خداحافظ گاری کوپر - رومن گاری
خداحافظ گاری کوپر - رومن گاری
ترجمۀ سروش حبیبی - نشر نیلوفر
بهمن ۹۱
امتیاز: ۹ از ۱۰
★★★★★★★★★
برداشت:
خداحافظ گاری کوپر داستان اسکیباز جوانی به نام لنی است که برای فرار از جنگ ویتنام به ارتفاعات سوئیس پناه برده است. لنی بیکار و بیسواد، و در عین حال معصوم و بیگناه است. در حقیقت لنی نمونهی بارزی است از جوانان آمریکایی همسن و سالش در دوران جنگ ویتنام.
شاید خداحافظ گاری کوپر یکی از بهترین و قویترین شروعها را در بین کتابهایی که خواندهام داشته باشد. داستان با این جمله شروع میشود: «عزی بن زوئی هم آنجا بود.» گویی نویسنده در حال تعریف داستانش بوده و شما ناگهان وارد میشوید و از میانهی داستان آن را دنبال میکنید. بقیهی قسمتهای فصل اوّل هم قوی هستند؛ شخصیت ها به طور منسجم وارد میشوند و دیالوگهایی که بین آنها رد و بدل میشوند، دقیق و پرداختهشده هستند. این شروع امیدوارکننده اما ادامه نمییابد و هر چه به انتهای داستان نزدیک میشویم، روند داستانیِ کتاب پررنگتر میشود. این عدم یکپارچگی را میتوان به عنوان یک نکتهی منفی در نظر گرفت.
یکی از مفاهیمی که از همان ابتدا با آنها سر و کار داریم، «آزادی از قید تعلق» است. لنی آن را اینگونه شرح میدهد: وقتی از قید تعلق آزادی یعنی تنهایی. نه طرفدار کسی هستی نه ضد کسی. همین. کارهایی که لنی انجام میدهد و طرز فکر او دربارهی مسائل مختلف، متأثر از همین مفهوم هستند. تنها تعلقات لنی در ابتدای کتاب، چوباسکیهایش هستند و عکسی از گاری کوپر؛ ولی بعد از آشنایی او با جس، این عدم تعلق رفته رفته کمرنگ میشود. نظر شخصیام این است که نویسنده با این کار شخصیت لنی را از بیخ و بن نابود کرده است! لنیِ آزاد از قید تعلقِ اول داستان بسیار دوستداشتنیتر از لنی آخر داستان است.
بریده:
خداحافظ گاری کوپر؛ صفحه ۱۵۸:
« جس در سازمان ملل مترجمی را میشناخت که در زندگی عادی زبانش طوری میگرفت که نفسش بند میامد. ولی وقتی ترجمه میکرد مثل بلبل حرف میزد. این مشکل روانی او فقط وقتی بود که از زبان خودش حرف میزد و همین که فکر شخص دیگری را بیان میکرد تمام اطمینان و اعتمادش را به خود باز مییافت. به عبارتی دیگر دوست داشت دیگران برایش فکر کنند.»
«دیوار زبان وقتی کشیده میشود که دو نفر به یک زبان حرف میزنند. آن وقت دیگر مطلقاً نمیتوانند حرف هم را بفهمند.»
پیشنهاد:
Forrest Gump را ببینید. فیلمی است دربارهی آمریکای زمان جنگ ویتنام. فضای آن، حال و هوایش، همان است که رومن گاری در خداحافظ گاری کوپر سعی در ترسیم آن داشته است.