- شروع کننده موضوع
- #1
bl0ker
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 429
- امتیاز
- 1,051
- نام مرکز سمپاد
- شهید دستغیب شیراز
- شهر
- شیراز
- سال فارغ التحصیلی
- 91
- مدال المپیاد
- برنز المپیاد زیست سال 90
- دانشگاه
- شهید بهشتی
- رشته دانشگاه
- زیست شناسی
« هر مسئله ای تا وقتی که حل نشده سخت و پیچیده اس » - سر آرتور کانن دویل
خب "خودآگاهی" از همین جور مسئله ها در نوروساینسه. البته در مورد نقل قول بالا احتمالا اگه چیزی در نظر گرفته نشده باشه، اون زمان رسیدن به جواب مسئله هست. درسته که مسئله ها همگی قبل از حلشون سختن اما بدیهیه که همگی هم با صرف مدت ثابتی از زمان هم حل نمی شن و تصادفا خودآگاهی از اون جور مسئله هاست که خیلی خیلی زمان صرفش شده و هنوز که هنوزه به جوابی که کسی رو راضی کنه نرسیده.
یه جورایی میشه گفت بین تمام سوژه های نوروساینس بیشترین فکر و انرژی ای که گذاشته شده روی همین مسئله خودآگاهی بوده چون ریشه تاریخی اش حتی قبل از زیست شناسی و از شروع فلسفه اس. از جایی که فرد تونسته فک کنه که فکرش چیه! اصن کسی چه می دونه؟! شاید وقتی آدما به توانایی فک کردن رسیدن، همون اولین فکری که به ذهنشون رسیده این بوده که این دیگه چه جور تواناییه و ازش متعجب شدن!! : دی که خب این همون خودآگاهیه ...
در ادامه در مورد خودآگاهی بیشتر توضیح می دم اما قبل از توضیحاتم بگم بیشتر نظرات من در مورد خودآگاهی حاصل چیزاییه که خودم روش فک کردم و از همینجا بود که به نوروساینس علاقه مند شدم. مسلما این افکار نسبت به چیزهایی که واقعا در مورد خودآگاهی می دونیم و تبدیل به علم شده به شدت ناقصه پس سعی می کنم جوری بحث رو جلو ببرم که هم فکر خود شما رو با این موضوع درگیر کنه و هم اینکه تا جایی که بتونم فرضیات معتبر و واقعی رو ارائه بدم و یادمون باشه هدف انجمـــن نوروســاینس از همون اولش علاقه مند کردن کاربرا نه با دادن اطلاعات علمی بیشتر به اونها بلکه با درگیر کردن فکرشون با این مسائل بوده.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [glow=red,2,300]ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [/glow]
خب همونطور که گفتم با اینکه خودآگاهی مسئله تازه ای نیست اما هنوز هم پژوهشگرا و فیلسوفا در موردش نظرات مختلف و بی نهایت متفاوتی می دن. بعضیا خودآگاهی رو فقط در حد یه توهم می دونن - یعنی یه چیزی یکم پیچیده تر از خطای دید! اما از همون جنس - و می گن علت اینکه نمی شه به یه جواب واحد و یه نظریه کامل در مورد خودآگاهی رسید هم همینه که خودآگاهی چیزی نیس جز یه توهم باطل! حتی بعضیا پا رو فراتر می زارن و می گن که این سرّی هست که نباید گشوده بشه و فلان و بیسان!!
( که البته ما اینجا کاری به این دو آتیشه ها و افراط تفریطی هاش نداریم و چارچوب علمی قضیه رو حفظ می کنیم )
به طور کلی خودآگاهی همون چیزیه که ما توی خواب بدون رویا اونو از دست می دیم و این کاملا به صورت یه طیفه و حتی در زمان بیداری و در طول روز هم ممکنه در درجات متفاوتی از اون قرار داشته باشیم. خودآگاهی اون درک آگاهانه ما از خودمون و از محیط اطرافه. به قسمتی از اون که مربوط به خودمونه درون نگری می گن. ( و اگه یادتون باشه می گفتم بهترین نوروساینتیست دان ها هم اونایی خواهند بود که درون نگری قوی تر و عمیق تری دارن، این مهم ترین ویژگی یه پژوهشگر نوروساینس برای فهمیدن عملکرد مغزه! )
هنوز نتونستن هیچ منطقه دقیقی از مغز رو به خودآگاهی نسبت بدن. مثلا در مورد زبان و درک واژگان و تلفظ اونها مناطق مشخصی از مغز هست که دخالت داره اما این چیزی نیس که در مورد خودآگاهی صادق باشه.
پژوهش هایی که توی این زمینه روی خودآگاهی انجام می شه متفاوته. یعنی نگرش کلی پژوهشگرای این حوزه مثل هم نیس. یه عده سعی می کنن از دید سلولی بهش نگاه کنن. سلول های عصبی رو کاوش می کنن و مثلا یکی از تئوری ها اینه که خودآگاهی مرتبط با حالت های مختلف سانتریول ها در سلول های عصبیه. از دیدگاه فیزیک کوانتم، امواج مغزی و متافیزیک هم تئوری پردازی های مفصلی در این زمینه شده ( که من دانش چندانی ازش ندارم ) اما در هر حال محوریت قضیه درک روانشناسی از خودآگاهی و مرتبط کردنش با سرنخ های بیولوژیکه.
خب پس من دوباره اون سوال کلی رو مطرح می کنم. پس خودآگاهی شد همون چیزی که ما توی خواب بدون رویا یا Non-REM از دستش می دیم. اما این "چیز" واقعا چیه؟!
اگه سوال بالا پاسخ مشخصی داشته باشه از چه شیوه و متد پژوهشی میشه به جوابش رسید؟ چه آزمایشاتی می شه انجام داد و جدای از قضیه بیولوژیکش، دیگه چی می شه در مورد ویژگی های روانشناختی اش گفت و چه تحلیل هایی رو میشه بر اون آورد؟
قبل از ادامه بحث دوس دارم نظرات اولیه تون رو در این مورد بدونم. حالا هر نوع فکری ...
خب "خودآگاهی" از همین جور مسئله ها در نوروساینسه. البته در مورد نقل قول بالا احتمالا اگه چیزی در نظر گرفته نشده باشه، اون زمان رسیدن به جواب مسئله هست. درسته که مسئله ها همگی قبل از حلشون سختن اما بدیهیه که همگی هم با صرف مدت ثابتی از زمان هم حل نمی شن و تصادفا خودآگاهی از اون جور مسئله هاست که خیلی خیلی زمان صرفش شده و هنوز که هنوزه به جوابی که کسی رو راضی کنه نرسیده.
یه جورایی میشه گفت بین تمام سوژه های نوروساینس بیشترین فکر و انرژی ای که گذاشته شده روی همین مسئله خودآگاهی بوده چون ریشه تاریخی اش حتی قبل از زیست شناسی و از شروع فلسفه اس. از جایی که فرد تونسته فک کنه که فکرش چیه! اصن کسی چه می دونه؟! شاید وقتی آدما به توانایی فک کردن رسیدن، همون اولین فکری که به ذهنشون رسیده این بوده که این دیگه چه جور تواناییه و ازش متعجب شدن!! : دی که خب این همون خودآگاهیه ...
در ادامه در مورد خودآگاهی بیشتر توضیح می دم اما قبل از توضیحاتم بگم بیشتر نظرات من در مورد خودآگاهی حاصل چیزاییه که خودم روش فک کردم و از همینجا بود که به نوروساینس علاقه مند شدم. مسلما این افکار نسبت به چیزهایی که واقعا در مورد خودآگاهی می دونیم و تبدیل به علم شده به شدت ناقصه پس سعی می کنم جوری بحث رو جلو ببرم که هم فکر خود شما رو با این موضوع درگیر کنه و هم اینکه تا جایی که بتونم فرضیات معتبر و واقعی رو ارائه بدم و یادمون باشه هدف انجمـــن نوروســاینس از همون اولش علاقه مند کردن کاربرا نه با دادن اطلاعات علمی بیشتر به اونها بلکه با درگیر کردن فکرشون با این مسائل بوده.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [glow=red,2,300]ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [/glow]
خب همونطور که گفتم با اینکه خودآگاهی مسئله تازه ای نیست اما هنوز هم پژوهشگرا و فیلسوفا در موردش نظرات مختلف و بی نهایت متفاوتی می دن. بعضیا خودآگاهی رو فقط در حد یه توهم می دونن - یعنی یه چیزی یکم پیچیده تر از خطای دید! اما از همون جنس - و می گن علت اینکه نمی شه به یه جواب واحد و یه نظریه کامل در مورد خودآگاهی رسید هم همینه که خودآگاهی چیزی نیس جز یه توهم باطل! حتی بعضیا پا رو فراتر می زارن و می گن که این سرّی هست که نباید گشوده بشه و فلان و بیسان!!
( که البته ما اینجا کاری به این دو آتیشه ها و افراط تفریطی هاش نداریم و چارچوب علمی قضیه رو حفظ می کنیم )
به طور کلی خودآگاهی همون چیزیه که ما توی خواب بدون رویا اونو از دست می دیم و این کاملا به صورت یه طیفه و حتی در زمان بیداری و در طول روز هم ممکنه در درجات متفاوتی از اون قرار داشته باشیم. خودآگاهی اون درک آگاهانه ما از خودمون و از محیط اطرافه. به قسمتی از اون که مربوط به خودمونه درون نگری می گن. ( و اگه یادتون باشه می گفتم بهترین نوروساینتیست دان ها هم اونایی خواهند بود که درون نگری قوی تر و عمیق تری دارن، این مهم ترین ویژگی یه پژوهشگر نوروساینس برای فهمیدن عملکرد مغزه! )
هنوز نتونستن هیچ منطقه دقیقی از مغز رو به خودآگاهی نسبت بدن. مثلا در مورد زبان و درک واژگان و تلفظ اونها مناطق مشخصی از مغز هست که دخالت داره اما این چیزی نیس که در مورد خودآگاهی صادق باشه.
پژوهش هایی که توی این زمینه روی خودآگاهی انجام می شه متفاوته. یعنی نگرش کلی پژوهشگرای این حوزه مثل هم نیس. یه عده سعی می کنن از دید سلولی بهش نگاه کنن. سلول های عصبی رو کاوش می کنن و مثلا یکی از تئوری ها اینه که خودآگاهی مرتبط با حالت های مختلف سانتریول ها در سلول های عصبیه. از دیدگاه فیزیک کوانتم، امواج مغزی و متافیزیک هم تئوری پردازی های مفصلی در این زمینه شده ( که من دانش چندانی ازش ندارم ) اما در هر حال محوریت قضیه درک روانشناسی از خودآگاهی و مرتبط کردنش با سرنخ های بیولوژیکه.
خب پس من دوباره اون سوال کلی رو مطرح می کنم. پس خودآگاهی شد همون چیزی که ما توی خواب بدون رویا یا Non-REM از دستش می دیم. اما این "چیز" واقعا چیه؟!
اگه سوال بالا پاسخ مشخصی داشته باشه از چه شیوه و متد پژوهشی میشه به جوابش رسید؟ چه آزمایشاتی می شه انجام داد و جدای از قضیه بیولوژیکش، دیگه چی می شه در مورد ویژگی های روانشناختی اش گفت و چه تحلیل هایی رو میشه بر اون آورد؟
قبل از ادامه بحث دوس دارم نظرات اولیه تون رو در این مورد بدونم. حالا هر نوع فکری ...