- شروع کننده موضوع
- #1
vahidd
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 1,163
- امتیاز
- 1,749
- نام مرکز سمپاد
- شهید هاشمی نژاد
- شهر
- مشهد
لیوان مشروبش را یک باره سر کشید .
به دیوار زل زده بود . دود سیگارش را بیرون داد و چشمانش را از میان هاله های دود به دیوار دوخت.
بالاخره باید طرحی روی آن پیاده می کرد.
همیشه هر وقت کار نقاشی دیوار خانه ای را می گرفت دود سیگارش را بیرون می داد و به دیوار خانه زل می زد.
سپس طرح دود سیگارش روی دیوار خانه را در یک لحظه در ذهنش نگه می داشت و آن را روی دیوار پیاده می کرد.
همه ی مردم پول خوبی برای طرح بدبختی روی دیوار خانه هایشان می دادند. او هم این را می دانست.
سه روزی بود که آن خانه دستش بود و هنوز کارش را شروع هم نکرده بود.
به زنش فکر کرد.
2 سال پیش او را ترک کرده بود. آن وقت ها که دائم الخمر نبود زنش عاشقش بود.
مسئله این بود که زنش درک نمی کرد او دنیا را از میان یک لایه نازک الکل بهتر تشخیص می داد . همین طور او را
پک دیگری به سیگار زد و دودش را به بیرون هل داد
زنش از آن دسته آدم های اهل معاشرت بود. خیلی به میهمانی های دوستانشان می رفتند.
و عاشق رقص...
با انگشتانی بلند و کشیده و چشمان نسبتآ بزرگ .همیشه آرایش آرامی داشت .هیچ وقت هم ندیده بود که موهای بلند و لخت و مشکی اش را ببندد.
خود او هم رقصیدن را از زنش یاد گرفته بود.
همیشه به این فکر می کرد که اگر در زندگی اش هیچ چیز نداشته دختری که همیشه در رویا هایش می دید را خدا به او داده بود.
وقتی با هم بودند عاشق جزء به جزء ذرات وجود زنش بود.
حتی هنوز هم او را می پرستید
یک پیک مشروب دیگر سر کشید و پک عمیق دیگری به سیگارش زد و دودش را بیرون داد
به دیوار از میان دود ها خیره شد.
هنوز هم احساس می کرد باید بیشتر به گذشته ی نابود شده اش فکر کند.
هنوز دود سیگارش تصویری از نابودی که او می خواست را به او نمی داد.
آهنگ مورد علاقش را در ضبط کوچکش گذاشت.
زنش هم عاشق آن اهنگ بود.
گاهی که ناراحت بود زنش آن اهنگ را با پیانو قدیمیشان برایش می زد.
یا آن اهنگ را پخش می کرد. دست او را می گرفت و روی پارکت های خانه ای قدیمی آرام باهم می رقصید.
چشم هایش خیس شده بود.
پک عمیق دیگری به سیگار زد و دودش را به بیرون هل داد.
به اندازه کافی به چیز هایی که از آزارش می دادند فکر کرده بود. حالا هر طرحی که می خواست را میان دود سیگارش میدید
حتی نت های آهنگ مورد علاقه اش را.
ایستاد و سمت دیوار رفت.قلمو اش را برداشت. اما دوباره حواسش جمع آهنگ شد.
چشم هایش به ته سیگارش که روی زمین افتاده بود خیره شده.
قلمو راگذاشت و از جیبش یک بسته قرص درآورد.همشان را در دهانش گذاشت و با یک شات مشروب دیگر همه را پایین داد.
پک دیگری به سیگارش زد و به دودش خیره شد.
دیگر چیزی برای زندگی کردن نداشت.چشم هایش را بست و کمی بعد مرد
Ps.او هیچ وقت ازدواج هم نکرده بود.
به دیوار زل زده بود . دود سیگارش را بیرون داد و چشمانش را از میان هاله های دود به دیوار دوخت.
بالاخره باید طرحی روی آن پیاده می کرد.
همیشه هر وقت کار نقاشی دیوار خانه ای را می گرفت دود سیگارش را بیرون می داد و به دیوار خانه زل می زد.
سپس طرح دود سیگارش روی دیوار خانه را در یک لحظه در ذهنش نگه می داشت و آن را روی دیوار پیاده می کرد.
همه ی مردم پول خوبی برای طرح بدبختی روی دیوار خانه هایشان می دادند. او هم این را می دانست.
سه روزی بود که آن خانه دستش بود و هنوز کارش را شروع هم نکرده بود.
به زنش فکر کرد.
2 سال پیش او را ترک کرده بود. آن وقت ها که دائم الخمر نبود زنش عاشقش بود.
مسئله این بود که زنش درک نمی کرد او دنیا را از میان یک لایه نازک الکل بهتر تشخیص می داد . همین طور او را
پک دیگری به سیگار زد و دودش را به بیرون هل داد
زنش از آن دسته آدم های اهل معاشرت بود. خیلی به میهمانی های دوستانشان می رفتند.
و عاشق رقص...
با انگشتانی بلند و کشیده و چشمان نسبتآ بزرگ .همیشه آرایش آرامی داشت .هیچ وقت هم ندیده بود که موهای بلند و لخت و مشکی اش را ببندد.
خود او هم رقصیدن را از زنش یاد گرفته بود.
همیشه به این فکر می کرد که اگر در زندگی اش هیچ چیز نداشته دختری که همیشه در رویا هایش می دید را خدا به او داده بود.
وقتی با هم بودند عاشق جزء به جزء ذرات وجود زنش بود.
حتی هنوز هم او را می پرستید
یک پیک مشروب دیگر سر کشید و پک عمیق دیگری به سیگارش زد و دودش را بیرون داد
به دیوار از میان دود ها خیره شد.
هنوز هم احساس می کرد باید بیشتر به گذشته ی نابود شده اش فکر کند.
هنوز دود سیگارش تصویری از نابودی که او می خواست را به او نمی داد.
آهنگ مورد علاقش را در ضبط کوچکش گذاشت.
زنش هم عاشق آن اهنگ بود.
گاهی که ناراحت بود زنش آن اهنگ را با پیانو قدیمیشان برایش می زد.
یا آن اهنگ را پخش می کرد. دست او را می گرفت و روی پارکت های خانه ای قدیمی آرام باهم می رقصید.
چشم هایش خیس شده بود.
پک عمیق دیگری به سیگار زد و دودش را به بیرون هل داد.
به اندازه کافی به چیز هایی که از آزارش می دادند فکر کرده بود. حالا هر طرحی که می خواست را میان دود سیگارش میدید
حتی نت های آهنگ مورد علاقه اش را.
ایستاد و سمت دیوار رفت.قلمو اش را برداشت. اما دوباره حواسش جمع آهنگ شد.
چشم هایش به ته سیگارش که روی زمین افتاده بود خیره شده.
قلمو راگذاشت و از جیبش یک بسته قرص درآورد.همشان را در دهانش گذاشت و با یک شات مشروب دیگر همه را پایین داد.
پک دیگری به سیگارش زد و به دودش خیره شد.
دیگر چیزی برای زندگی کردن نداشت.چشم هایش را بست و کمی بعد مرد
Ps.او هیچ وقت ازدواج هم نکرده بود.