاملا !
+ نثر روون کتاب باعت جذب خواننده میشه !
+ چیزی ک ب شخصه خیلی باهاش حال کردم این بود ک رولینگ با توصیفاتی ک از شخصیت ها میکنه باعث میشه ک شما دیدخاصی نسبت ب 1 شخصیت پیدا کنید ! بعد با 1 توصبف بموقع از یک صحنه نظرتون راجع ب اون شخصیت عوض شه !
- رولینگ در توصیفات کتاب های اول بسیار توانا تر از آخر عمل کرده ، با توصیفاتی ک کرده جنبه هایی از داستان باز شده ک جای مانور بیشتری داشت ، اما برای بسته شدن داستان ب خیلی از جنبه ها نپرداخته [nb]ک البته در سایت پاترمور ک خودش اونرو هدیه ای ب طرفدارانش معرفی کرده یا کتاب های دیگه ای مثل بیدل قصه گو ، کوییدیچ درگذر زمان و جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها ب خیلی از این ابهامات پاسخ داده ![/nb]
خلاصه کتاب بسیار قشنگیه و خوندنش ب هر کس حداقل برای 1 بار توصیه میشه !

این کتاب جملات بسیار قشنگیم داره ک دیدم بد نیست 1 ی 2 تاش رو اینجا بنویسم :

[list type=decimal]
[*]در نهایت این اهمیتی نداشت ک تو نتونستی ذهنتو ببندی هری ، این قلبت بود ک نجاتت داد !
[*] هری، این انتخاب های ماست که حقیقت باطنی ما رو نشون میده نه توانایی های ما.
[/list]

تاکید میکنم ک خوندن این کتاب توصیه میشه شدید :D
 
  • لایک
امتیازات: N.M
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Golnoosh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
672
امتیاز
2,443
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 !
شهر
همدان
مدال المپیاد
شیمی میخوندم ☺
دانشگاه
علوم پزشکی همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
Go|nOo$h ـ 3296 : بچه های بدشانس

بچه های بدشانس ـ دانیل هندلر (لمونی اسنیکت)
c17201.jpg

اول بگم ک این داستان یک داستان کودک و نوجوانه ، فقط در صورتی ک اهل داستان های کودک و نوجوان هستید ادامه ی پست رو بخونید

درباره ی داستان :

مجموعه ی 13 +1 جلدی پر از بدبیاری و بدشانسی ک بر خلاف بقیه ی داستانهایی ک برای کودکان و نوجوانان نوشته میشه پایان آروم و خیلی خوبی نداره ، دوباره با تاکید میگم کتاب داستان جالبی برای سنین دوره ی ابتدایی و راهنماییه ، اما اگه از اون بزرگتر باشین داستان چیز جالبی براتون نخواهد داشت !

خلاصه ی داستان :
3 تا بچه ی پولدار ولی یتیم ب همراهی یه آقای تبهکار و پلید شخصیتای اصلی این مجموعه هستن ، داستان از اونجا شروع میشه ک خبر مرگ والدینشون ب این 3 تا بچه داده میشه و این 3 تا بچه ب خونه ی اولین قیمشون ، کنت الاف ( همون آقا تبهکاره :-" ) فرستاده میشن ...
همون طور ک از اسم داستان پیداست داستان پر از بدشانسی هستش ، بچه ها با ندونسته هاییی مواجه میشن ک باید کشف شن، و در تمام مدت کنت الاف دنبال اینه ک ثروت بودلر هارو از نگشون در بیاره ...

نکاتی در باره ی داستان :
+ نویسنده در انتهای جلد هر کتاب توصیه کرده بود ک اکیدا این کتاب رو نخونید ، این ب جالب شدنش کمک میکرد و خواننده هایی امثال من رو بیشتر تشویقمیکرد ب خوندن

- داخل متن تقریبا هر 10 صفحه نویسنده میگفت کتاب رو کنار بگذارید ، اوائل جالب بود اما بعدا لوس شد ، چون تعداد این نصیحت ها خیلی زیاد شد!

+ تصویرهای کتاب زیاد نیست ، اما جالبه ، باعث میشه خواننده موازه داستان پیش بره !

+ اغراقای قشنگی توش داشت ، ابتکار نویسنده بسیلر جالب بود، بخوص این ک لوس تموم نشد ک همه ب هم برسن !

+ این قسمتش رو خیلی دوس داشتم ک نویسنده اسم دیگه ای برای خودش انتخاب میکنه و خودش رو کسی نشون میده ک تو داستان نقش داره!

در آخرم ترجیح دادم ک ب جای چند خط از متن کتاب نوشته های روی جلد رو بنویسم ( کتاب اول _ شروع ناگوار) ک درست ب اندازه ی متن اصلی جذاب هستن :

متاسفم كه بايد بگويم كتابي كه در دست داريد، بيش از حد ناخوشايند است. اين كتاب سرگذشت غم انگيز سه بچه ي بسيار بد شانس است، كه گرچه بچه هاي زيبا و باهوش هستند، اما زندگي شان پر از رنج و بدبختي است. از همان اولين صفحه ي كتاب كه بچه ها كنار دريا هستند و خبر بدي به آن ها مي رسد، بلا و مصيبت در هر گوشه اي در كمين آن هاست. شايد بشود گفت كه آن ها آهنرباي بدشانسي هستند.

در همين يك كتاب كوتاه، اين سه بچه با يك تبهكار حريص و نفرت انگيز، لباس هاي خارش آور، آتش سوزي مصيبت بار، نمايش براي دزديدن ثرت شان، و فرني سرد براي صبحانه روبرو مي شوند.

اين وظيفه ناراحت كننده به عهده ي من است كه اين داستان ناخوشايند را بنويسم، اما شما اگر ترجيح مي دهيد داستاني شاد بخوانيد، كسي نمي تواند جلويتان را بگيرد. مي توانيد همين الان اين كتاب را سر جايش بگذاريد و كتاب ديگر به دست بگيريد.

با نهايت تاسف

لموني اسنيكت


در کل در همون محدوده ی سنی ارزش خوندن رو داشت !
 
  • لایک
امتیازات: N.M
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Golnoosh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
672
امتیاز
2,443
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 !
شهر
همدان
مدال المپیاد
شیمی میخوندم ☺
دانشگاه
علوم پزشکی همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
Go|nOo$h ـ 3296 : کلاغی که با خدا حرف زد

کلاغی که با خدا حرف زد ـ کریستوفر فاستر
n19610.jpg

درباره داستان :
رمان آمریکایی نسبتا کوتاهی درباره ی کلاغی ک اعتقاد داره واسه هدف والایی خلق شده و واسه فهمیدن این ک اون هدف چیه در تلاشه ، اگه کسی این کتاب رو بخونه متوجه میشه ک در واقع نویسنده یه جورایی در تلاش بوده ک هدف والای زندگی رو ب ما یادآوری کنه

خلاصه داستان :
جاشوآ ، کلاغ کوچیکیه ک فک میکنه زندگی چیزی بیشتر از خوردن و خوابیدن و بازی کردنای روزانست ، اون میخواد بفهمه هدف زندگی کردن چیه ، بارها در هدفی ک داره سست میشه و ...

نکاتی درباره ی داستان :
+ داستان هرچی پیش رفت قویتر شد ، اواخرش خیلی خیلی جذاب تر بودن از اوائلش
+ ایده ی قشنگی داشت داستان
+ و در آخر بهترینش حجم نسبتا کوتاه داستان بود ک باعث میشد داستان حوصله سر بر نباشه ( حدود 160 صفحه )
- البته متاسفانه ترجمش ب اون قدرتی ک میتونست باشه نبود !

و در آخر قسمتی از متن :
شاید هدف متعالی جاشوآ، تنها سراب قابل ترحمی بود و بس . شاید قهرمانش ،الشکور، هرگز وجو نداشته است. شاید خود حقیقت زاییده و پرداخته تصوراتش باشد ، راهی برای اثبات این که حقیقت وجود دارد نیست ، مگر نه؟
و حتی اگر حقیقت هم وجود داشت یقینا به او گوش نمیکرد

داستان زیبا و در عین حال تامل برانگیز بود
خوندنش توصیه میشه :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Golnoosh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
672
امتیاز
2,443
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 !
شهر
همدان
مدال المپیاد
شیمی میخوندم ☺
دانشگاه
علوم پزشکی همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
Go|nOo$h ـ 3296 : گندم

گندم ـ م . مودب پور
62000834390300659944.jpg
فک کنم کمتر کسیه ک تو دوره ی جوونی باشه و اسم کتابای مودب پور ب گوشش نخورده باشه . گندم هم بدون شک یکی از معروفترین رمان های این نویسندست

درباره ی داستان :
اولن ک من مجبورم یه عذرخواهی کوچیک بکنم واسه این که خیلی صریح نظرمو میگم ، همونطور ک بالاترم گفتم کتابهای آقای مودب پور رمان های بسیار پرفروشی هستند .
بر عکس سایر نویسنده ها آقای مودب پور ب شدت با احساسات خواننده هاش بازی میکنه ، یعنی یه داستان پر از بدبختی تازه وقتی داره ب جاهای خوبش میرسه همه چیز خراب میشه !
اگه دنبال یه رمان با ارزش ادبی بالایی هستین این رمان رو بهتون پیشنهاد نمیکنم ، این داستان قلمی بسیار عادی داره ، ایده ی خاصی هم پشتش نیست ، ( یعنی تقریبا تمام رمان های آقای مودب پور مشابه اند ) فقط و فقط بدبختی های زندگی رو با ظاهری هرچه قشنگتر ب تصویر کشیدن ایشون !

خلاصه ی داستان :
از اسم داستان اینطور بر میاد ک داستان درباره ی دختری ب نام گندم هستش ، خب این تصور تا حدودی درسته اما نه کاملا !
دختری ب اسم گندم با مدارکی ک یکی از اطرافیان بهش نشون میده میفهمه سر راهیه ، خونه رو ترک میکنه و میره ، داستان حول پیدا کردن گندم توسط 2 تا از پسر داییاش شکل میگیره و ....

نکاتی درباره ی کتاب :

- ارزش ادبی نداره اصلن ، یعنی شما با خوندن این کتاب چیزی ب معلوماتتون اضافه نمیشه ، از خوندنش درسی نمیگیرید و صرفا سرگرم میشید
+ اونقدر زیبا همه چی ب تصویر کشیده میشه ک شما نمیتونید حتی برای 1 ساعت و نیم و سر کلاس هندسه از خوندنش دست بردارید ، ب عبارتی بسیار جذاب نوشته شده ...
+ اغراق و بزرگ نمایی توش نیست ، حتی سعی نکرده جامعه رو بهتر یا بدتر از اونچیزی ک هست نشون بده ک این خیلی نکته ی جالب و مثبتی درباره ی این کتابه
- در آخر رمان قشنگیه ، اما اگه شادی تون رو دوس دارید و ترجیح میدین ک مفصل نزنید زیر گریه نخونیدش
( دوباره تاکید میکنم زیبایی این کتاب بخاطر موضوع یا ارزش ادبیش نیس ، بخاطر بازی بسیار زیاد با احساسات خوانندست )

قسمتی از متن :
یه وقتی شرف داشتم اما پول نداشتم خواهرم رو ببرم دکتر ! یه وقتی شرف داشتم اما پول نداشتم یه کیلو پرتقال بخرم بدم خواهرام بخورن ! یه وقتی شرف داشتم اما نمیتونستم چهار سیر گوشت بخرم ببرم خونه و بپزم و بدم خواهرام بخورن که جون بگیرن ! حالا شرف ندارم اما خواهرم تو یه خونه خوب زندگی می کنه ! حالا غیرت ندارم اما رخت و لباس خواهرم خوبه ! حالا آبرو ندارم اما کتاب و دفتر خواهرم جوره ! حالا ناموس ندارم اما شهریه دانشگاه و کلاس تضمینی و رفت و آمد و خورده و خوراک خواهرم به موقع س !
یه وقتی برای تموم اینا که داشتم ، یکی حاضر نبود یه قرون کف دستم بذاره ! واسه اینم که بی ناموسی با بی شرفی و بی غیرتی از یادم بره ، هرویین میکشم !
_ اون وقت یادت میره ؟
نصرت : نه ! آدم وقتی بی آبرو شد ، هیچوقت یادش نمیره !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Golnoosh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
672
امتیاز
2,443
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 !
شهر
همدان
مدال المپیاد
شیمی میخوندم ☺
دانشگاه
علوم پزشکی همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
Go|nOo$h ـ 3296 : آخر شاهنامه

درباره ی پست :
خب فک نمب کنم کسی باشه ک اسم آقای اخوان ثالث ب گوشش نخورده باشه ، معروفیت ایشون در زمینه ی شعر سرایی ب دلیل روون و دلنشین بودن شعراشون و همچنین تلفیق کلمات سنتی و ادبی ایران با کلمات جدید و مدرن ب گونه ای بسیار زیبا و هنرمندانه ست! من 3 تا کتاب از ایشون رو ب طور کامل مطالعه کردم ، نظر خاصی هم نمیتونم بدم راجع ب کتابها ، چون من کلا سبک شعری ایشون ُ میپسندم ، جز اینکه کتاب "زمستان" رو ب شدت دوست داشتم و بیشتر از 2 کتاب دیگه دوست داشتم ! در کل دوستانی ک اهل شعرن پیشنهاد میکنم ب هیچ عنوان این کتاب هارو از دست ندن!

آخر شاهنامه ـ مهدی اخوان ثالث [nb]روی اسم کتاب کلیک کنید لینکش براتون باز میشه[/nb][nb]یه قسمتایی از یکی از شعر های هر کتاب ُ مینویسم [/nb]

ما چون دو دريچه روبروي هم
آگاه زهر بگو مگوي هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آينده
عمر آينه بهشت، اما…آه
بيش از شب و روز تير و دي كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست
زيرا يكي از دريچه ها بسته ست
نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد
نفرين به سفر، كه هر چه كرد او كرد

دریچه ها

زمستان ـ مهدی اخوان ثالث

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

زمستان

از این اوستا ـ مهدی اخوان ثالث

شب از شبهاي پاييزي ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهاي شك آور
ملول و سخته دل گريان و طولاني

شبي كه در گمانم من كه آيا بر شبم گريد ، چنين همدرد
و يا بر بامدادم گريد ، از من نيز پنهاني
من اين مي گويم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به كردار پرستاري سيه پوش پيشاپيش ،‌ دل بركنده از بيمار

نشسته در كنارم ، اشك بارد شب
من اينها گويم و دنباله دارد شب

پرستار
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

Golnoosh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
672
امتیاز
2,443
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 !
شهر
همدان
مدال المپیاد
شیمی میخوندم ☺
دانشگاه
علوم پزشکی همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
گلـنوش ـ 3296 : کافه پیانو

کافه پیانو ـ فرهاد جعفری[nb]پس از بازخوانی کتاب ویرایش شد[/nb]
30092008-Cafe_piano-258-3.jpg


کافه پیانو ، کتابی ک فک میکنم کمتر کسی باشه ک اسمشو نشنیده باشه ، چاپ 27 مش بود ک من خریدم

درباره ی داستان :
واقعا خیلی فکر کردم ک فهمیدم چی شد ، گیج شدم اما اینا چیزاییه ک فهمیدم :
داستان درباره ی یه فرد نویسنده هستش ک داره داستانی مینویسه ک شخصیت اصلیش خودشه ، تو کافه ای به اسم پیانو کار میکنه ، و روند ترکیب نوشته و واقعیتشه ک داستانُ ب وجود میاره
خلاصه ی داستان :
راوى مردى ميانسال است که پس از شکست در کار و فروش نرفتن نشريه اش، براى گذراندن زندگى و پرداختن مهريه همسرش "پرى سيما" که با او اختلاف هايى دارد و مى خواهند از يکديگر جدا شوند يک کافى شاپ تأسيس مى کند. بيشتر کتاب نقد ها و برداشت ها و توصيف هاى شخصى راوى است از مشترى هاى کافى شاپ و بستگان و اطرافيان صاحب کافه .

نکاتی درباره ی کتاب :
- با این تعریفاتی ک ازش شنیده بودم انتظار یه چیز خیلی خیلی بهتر از اینو داشتم اما منم خیلی خوشم نیومد ازش !
+ یه نکته ی جالب نوع نوشتن نثرش بود ، اینکه آدم نمیفهمید کجا چیشده !
+ اسامی فصل ها از متن فصل بود ، اینُ دوست داشتم !
+ ب کتاب های مختلفی بارها اشاره کرده بود و ارجاع داده بود حتی ، از اینم خوشم اومد !
- نمیتونم بگم کتاب خوبی نبود اما سبکی نبود ک من کلا ازش لذت ببرم ، واسم کشش نداشت !
در کل راجع بش ممتنع م ، میدونم ک کتابی نیست ک دلم بخواد باز سراغش برم !

از متن :

اگر می بینید کسی کار بزرگی نمی کند برای این است که یا لباسی ندارد که بهش تکلیف کند یا اساسا آدم کوچکی است .
 
بالا