the shining
کارگردان : Stanley Kubrick
نویسنده : Stephen King
بازیگران: Jack Nicholson, Shelley Duvall ,Danny Lloyd
خلاصه داستان :
جک نویسنده و معلمی است که به انتخاب خودش اقامت در هتلی تابستانی را برای همه ماه های زمستان ( در طول این ماه ها هتل تعطیل است ) بر می گذیند و به همراه همسر و پسر کوچکش وارد هتل می شود تا در طول زمستان مراقب هتل باشد و از این راه درامدی هم کسب کند. فضای هتل، گذشته جک، شخصیت درونی دنی (پسر جک) و ویژگی عجیب او ( درخشش ) و تنهایی اهالی خانه و یک اتفاق عجیب که در گذشته در هتل رخ داده باعث به هم ریختن رابطه اعضای خانواده و بر انگیخته شدن خشونتهای درونی جک می شود.
داستان کامل:
در ابتدای فیلم جک به سمت هتل "اورلوک" می رود تا قرار دادی با رئیس آنجا امضا کند .قراردادی که طی آن جک موظف می شود در زمان تعطیلی زمستانه ی هتل از آن نگهداری کند.در لحظاتی که جک مشغول مذاکره با رئیس هتل است" دنی "پسرش در حال صحبت با "تونی" است .تونی موجودی است که به گفته دنی درون دهان وی زندگی می کند.تونی به درخواست دنی صحنه ای از فوران خون در هتل اوورلوک را به دنی نشان می دهد و در واقع تماشاگر را آماده می کند تا منتظر فاجعه ای که در آینده رخ خواهد داد بماند ،زیرا رئیس هتل هم در مورد فاجعه ای که در گذشته در هتل رخ داده اطلاعاتی به جک داده است و تماشاگر احساس می کند رابطه ای بین فوران خون و فاجعه ای که در هتل رخ داده وجود دارد .
دنی پس از دیدن این صحنه از هوش می رود و نکته ای در ابهام می ماند زیرا دقیقا مشخص نمی شود که دنی به چه علت از هوش رفته است ،آیا از وحشت بی هوش شده ؟و یا اینکه در خلصه ای فرو رفته است و دیگران فکر می کنند او بی هوش شده ،در حالی که در واقع دنی در عالم دیگری به سر می برد .چندان چیزی مشخص نیست زیرا پزشک دنی هم به گونه ای خودهیپنوتیزمی اشاره می کند و همین تولید ابهام یکی از ترفندهایی است که سازندگان فیلم برای همراه کردن مخاطب از آن سود برده اند زیرا تماشاگر شدیدا تحریک می شود تا این ابهام را برطرف کرده یا این راز را کشف کند.
نکته دیگری که باعث می شود تماشاگر به این صحنه بیشتر و جدی تر بپردازد خبری است که تونی به دنی می دهد .او به دنی می گوید که هم اینک پدرش قرارداد را امضا کرده است ،در حالی که دنی کیلومترها با پدرش فاصله دارد و این ذهن تماشاگر را از این نکته که دنی با یک موجود خیالی مشغول صحبت است دور می کند زیرا تنها یک نیروی ماورایی چنین توانی را دارد و این خبری که تونی به دنی می دهد باعث می شود تماشاگر پیش گویی او مبنی بر فوران خون در هتل اوورلوک را جدی بگیرد.
زمانی که "وندی "همسر جک با پزشک دنی مشغول صحبت است به او می گوید که در گذشته یک بار جک رفتار خشونت آمیزی با دنی داشته است و این رفتار جک هنگامی برای تماشاگر حساس و مهم جلوه می کند که در زمان بازگو شدن این خاطره پزشک با چهره ای جدی اما نگران وندی را نگاه می کند.
در صحنه ای دیگر زمانی که جک و خانواده اش به همراه مسئولان هتل مشغول بازدید از ساختمان و قسمت های مختلف هتل هستند مرد سیاه پوست (آشپز هتل) دنی را "داک" خطاب می کند که این نکته وندی را متعجب می کند زیرا می دان هرگز به او راجع به اینکه در خانه دنی را "داک" خطاب می کنند حرفی نزده است ، پس چطور ممکن است مرد آشپز از این نکته اطلاع پیدا کرده باشد .در لحظه دیگر مرد سیاه پوست با زبانی که گویی زبان اوست و دیگران قادر به شنیدن آن نیستند از دنی می پرسد که بستنی می خواهد و دنی با تعجب و بهت او را نگاه می کند و گویی متوجه قدرتی خاص،راز و ارتباطی میان خود ،تونی و مرد سیاه پوست شده است .قدرتی که در نهایت باعث می شود نسبت به هتل و در نهایت اتاق 237 و اتفاقی که در گذشته درون آن رخ داده اطلاعاتی کسب کند .
زمانی که تونی درون آشپزخانه نشسته است بالای سر او کاردهای بزرگ و برّنده ای به دیوار نسب است و این حالت کاملا در خطر بودن دنی را القا می کند .حال دیگر همه چیز مهیاست و تماشاگر کاملا تحریک شده تا از این همه راز سر در بیاورد.البته تماشاگر نمی داند با یک روند طبیعی مواجه است یا نه و در نهایت فاجعه ای که منتظر رخ دادن آن است به خاطر یک سری بیماری های روانی و روحی که تماما توضیح پزشکی دارند رخ خواهد داد یا اینکه از جنبه دیگر یعنی درخشش ذهن ،تله پاتی یا قدرت های پیچیده انسانی باید ماجرا را پیگیری نماید.
در نمایی جک را تنها می بینیم در حالی که تلاش می کند از شرایط و امکانات موجود برای کسب شادی و تنوع بهره ببرد در حالی که وندی و دنی در فضای باز مشغول بازی هستند. در این لحظات تماشاگر می پندارد تنهایی عاملی است برای افسردگی و بیماری جک .در چند نمای دیگر هم این تصویر که جک یک بیمار است را پررنگ می کنند و در نهایت ذهن تماشاگر بسیار مشغول و درگیر همین نکته می شود .در صحنه ای وندی دست نوشته های جک را می خواند و متوجه می شود که در تمام آنها فقط یک جمله نوشته شده:"کار کردن بدون سرگرمی و تفریح جک رو تبدیل کرده به یک پسرک خسته ."این جمله نیز تماشاگر را مطمئن می کند که جک دچار افسردگی شده است .همزمان با چنین تصوری جک با روح های پلید موجود در هتل ارتباط برقرار می کند و در این لحظات تماشاگر می پندارد جک در حالتی متوهم و بیمار موجوداتی خیالی می بیند و در تمامی لحظاتی که جک با انسانهای خیالی و توهمی رابطه دارد ذهن تماشاگر رابطه جک با آنها رار به حساب بیمار بودن جک می گذارد . تا اینجا هیچ نشانی از توانمندی فیزیکی انسان هایی که جک با آنها رابطه دارد وجود ندارد .،مثلا در صحنه ای که جک می خواهد به مرد صاحب بار پول نوشیدنی که سفارش داده را بپردازد مرد صاحب بار پول جک را رد می کند چرا که اگر در این صحنه که یک صحنه آرام و کم تنش برای تماشاگر است اگر مرد فروشنده که یک موجود خیالی است پول جک را که یک شی فیزیکی و ملموس است بگیرد و قادر به نگه داشتن آن باشد سریع تماشاگر با خود می گوید چطر پول جک توسط مرد فروشنده که یک تصور زاییده تخیل و ذهن بیمار شده جک بیش نیست نگه داشته می شود.در واقع تماشاگر از خود می پرسد این توانمندی از کجا آمده است و این علامت سوال چیزی است که سازندگان فیلم هرگز تمایل ندارند در ذهن تماشاگر ایجاد شود .
در این بین دنی با وارد شدن به اتاق 237 اندیشه ای جدید به فیلم وارد می کند ولی این اتفاق به قدری نامحسوس است که ذهن تماشاگربه خاطر امنیتی که از طرف سازندگان این فیلم به او داده شده است مبنی بر بیمار بودن جک و توانمندی تونی در ارتباط برقرار کردن با گذشته و آینده یا روح های سرگردان چندان درگیر آن نمی شود.
آن اتفاق نامحسوس و بسیار حساس پاره شدن لباس دنی و صحبت کردن تونی به جای دنی است .دیگر در این نمای پرهیجان این سوال خیلی ذهن تماشاگر را مشغول نمی کند که چرا لباس دنی پاره شده است .آن را به خاطر اعتمادی که به قدرت های تونی کرده تا اندازه ای توجیه می کند .از این به بعد رفتارهای پرخاشگرانه جک عملا آغاز می شود و تنش و وحشت درون تماشاگر بسیار بالا می رود زیرا منتظر است با توجه به اطلاعاتی که از قبل به او داده شده جک را ببیند که زن و بچه اش و احتمالا در انتها خودش را به طرز وحشتناکی به قتل می رساند.
زمانی که جک قصد حمله به همسرش را دارد او ضربه ای به سر جک می زند که جک را بی هوش می کند .همسرش جک را درون اتاقی که مخصوص نگهداری و انبار خشکبار است می اندازد و در واقع کاملا وی را مهار می کند و در انباری که دری بسیار آهنی و قطور است را برروی او می بندد و به صورتی دقیق،بی نقص،کامل و صددرصد دست نیافتنی برای جک آن را از پشت قفل می کند .جک که به خاطر پرت شدن از پله ها دچار آسیب دیدگی در مچ پایش است کاملا ناتوان و درمانده هرچه قدر از همسرش می خواهد در را برای وی باز کند وندی قانع نمی شود .
پس از رفتن وندی روح "دلبرت گریدی" به سراغ جک می آید و از پشت در با او صحبت می کند که البته اینکه دلبرت گریدی از پشت در با جک صحبت می کند نه اینکه خودش درون آن انبار باشد نکته ای بسیار زیرکانه است .در انتهای این مکالمه صدای باز شدن قفل های در انبار را می شنویم که دقیقا توسط دلبرت گریدی و نه هیچ کس دیگری باز می شود و حال دیگر عملا انسان هایی که تا کنون موجوداتی تخیلی محسوب می شدند توانایی هایی می یابند .دیگر این تفکر موذیانه جای این باور و اندیشه که جک موجودی بیمار ،افسرده ،متوهم ،رویاپرور و یا حتی ناکام از داشتن رابطه ای سالم و با محبت با همسرش است را می گیرند.حال دیگر تماشاگر یک فریب خورده است چرا که تمام تصوراتش در مورد جک و بیمار شدنش به خاطر تنهایی ،انزوا و معضلات زناشویی و ...اشتباه بوده است .ولی این فریب خوردگی به قدری نامحسوس و موذیانه رغم می خورد که تماشاگر همچنان فیلم را پیگیری می کند و کمتر متوجه آن می شود .
در نهایت تله پاتی بین تونی و مرد سیاه پوست هم خیلی به جایی نمی رسد چرا که به محض رسیدن و ورود مرد سیاه پوست به هتل جک با تبر او را از پا در می آورد .البته ورود مرد سیاه پوست باعث می شود جک دست از کشتن وندی بکشد و به سراغ مرد سیاه پوست برود و این باعث فرار وندی از موقعیت خطرناک می شود.
دیگر اینکه مرد سیاه پوست با خود یک ماشین مخصوص مناطق برفی می آورد که در نهایت وندی و تونی با آن می گریزند .از زمانی که در انبار به وسیله گریدی بر روی جک گشوده می شود ،انسان هایی که تا کنون توهم ذهنی جک قلمداد می شدند آشکارا حضور فیزیکی خود را اعلام می کنند .در واقع این تفکر پس از یک بازی روانی شدیدا به تماشاگر منتقل می شود .ولی نکته اینجاست که این روند یک فرآیند خلاقانه و تکنیکال فیلم نامه نویسی مانند دیگر فیلم های ژانر وحشت یا تعلیق ایجاد کردن برای جذاب تر شدن یک فیلم نیست .این یک روند زیرکانه برای تثبیت یک ایدئولوژی بسیار مخرب و ناسالم است که در واقع برای ارائه آن از هنر سینما سود برده اند .
در بخش های ابتدایی فیلم وندی به پزشک جک می گوید همسرش چند ماهی است که عادت مشروب خوردنش را کنار گذاشته است.در قسمتی دیگر می بینیم که جک دنی را به سینه اش می چسباند و به او محبت می کند که این محبت حقیقتا محبتی است که یک پدر به پسرش دارد .
در نمایی دیگر باز او را می بینیم که شدیدا از تحمت وندی نسبت به خود کلافه است .وندی به جک تحمت زده که دنی را او کتک زده است در حالی که جک این کار را نکرده است و عصبانیت جک از وندی از دید جک کاملا منطقی است زیرا جک عمیقا به دنی علاقه دارد و از این بابت از خود مطمئن است و می داند به دنی آسیب نرسانده و دیگر به خاطر عهدی که در گذشته با خود بسته محال است به دنی آسیبی برساند .این علاقه به حدی در جک زیاد است که وقتی در خواب می بیند که زن و فرزندش را کشته ،هنگام بیدار شدن از خواب چنان کودکی می گرید و نکته حساس دیگر اینکه خوابش را برای وندی تعریف می کند .این تعریف کردن خواب نشان از رابطه ای صمیمانه و صادقانه بین جک و خانواده اش می دهد .
نکته دیگر اینکه جک تلاش می کند رمان بنویسد .اینها اطلاعاتی است که ما از جک دریافت می کنیم ،پس جک در عمق انسانی است که تلاش می کند پدری خوب و یا حتی فردی مفید برای جامعه اش باشد ولی عملا تلاش های او در مقابل نیروهایی عجیب که هیچ توضیح شفافی هم در مورد آنها داده نشده ناچیز و از بین رفتنی است ،البته از دید سازندگان این فیلم .در مورد این موجودات و نیروهای عجیب هیچ توضیحی داده نمی شود زیرا عملا ،اصلا حقیقی نیستند که نویسنده فیلمنامه بتواند توضیحی در مورد آنها بدهد چرا که اگر اینچنین بود ،قطعا و یقینا این کار صورت می گرفت و دیگر نیازی به این همه ترفندهای موذیانه نبود .
نیروهایی که در این فیلم مطرح می شوند و برای تثبیت آن تلاش می شود به هیچ وجه با نیروهایی که در اندیشه های عرفانی مطرح است ربطی ندارد و قابل مقایسه نبوده با آن کاملا تفاوت دارد.این اندیشه و ایدئولوژی جز تخریب گری غیر سالم کارکردی ندارد.
نکته دیگر در این فیلم عکسی است که در پایان فیلم به نمایش در می آید که در آن عکس جک را می بینیم که جزء اصلی ترین بانیان هتل است و پیرو این عکس احترام هایی را در طول فیلم از سمت روح هایی که جک با آنها مواجه می شود را می بینیم که نسبت به جک ادا می شود و در واقع تمام آن روح ها جک را رئیس خود خطاب می کنند .احتمالا سازندگان فیلم می خواهند بگویند جک همان رئیس هتل است که دوباره متولد شده است .
+ من که خودم از این فیلم خیلی خوشم اومد. مخصوصا از این پسر بچه هه و صحبت کردنش با تونی!
+ قشنگه توصیه میکنم شما هم ببینیدش فقط یه نکته ای داره اونم اینکه تنهایی ببینید!!