یکی از احساساتی که از بچگی در ما وجود داره ترسه. حتی میشه گفت ترس برای بقا لازمه و یک واکنش دفاعی محسوب میشه. در رابطه با ترس این سؤالات رو میشه مطرح کرد:
۱. وقتی میترسیم توی مغز و بدن ما چه اتفاقی میافته؟
۲. ترسیدن به نفع ماست یا به ضررمون؟
۳. میشه ترس رو کنترل کرد؟ فرض کنیم که شد و ترس رو کنترل کردیم، اصلاً کار درستیه؟ چه عواقبی در پیش خواهد داشت؟
یکی از مباحثی که در نوروساینس باید با احتیاط و دقت بیشتری در موردش حرف زد ترسه. این به خاطر خصوصیت نیمه غریزی و نیمه فرهنگیه اونه. و این یعنی چی؟
من از درخت کاج می ترسم چون مادرم را در کنار درخت کاج کشته اند. من در کودکی فیلم ترسناکی در مورد زامبی ها دیده ام و هنوزم که هنوز است از این موجودات خیالی می ترسم. برادرم از سوسک می ترسد ولی من با خیال راحت آن را از پا می گیرم و به کناری می اندازم.
همه ی ما با این جمله آشنا هستیم: وا؟؟؟ این که ترس نداره!
این نشان می دهد که شخص گوینده تجربه ترس مشابهی را ندارد.
اما از یکسو ما تجربه های مشترکی داریم، این جاست که جای تامل دارد.
ترس یک نوع رفتار است که در مقابل بعضی محرک های ناخوشایند بوجود می آید.
نفع یا ضرر؟
انتخاب طبیعی رفتار خودپسندانه ای دارد که در آن ضرر را نمی پذیرد. در مورد احتیاط در مبحث ترس گفتم، بیایید به موهوم بودن ترس به معنای یک مفهوم و لغت که پشتوانه ی فکری دارد نگاه کنیم:
"مرغ نوروزی لانه ی خود را در لبه پرتگاه می سازد. جوجه های تازه از تخم در آمده ی این پرنده انزجار خود را از لبه ی پرتگاه بروز می دهند. این ترس از ارتفاع به موفقیت تکاملی آنها کمک می کند" کتاب کمپل اکولوژی
" بودن یا نبودن مسئله این است. آن هنگام که از بیرون به این جسم خاکی نگاه می کنیم آرزو های به حقیقت نا پیوسته ای را می بینیم ترس از به حقیقت نپیوستن این آرزو هاست که عمر مصبیت بار را این چنین طولانی می کند....."
هملت، شکسپیر
برویم سراغ جوجه ها. من از این به بعد از کلمه سرت (به جای ترس) استفاده می کنم. این رفتار سرت در جوجه ها باعث می شود که آنها به لبه ی پرتگاه نزدیک نشوند، در نتیجه نمیرند به سن بلوغ برسند تولید مثل بکنند و در تکامل موفق شوند. این چنین رفتار سرت به نفع جوجه ها تمام می شود.
بر می گردیم به سرت در مورد انسان ها. محقیقین بر این باورند که بعضی المان ها به طور مشترک در انسان ها باعث سرت می شود. مثلا ما به طور ناخودآگاه از بعضی پترن هایی که شبیه پوست بعضی حیوانات است وحشت می کنیم. این رفتار سرت در واقع در قدیم به اجداد ما کمک می کرد تا از حیوانات خطرناکی مثل مار بسرتند(!) و در طی تکامل موفق تر باشند.
اگر ما در این جا واژه سرت = ترس قرار دهیم در آن صورت ترس به نفع ما خواهد بود. این نوع از ترس رفتاری ابتدایی است که ممکن است در بسیاری از حیوانات تجربه شود و ما در زبان هموساپینسی به آن ترس می گوییم.
حال بر می گردیم به رفتاری که من آن را رست می نامم. این رست شامل رفتاری است که شاید چندان از نظر تکاملی آشنا نباشند اما ممکن است خیلی هم بی ربط نباشند.
رست هم تحت شرایط نامناسب بروز پیدا می کند. اما برای اینکه یک چنین رستی داشته باشید باید پیشینه ی زیادی داشته باشید. خودمانی تر، مدت زیادی در این دنیا زندگی کرده باشید. این شامل رست از دیکتاتوری، رست از به حقیقت نپیوستن آرزو های به حقیقت نا پیوسته، رست از تسخیر آثار ادبی توسط بیگانگان و...... می شود که در این جا رست را اگر هم معنای ترس قرار دهیم جای سخن بسیار است.
مثلا کمی به ترس در مورد دیکتاتوری فکر کنید و ببینید چه سود ها و زیان هایی خواهد داشت.
به طور کلی ترس از آن مباحثی است باید دقیق در مورد آن فکر کرد.
چکیده
سرت :ترس
رست :یه نوع ترس که باتوجه به تجربه بدست میاد
یه نوع دیگه هم هست بهمون ارث رسیده ازاجداد واین به بقا کمک میکنه چون ازفیلترانتخاب طبیعی ردشده
اما درمورداینکه رست هم کمک میکنه یانه من فکرمیکنم نسبی هست چون ممکنه یک تجربه دریک موقعیت متفاوت خوب باشه دریکی نه !
واینکه ترس های دوران کودکی به طورناخودآگاه رومون بیشترتاثیرمیزارن
خب بیاید ترس رو یه کم تخصصیتر بررسی کنیم. وقتی میترسیم دقیقاً چه اتفاقی میافته؟
از نظر فیزیولوژیک اگر بخوایم بررسی کنیم، سیستم سمپاتیک بدن فعال میشه، آدرنالین و نورآدرنالین و هورمونهای استروئیدی آزاد میشن. در نتیجه ضربان قلب و سرعت تنفس زیاد میشن، پاسخدهی مغز به محرکها سریعتر میشه، مردمکها گشاد میشن، سوخت و ساز سرعت پیدا میکنه و ... به طور کلی آمادۀ مقابله با خطر میشیم.
ولی یک نوع دیگۀ ترس هم هست؛ ترس شرطیشده که با توجه به تجربههای قبلی اتفاق میافته و نه در برخورد مستقیم با عامل خطرزا ولی همون اثرات رو روی بدن داره. مثلاً اینها تقریباً میشه گفت نمونههای ترس شرطی شدهن:
من از درخت کاج می ترسم چون مادرم را در کنار درخت کاج کشته اند. من در کودکی فیلم ترسناکی در مورد زامبی ها دیده ام و هنوزم که هنوز است از این موجودات خیالی می ترسم. برادرم از سوسک می ترسد ولی من با خیال راحت آن را از پا می گیرم و به کناری می اندازم.
این نشان می دهد که شخص گوینده تجربه ترس مشابهی را ندارد.
مرکز ترس توی مغز آمیگداله؛ قسمتی از سیستم لیمبیک که به هیپوکامپ وصله. آمیگدال اطلاعات دریافتی رو پردازش میکنه و به هیپوتالاموس میفرسته. هیپوتالاموس روی ترشح هورمونها و هموستاز کنترل داره. پس آمیگدال از طریق هیپوتالاموس واکنش بدن به ترس رو کنترل میکنه.
پس بدیهی به نظر میرسه که اگر یک نفر به هر دلیلی آمیگدالش رو از دست بده، دیگه نباید بترسه! مثل موردی که برای فردی به اسم S.M پیش اومد و توی پستهای بعدی دربارهش بیشتر توضیح میدم.
حال بر می گردیم به رفتاری که من آن را رست می نامم. این رست شامل رفتاری است که شاید چندان از نظر تکاملی آشنا نباشند اما ممکن است خیلی هم بی ربط نباشند.
رست هم تحت شرایط نامناسب بروز پیدا می کند. اما برای اینکه یک چنین رستی داشته باشید باید پیشینه ی زیادی داشته باشید. خودمانی تر، مدت زیادی در این دنیا زندگی کرده باشید. این شامل رست از دیکتاتوری، رست از به حقیقت نپیوستن آرزو های به حقیقت نا پیوسته، رست از تسخیر آثار ادبی توسط بیگانگان و...... می شود که در این جا رست را اگر هم معنای ترس قرار دهیم جای سخن بسیار است.
چیزی که میشه گفت اینه که تکامل ما رو به سمت ترس هایی میبره که به بقای ما کمک کنن، شما از حیوانات وحشی میترسید چون اگه نترسید شما رو میخورن! پس تکامل ترس در انسان قراراه به سمت نفع اون حرکت کنه.
اما درباره حد و مرز ترس ؛چه عاملی مشخص میکنه که کی چقدر از چی بترسه؟!
برای مثال همه انسان ها از ارتفاع زیاد میترسن، اما چرا بعضی از ارتفاع وحشت دارن؟
و مسئله ی دیگه ای که برای من جای سوال داره درباره آگاهانه و یا غیرآگاهانه بودن ترسه؛بذارید یه مثال ملموس بزنم: ترس از کنکور!! شما آگاهی دارید که کنکور برای شما سرنوشت سازه و باید براش تلاش کنید،میترسید از اینکه عدم موفقیت در اون به آینده شما صدمه بزنه،پس این یه ترس آگاهانه ست.حالا فردی رو مجسم کنید که ترس از کنکور و اضطراب حاصل از اون راندمان کارشو پایین آورده ،چون نمیتونه کنترلش کنه! بلاخره ترس این فرد ناشی از خودآگاه اونه یا ناخودآگاهش؟
اینكه ترس غیر ارادی و وجودش لازمه رو میدونیم ما. طبیعتاً اگه ما نترسیم و احساس خطر نكنیم واكنشهای دفاعی از خودمون نشون نميدیم و احتمالاً مدت زیادی نمیتونیم توی زندگی عادی الانمون زنده بمونیم.
آدمی كه ترسیده رو همه ما از رنگ و لرزیدن و نفس های عمیق و تند تند و... تشخیص میديم.
حالا اینكه ما چرا میترسيم؟ یه سری چیزها هستند كه ما میترسيم ازشون اما تا حالا باهاش مواجه نشدیم، ترسهایی كه به دلایل مختلف (مثل شرایط و محل زندگی ما و...) توی ما غریزی شدن. ترسهایی هم هستند كه به خاطر اتفاقی كه واسه ما یا اطرافیان افتاده توی ما به وجود اومده و بعد از اون از همه عواملی كه حضور داشتن توی اون حادثه باعث ترس ما میشن؛ مثل صداها. (ترس های شرطی) یه سری ترسها هم با تعمیم دادن این ترسها به وجود میاد.
ترسها تا وقتی كه به اندازه باشن لازمن اما یه وقتهایی ترسها توی بعضی موارد خیلی پررنگ میشن برای ما، میشه گفت از ترسی كه ممكنه وجود داشته باشه هم میترسيم، كه خب طولانی شدن اثرات ترسهای لحظهای روی بدن میتونه باعث بیماریهای مختلف بشه.
× ظرفیت ترسیدن توی هر فردی با توجه به ویژگیهاش نیست؟
سوال - یک موضوعی رو در نظر بگیرید که اشخاص A1, A2,A3,A4 ... ,An ازش میترسن. ( n>=1000 ) حالا اگر شخص B در بین این چند ده هزار نفر، تنها کسی باشه که از اون موضوع نمیترسه، تغییرات نوروساینسی ای که در مغز اون چند ده هزار نفر رخ میده، با تغییراتی که در مغز اون یک نفر رخ میده چه فرقی دارن؟
سوال - چطور تجربه بر ترس اثر میذاره؟ ( فرض کنید طرف دفعه اول از چیزی میترسه، دفعه دوم نه. )
سوال - برای من هنوز روشن نیست، وقتی که شخصی از چیزی میترسه، از نظر نوروساینس چه اتفاقی تو یارو می افته!
انتقاد - فکر میکنم دارید از حوزه نوروساینس خارج میشید.
کورتیزول هورمونیه که وقتی ما میترسیم در پاسخ به استرس از غده آدرنال ترشح میشه و بعداً باعث میشه ما اون ترس رو به خاطر بیاریم. حالا اگه ما وقتی میترسیم کاری کنیم که مقدار ترشح این هورمون کمتر بشه خاطره بدی رو که به خاطر این هورمون ترشح شده رو واسه همیشه یادمون میره.
یه دارویی هست به اسم متیراپون که باعث کاهش سطح کورتیزول میشه. دوزهای مختلف این دارو رو اومدن به دو گروه دادن. بعدش برای اونا یه داستان ناراحت کننده تعریف کردن. وقتی چند روز گذشت اونایی که دوز بالاتری رو مصرف کرده بودن هیچی از جزئیات بد داستان یادشون نمیومد و اونا رو فراموش کرده بودن.
روی گروهی از موشها این دارو رو امتحان کردند که باعث شد اونا هم ترسهاشون رو یادشون بره.
اگه ما خاطرات تلخ و بدی که موجب ترس ما رو میشن رو فراموش کنیم طبیعتاً دیگه از اون موضوع نمیترسیم.
× البته هنوز دستورالعملی واسه مصرف این دارو صادر نکردند.
بیاین کمی در مورد ارتباط ترس و تجربه صحبت کنیم:
نوعی بیماری هست(که متاسفا نه اسمش یادم نیست، اگه می دونستید بگید) که در واقع بر اثر ضربه به سر ایجاد می شه. اگه بخوایم در مورد عوارض این بیماری صحبت کنیم یک جمله اون رو توصیف می کنه: من همه چیز رو ترسناک می بینم.
و بحث از همین جا شروع می شه. بیاین به حرف یکی از مبتلایان گوش بدیم: همه چیز برای من مثل تصاویر موهوم و ترسناکه. توی پنجره ها نقش اسکلت می بینم و به هنگام بارش برف در واقع این جمجمه ها هستن که می بارن. من آدم ها رو بدون چشم و فقط با گودی چشم به صورت کبود می بینم...(این شخص در بزرگی دچار این بیماری شده)
اینها چیزی های ترسناک ولی تیپیکی هستن؟ نه؟ بیشتر شبیه یک فیلم ترسناکه؟
سوال اینجاست: اگر این شخص در سن کم(اصلا فرض کنیم مادرزاد) به این بیماری مبتلا می شد باز هم جهان به نظرش مانند موقعی بود که در بزرگی مبتلا می شد.
واضح تر بگم، این مبتلایی که در موردش صحبت کردیم جهان رو طوری ترسناک می دید که به نظر ترسناک تلقی می شه. یعنی مثلا ما یاد گرفتیم اسکلت می تونه ترسناک باشه یا صورت بی چشم خوراک فیلمهای ترسناکه. ولی اگر ما مبتلا به این بیماری می شدیم بدون تاثیر تبلیغات، چی میشد؟
در آن صورت دنیا ترسناک ما یک دنیا ی ترسناک از ترس های غریزی بود؟ و در آن صورت دنیا چگونه می شد؟
یکی از احساساتی که از بچگی در ما وجود داره ترسه. حتی میشه گفت ترس برای بقا لازمه و یک واکنش دفاعی محسوب میشه.
وقتی میترسیم توی مغز و بدن ما چه اتفاقی میافته؟
. میشه ترس رو کنترل کرد؟ فرض کنیم که شد و ترس رو کنترل کردیم، اصلاً کار درستیه؟ چه عواقبی در پیش خواهد داشت؟[/b]
ترس ، هماهنگی بین هورمون های مربوطه، احساسات و مغز هست. البته اون ترسی برای بقا لازمه و واکنش دفاعی محسوب میشه که ترسی بر اساس احساس نسیت . مثلا جسمی نزدیک چشم شماست و شما چشمتونو میبندید. این نوعی ترسه که غیر ارادیه و باعث افزایشی ضربان قلب و انجام واکنش انعکاسی میشه. ترسی نیست که بر اساس احساس باشه .
ترسی که حاصب تغییرات احساسات شماست ، بررای بقا مسلمل لازم نیست
بله میشه ترس رو کنترل کرد و کار آسونی هم نیست . زمانی میشه بهش گفت کار درست ، که اون ترس برای سلامتی ما ضرری داشته باشه.
فوبیارو در نظر بگیرید . ترسی که از کودکی همراه شماست . سال ها و یک مدت طولانی از چیزی میترسید و نمیتونید جلوی واکنش های عصبی خودتون رو بگیرید . این ترس باید با مراحل خاصش کنترل و مهار بشه . اگر مهار نشه در دراز مدت عمیق تر میشه و ممکنه در سنین بالا با یک ترس غیر منتظره منجر به سکته های قلبی یا حمله ی عصبی بشه.
یه تصور ساده ای که من همیشه نسبت به ترس داشتم اینه که:وقتی ما یه ضعف یا نبودی تو وجودمون نسبت به چیزی داریم و نسبت به اون ضعف آگاهی داریم حس ترس تو ما شکل میگیره مثلا من ضعف مقابله با شیرو دارم و میدونم انقد قوی نیستم،بعد نسبت به این ضعفم آگاهی دارم.این باعث شکل گیری ترس تو من نسبت به شیر میشه!
یه حاشیه یه ذره نامربوط :واسه ترس تو جمع حرف زدن(glassophobia) گاهی آثار مشابه ترس واقعی تو ما بروز پیدا میکنه موقع حرف زدن تو جمع :مثه لرزش صدا،تپش تند قلب و اینا.
اینم واسه اینه که مغز،خودشو تو شرایط مورد تهاجم واقع شده میبینه.واسه همین علایم مربوط به فرار تو آدم شکل میگیره!(fight or flight)
مقدار ترشح آدرنالین زیاد میشه،فشار خون بالا میره،مردمک گشاد میشه و...که واسه اینه که طرف یا بجنگه یا فرار کنه
جالب اینه که آمار نشون داده که 75% مردم این ترسو دارن.
همه ی پست هارُ خوندم.درواقع فک میکنم ترس یه واکنشیه ک بخاطر تجربه در ما ایجاد میشه.
یه مثالِ ملموس بزنم: یادمه از زمان بچگیم هربار سوسک دیدم کسی دورُ برم از جمله مامانم نترسیده و همچنین جیغ نزده و من تا اونجا ک یادم میاد از سوسک و خیلی حشراتِ دیگه نمیترسم و در برخورد باهاشون خیلی ریلکس کارمُ انجام میدم.
از طرفی پسر داییم مامانی داره ک شدیدا از سوسک میترسه و چون در زمانِ بچگیش تنها واکنش مامانشو در برابر سوسک میدیده الان از سوسک میترسه و نمیتونه ب طور کامل ترسشو کنترل کنه.
این روندِ نترسیدنِ من از سوسکُ حشراتِ دیگه ادامه داشت تا اینکه زنبور منو نیش زد و از اون زمان منی ک از زنبور نمیترسیدم ب طور وحشتناکی از زنبور میترسم.
و نکته ی دیگه اینکه باید برای بررسی اینکه ترس همیشه مفیده یا نه، "ترس" رو از "اضطراب" و "استرس" جدا کرد چون توی بعضی پست ها کاملا علائم اینهارُ باهم در نظر گرفته بودن.