(first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

[first amir]

واسه مواقعيه كه بزنه به سرم و از قلمم تراوش كنه
اوليش:

1
همراه اول عزيز
گفتي هيچكس تنها نيست
آيا نميداني كه وجود پل دليل كافي براي وجود ارتباط نيست
سيمكارت هست
اين يعني پل هست
گوشي هم هست
اما وفا نيست
دل نيست
گوشي هست اما تماسس نيست و پيامي
شايد بهتر بود به جاي اينكه بگويي هيچكس تنها نيست ميگفتي : به جز تنهايي هيچكس نيست

توضیح:بابا مخاطب این پستم بچه های دوران دبیرستانه که پراکنده شدیم..
==============================================
2
کوچیک که بودیم بی بهانه شاد بودیم مگر اینکه دلیلی برای ناراحتیمان پیدا می شد اما حالا اغلب ناراحتیم مگر اینکه دلیلی برای شادیمان پیدا شود
بعضی وقتها دلت می خواهد قدم بزنی و قدم بزنی و قدم ...
بدون اینکه مقصدی داشته باشی
تنها پیاده روی سنگفرشهای نامتوازن و سنگی پارک....
و نسیمی که قطرات ریز آب فواره را همراه دارد حرارت دروونت را فرو مینشاند....

دلت مانی را می خواهد که اوج دلشکستگییت زمانی بود که توپ پلاستیکی ات پاره میشد یا دست عروسکت کنده...
دلت گذشته می خواهد

به آینده چشم داره...

 

[happymoon]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

منتظر بقیه نوشته هاتون هستیم. :)

 

[شاكسول]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

راست ميگه هستيم اولي ك قشنگ بود :)

 

[goldokhtar]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

زیبا بود..ب دلم نشست..

 

[black spider]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

قشنگ بود

 

[Dark Eagle]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، وآن هم در تمام عمر، بیش از یك مرتبه نیست...
(چی گفتم )(برو حال کن)
B-)

 

[شاكسول]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

بابا مث اينك اينو زيادي تحويل گيريديم ديگ پست نميده پراكنده شيد بچه ها!

 

[Dark Eagle]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

اگر کسی را دوست داری؟
شکسپیر : اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده.

دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... او تکامل خواهد یافت.

دانشجوی آمار : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است.

دانشجوی فیزیک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است.

در هر صورت رهایش کن.......

 

[first amir]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

اگر کسی را دوست داری؟
شکسپیر : اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده.

دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... او تکامل خواهد یافت.

دانشجوی آمار : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است.

دانشجوی فیزیک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است.

در هر صورت رهایش کن.......

نه بابا
توضیح دادم زیر پستم
اما پستت لایک..

ممنون از نظراتی که داید اما الان واقعا چیزی به ذهنم نمیرسه که بنویسم

 

[first amir]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

کوچیک که بودیم بی بهانه شاد بودیم مگر اینکه دلیلی برای ناراحتیمان پیدا می شد اما حالا اغلب ناراحتیم مگر اینکه دلیلی برای شادیمان پیدا شود
بعضی وقتها دلت می خواهد قدم بزنی و قدم بزنی و قدم ...
بدون اینکه مقصدی داشته باشی
تنها پیاده روی سنگفرشهای نامتوازن و سنگی پارک....
و نسیمی که قطرات ریز آب فواره را همراه دارد حرارت دروونت را فرو مینشاند....

دلت مانی را می خواهد که اوج دلشکستگییت زمانی بود که توپ پلاستیکی ات پاره میشد یا دست عروسکت کنده...
دلت گذشته می خواهد

به آینده چشم داره...

 

[first amir]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

6 سالم که بود یه جعبه 12 تایی مداد رنگی خریدن برام
دیدم توش مداد سفید هم هست...هرچی فک کردم کاربردشو نفهمیدم...
بعد دیروز دیدم خب اگه زمینه سیاه باشه ...اون سفیدی خودشو خوب نشون میده
بعد رسیدم به اینکه تا بدی نباشه خوبی معنا نداره
یه بدی هایی باید باشه تا بعضی ادما با بودنشون و عکس العملشون شرایط رو عوض کنن...

بعد فهمیدم شام زیاد خوردم .. مال اونه

 

[shahid]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

شام خوبی بوده فک کنما تاثیراتش که خوب بوده بازم از این شاما بخور شاید بیشتر فرج شد

 

[sarajoon]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

خیلی قشنگه

 

[first amir]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

خیلی قشنگه

ممنون

 

[first amir]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته


مکان : مترو
زمان : یکی از همین روزایی که غر زدن شده عادتمون
بازیگرا : دو تا مادر و دو تا دختر 6 ساله
تفاوت ازین جا شروع میشه:
زندگی خونواده اولیه جوری یوده که به سختی نخورده...یه جورایی هرچی خواستن فراهم بوده و خلاصه کانون خونوادشون گرم بوده
اما اون یکی مادر دیگه نه....یه جورایی هم پدر بوده هم مادر
این جوریم نبوده که خودش فلاکت و بدبختیو انتخاب کنه ها ... نه... بالاخره پیش اومده
حالا دختر اون مامان اولیه رو مجسم کن...یه دختر دردونه.... که هرچی خواسته فراهم بوده و کلا عادت داره به اینکه
هرچی بگه مامان بابا بگن چشم... با یه عروسک بغلش تو مترو نشسته کنار مامانش
و درست روبه روشون همون مادر و دختر دومی نشستن ... دختری که تو همون دوران کوچیکیش کلی ارزو داره
از صورت کوچیکش میتونی رنجهایی رو که کشیده بخونی...
پس فردا تولد دختر کوچیک اولیه س....
از معدود دفعاتیه که با وسیله ای غیر از ماشین شخصی اومده بیرون...
داره از مامانش راجع به جشن تولدی که قراره واسش برگزار کنن میپرسه...
دختر کوچولو دومی با دقت و ناخوداگاه داره گوش میکنه... تصور دقیقی از مراسم جشن تولد نداره
جز یه سری چیزا که تو فیلما دیده....
همینجور که داره گوش میکنه خییره شده به عروسک دختر روبه روییش...یه لبخند میاد رو لباش و تو رویا خودشو
صاحب اون عروسک میبینه.....
مادر و دختر اولی میرسن به ایسگاهی که باید پیاده شن....
با مامانش بلند میشن که برن بیرون...عروسکش درست میفته جلوی پای دختر کوچولو
دختر کوچولو که تا اون موقع شاید تجربه دست زدن به یه عروسک و نداشته... به خودش جرئت میده ... خم میشه
و عروسکو از رو زمین بر میداره....
یه خنده میشینه رو لباش و محو تماشا میشه که دختر کوچولوی دیگه میگه : بدش عروسکمو....و دختر هم با همون لبخند
مهربون عروسکو میده...
طولی نمیکشه که مادر و دختر اولی خارج میشن و قطار شروع به حرکت میکنه...
دختر کوچولو یکم پیش خودش فک میکنه و به این نتیجه میرسه که خب چه اشکالی داره منم یه دونه عروسک داشته باشم..
حتما که نباید ازین گرونا باشه...عروسک ، عروسکه...فرقی نداره که
یکم خودشو جمع و جور میکنه رو صندلی...اب دهنشو قورت میده و همونجور که به روبرو نگا میکنه میگه:
مامان....میشه منم....و سرشو میاره بالا تا عکس العمل مامانشو ببینه
اما با چیزی که میبینه حرفشو میخوره و ساکت میشه.....
مامانش تمام مدت کارها و نگاه های دخترشو زیر نظر داشته....
و سکوتی که تا ایستگاه باقی میمونه......
---------- ------------ ------------ ------------ ------------ ------
چقد خوبه یادم بمونه خیلی از چیزایی که دارم و اصلا نمیبینمشون...خیلی وقتا ارزوهای دست نیافتنی یه عده س
اونوقت میتونم با تکیه به همین چیزای به ظاهر کم ارزش برم برای رسیدن به بقیه ارزوهام
نه اینکه.....

 

[Carina]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

خیلی زیبا بود
مرسی

 

[black spider]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

خیلی قشنگ بودن! هم این هم قبلیه.

 

[Kathy]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

عالی واقعا عالی...
منتظر نوشته های بعدیت! :)

 

[first amir]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

7

 

[mischievous]

پاسخ : (first amir)گاه و بيگاه- دلنوشته

از نظر فضاسازی و توصیف و پیام اخلاقی و این حرفا قشنگ بود ، ولی خوب موضوعش یه ذره تکراری بود ...
موفق باشی !