کیاناز - 11403

  • شروع کننده موضوع
  • #1

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
سلام؛ به قفسه کتاب من خوش اومدین!

باید بدونید که من یک «نقّاد کتاب» نیستم، و این تاپیک «نظرات شخصی» من در مورد کتاب ها خواهند بود؛ بنابراین چه بسا که غلط و نادرست باشند و اصلاً در شأن کتاب یا نویسنده نباشند، پس شاهد «ارزش ادبی» در این تاپیک نخواهید بود! هم‌چنین هر آن احتمال خاک‌گرفتگی شدید قفسه وجود خواهد داشت.

× لیست کتاب ـای قفسه‌م از این قرار ـه:

• کیمیاگر | پائولو کوئیلو

• سپید دندان | جک لندن

• شازده‌کوچولو | آنتوان‌دوسنت‌اگزوپری

• قلعه/مزرعه حیوانات | جورج اورول

• آخرین‌ سخنرانی | راندی پاوش

• ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد | پائولو کوئیلو

• هستی | فرهاد حسن‌زاده

• بیوتن | رضا امیرخانی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
کیمیاگر

69294929121467122033.jpg
[nb]جلدِ نسخه‌ای که من خوندم.[/nb]​
[ کیمیاگر ]
اثر پائولو کوئیلو
ترجمه آرش حجازی
انتشارات کاروان
☺☺☺☻☻☻☻☻☻☻​

کیمیاگر شاید مشهورترین اثر این نویسنده باشه؛ و حتّی تنها دلیلی که باعث شد من این کتاب رو بخونم. نویسنده‌ای که جایزه‌های زیادی رو برده و حتّی اسم «کیمیاگر» به عنوان کتابی با بیشترین تعداد ترجمه، در حالی که نویسنده‌ش زند‌ه‌س، وارد کتاب گینس شده.
کیمیاگر، کتابی نمادین و پندآموز هست. این نکته هم قابل توجّه‌ ـه که گفته میشه[nb]گفته که نه؛ به یقین هم رسیده حتّی. :-"[/nb] نویسنده داستان رو با الهام یا اقتباس از داستانی در «دفتر ششم» مثنویِ معنویِ مولوی نوشته؛ به طوری که جریان کلّی داستان در هر دو یکی هست، و تنها مبدأ جریانات در دو داستان متفاوته.

خلاصه داستان: داستان در مورد چوپان جوانی به نام سانتیاگو ـه از دشت‌های آندلس در جنوب اسپانیا. که خوابی مبنی بر این‌که گنجی در اهرام‌مصر انتظارش رو می‌کشن، می‌بینه و تصمیم می‌گیره به دنبال خوابش و در حقیقت «افسانه‌شخصی‌ش» بره. و در طول کتاب، اتفاقات و جریاناتی رو که در طول سفر بر این جوان می‌گذره رو خواهید خوند. :]

نظر شخصی: کتاب اخلاقی‌ای بود، این‌که آدم هدفی داشته باشه و به دنبالش بره؛ و با وجود شکست‌‌های فراوان هم منصرف نشه. یه مقدار یه جاهایی تأکید زیادی کرده بود رو این‌که، اگر آدم چیزی رو بخواد، همه کیهان دست‌به‌دست هم میدن که اون به خواسته‌ش برسه و اینا؛ این‌جاش یه مقدار زیادی ایده‌آل گرایانه بود؛ اما در کل کتاب خوبُ با محتوایی بود و خوندنش حدّاقل برای یک‌بار پیشنهاد میشه. هرچند که هدف‌کلّی داستان، چیز جدیدی نبود و صرفا خیلی کتاب ها و داستان های دیگه هم همین موضوع رو دارن، منتها با بیانی دیگه. و این‌که احساس میکنم کتابی نبود که بخواد این‌همه طرفدار پیدا کنه و نویسنده‌ش رو به اوج شهرت برسونه؛ نه دیگه در این حد. مشکل دیگه‌ای که داشت این بود که شخصیّت ها یه مقدار زیادی ایده‌آل بودن، یعنی همه عالم و آگاه بودن، در حالی که این باز خیلی ایده‌آل گرایانه‌س.

× پیشنهاد می‌شه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
سپید دندان

71483167145630017740.jpg
[nb]جلدِ نسخه‌ای که من خوندم.[/nb]​
[سپید دندان]
اثر جک لندن
ترجمه محسن سلیمانی
نشر افق

☺☺☺☺☻☻☻☻☻☻​

دو رمان سپید دندان و آوای وحش، جزو پرطرفدار ترین کتاب‌های جک لندن، این نویسنده‌ی نگون‌بخت‌ه که با وجود تمام بدبختی‌هایی که در نوجوانی و جوانی‌ش به‌خاطر فقر کشیده، زمانی که در سن چهل‌سالگی و از راه قلم ثروتمند میشه، سکته‌قلبی می‌کنه و می‌میره.این کتاب برای «نوجوانان» هست و اون رو کتاب مناسبی برای بزرگسالان نمی‌دونند.

خلاصه داستان: داستان در مورد سگ‌گرگی به اسم «سپید-دندان»ـه، از ابتدای تولدش تا جایی که بچه‌دار می‌شه و کم‌کم زندگی‌ش ثبات پیدا می‌کنه. در مورد صاحب‌های مختلف‌ش و انواعُ اقسام طریقه‌زندگی و شرایطی که از سر گذرونده، چه دورانی که آرامش داشت و خوش‌حال بود، چه دورانی که یکی از صاحباش سعی در وحشی بار آوردن اون داشت و عملاً زندگی براش جهنم شده بود. و همین‌طور تجربه و مهارت‌هایی که در طول این دوران به دست میاره.

نظر شخصی: ماجرای کلّی داستان برمی‌گرده به تیکّه‌ای از زندگی یک سگ-گرگ، البته با کلّی حاشیه توی 327 صفحه. خیلی جاها، سَرسَرکی از روی بعضی اتّفاقات گذشته بود، [مثل اون تیکّه‌ی فرار سپید دندان از اردوگاه که به نظر من بیشتر می‌شد روش کار بشه.] اتّفاقات کوچیک و زودگذر بودن و می‌شد روی هرکودوم بهتر کار کرد. بنابراین کلّ کتاب شده بود کلّی مسائل‌ریز پشت‌سر هم، که من واقعا قاطی کردم دیگه. اما به خوبی تونسته بود درس هایی رو که یک حیوان در طول زندگی‌ش یاد می‌گیره رو به تصویر بکشه؛ مثلا این‌که فلان جا، به‌خاطر این اتّفاق فلان چیز رو یاد گرفت یا فلان جا به‌خاطر اون اتّفاق، فلان تغییر در قوانین‌ش ایجاد شد. به‌خاطر همین ویژگی، یعنی درک زندگی موجودات و بیان اون‌ها؛ دو رمانی که که جک درمورد حیوانات نوشته معروف‌تره تا بقیه‌شون. بعضی جاها اتّفاقات، یه‌مقدار غیر منطقی به‌نظر می‌رسید؛ مثل جایی که گری‌بیور یک‌هو تمام ثروت‌شُ از دست داد، یا جایی که کیچ بچّه‌ش یعنی سپید دندان رو بعد از مدت ها دید ولی نشناخت. و در کل به‌نظر من، کتابی هم نبود که آدم چیز کاربردی‌ای ازش یاد بگیره و ارزش دو بار خوندن هم نداره. اما کشش داستان خوب بود، یعنی این‌جور نبود که یک‌هو بخوای بزاری زمین و حوصلت سر بره. نثرش هم ساده و روون بود و جملات طولانی که مغز آدم هنگ کنه نداشت.

× اگر دنبال یک کتاب‌ «آموزنده» هستید، نخونید؛ اما اگر کتابی با «ماجراهای بسیار و کشش خوب» می‌خواید، بخونید.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
شازده‌کوچولو

[شازده کوچولو]
اثر آنتوان دوسنت اگزوپری
ترجمه احمد شاملو
☺☺☻☻☻☻☻☻☻☻
واقعاً کمتر کسی هست که شازده‌کوچولو رو نخونده باشه، یا حدّاقل اسم‌ش رو هم نشنیده باشه؛ در وصف شهرت‌ش همین بس که نه تنها "پرخواننده‌ترین" و "پرترجمه‌ترین" کتاب فرانسوی هس، بلکه "پرفروش‌ترین کتاب تک‌جلدی جهان" هم هست.

خلاصه داستان: ماجرای کلّی داستان برمی‌گرده به شازده‌کوچولو، یا به‌نوعی به قول شاملو، شهریار کوچولو؛ و ترک سیّاره‌ی کوچیک‌ش و سفرش به شش خُرده‌سیّاره و در آخر به یه اَبَرسیّاره یعنی زمین. و اتفاقاتی که در این مدت براش میفته و و آدم ها و شخصیّت‌هایی که باهاشون آشنا می‌شه.

نظر شخصی: بر هیچ‌کس پوشیده نیست که کتاب تماماً نمادین هس؛ تک‌تک شخصیّت‌ها یه‌جور "تیپ" هستن که ما در زندگی روزمره باهاشون سروکار داریم. درواقع اگزوپری میخواسته در قالب داستان، خلاصه‌ای از روابط و زندگی انسان‌ها رو بیاره و رفتار و کارهای انسان امروزی رو مورد بازخواست قرار بده. منظورم از "رفتار و کارهای انسان امروزی"، نوع زندگی الان بشر ـه که تقریباً در اون احساس و عاطفه نادیده گرفته می‌شه و تمام زندگی رو در اعداد و ارقام و قدرت خلاصه می‌کنه و این که همه‌چیز رو حاضر و آماده از مغازه می‌خره، حتّی دوست؛ و با توجه به این که دوست رو در هیچ جایی نمی‌فروشن، پس انسان ها هیچ دوستی ندارن و بی‌دوست و تنها موندن. در حقیقت اگزوپری داره دنیای "بزرگترها" رو به چالش می‌کشه، اما کودکان و بزرگانی که "کودک درون‌شون زنده ـس"، چنین خصوصیّاتی ندارن؛ اون‌ها دنیا رو با چشم‌دل می‌بینن و نه چشم‌سر؛ و در نهایت اون هان که احساس و عواطف رو درک می‌کنن و زندگی واقعی رو می‌فهمن.
از جایی که کتاب نمادین هست، روی فضاسازی و شخصیّت‌پردازی کار نشده، و البته درست هم هس، چون می‌تونس جریان‌اصلی داستان رو منحرف کنه و به سوی حواشی و در نهایت به‌دور از هدف‌اصلی داستان ببره. داستان کشش فوق‌العاده خاصّی داره، جوری که آدم دوست داره با حدّاقل سرعت پیش بره که مبادا کتاب به آخر برسه و تموم بشه! برای درک دقیق‌تر موضوعات و پیام‌های نهادینه در داستان، لازمه که بادقت و چندین‌بار خونده بشه.
نکته‌ی دیگه‌ای که به ذهن‌م رسید این بود که در ادبیات ما داستان‌های این چنینی، یعنی تعلیمی-عرفانی، با مضامین پیچیده وغیرقابل فهمی بیان شدن که حتّی یک بزرگسال ما هم به سختی قادر به درک اون هاس. اما شازده‌کوچولو کاملاً برعکس هست، با روان‌ترین و ساده‌ترین نثر ممکن نوشته شده و حتّی تا حدود زیادی هم به لحن و بیان کودکانه نزدیک هست؛ با این حال آن‌چنان نکته‌های عمیقی دَر ِش هست که همه رو به فکر وا می‌داره. و به نظر من این مهم‌ترین حسن این کتاب هست، این که مناسب همه سنّی هس و همه سنین قادر به درک و فهم اون هستند.

× این کتاب منقضی نخواهد شد.
اگر نخوندین حتماً بخونین، پیشنهاد میشه شدیـــد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
قلعه‌حیوانات - مزرعه‌حیوانات

[قلعه حیوانات]
اثر جورج‌اورول
ناشر نسخه پی‌دی‌اف: zoon.ir
☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻
یه رمان خیلی قشنگ که در طول جنگ‌جهانی ‌دوم نوشته شد و سال 1945 منتشر و بالاخره در اواخر دهه 1950 مشهور شد. :]

خلاصه داستان: ماجرا بر‌می‌گرده به حیوانات مزرعه «مانر» و اربابِ (آدم بوده ـا) زورگو ـشون که بالاخره حیوانات به توصیه‌ی خوک پیری به اسم «میجر»، انقلاب می‌کنن و «آقای جونز» رو پرت می‌کنن بیرون. خوک‌ها به عنوان رهبر انقلاب، و به علت هوش ِ برتر ـشون نسبت به بقیه حیوانات، رهبری پس از انقلاب رو هم به عهده می‌گیرن. خوب فعلاً شرایط خوبه، حیوانات راضی‌ ـَن، خوک‌ها عادل ـَند و قوانین جدیدی وضع شده. اما با گذشت زمان، خوک‌ها کم‌کم از شعار‌ «همه حیوانات مساوی‌اند»، به شعار «همه حیوانات مساوی‌اند، اما برخی مساوی‌ترند» می‌رسن واین‌طور می‌شه که قوانین رو به نفع خودشون تغییر می‌دن و سخت‌گیری‌ها و بی‌عدالتی‌ها شروع می‌شن و به حدی می‌رسه که آخر کتاب، خوک‌ها می‌شن دقیقاً همون «ارباب جونز ِ زورگو» منتها در قالب خوک!
به نقل از بند آخر کتاب :د :
حیوانات، از خوک به آدم و از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه کردند، ولی دیگر امکان نداشت که یکی را از دیگری تمیز دهند.

نظر شخصی: اول یه نقل‌قول.
به نقل از درنا. :
که چطور با حماقت مردم چرخه‌ی قدرت تکرار میشه...
کتابی بس نمادین، با نثر روان که آدم هیچ‌وقت از خوندنش خسته نمی‌شه.
اورول خیلی خوب تونسته بود انحراف یک انقلاب از مسیر اصلی‌ش رو در قالب داستان بیان کنه، بَه‌بَه. هر کدوم از حیوانات نماد قشری خاص بودند که خیلی ماهرانه انتخاب شدن به نظرم. مثلا سنوبال، نماد رهبرانِ حق بود که قربانی انقلاب می‌شن و رهبرانی مثل ناپلئون که به دنبال منافع‌شخصی ـشونن به ناحق جاشون رو می‌گیرن. یا باکسر که نماد طبقه‌ی کارگر بود و با شعار «من بیشتر کار خواهم‌کرد» خودش رو فدای انقلاب کرد یا گوسفند‌ ـا که فک کنم اکثریت رو تشکیل می‌دن در میان انسان ها و دنیای واقعی، دنباله‌رو های بی‌فکری ـَن که فقط بلدن شعار حفظ کن و بع‌بع راه بندازن. :- " سکوئیلر شخصیت جالبی بود، وقتی حیوانات در مورد تغییر قوانین از اون سؤال می‌پرسیدن، سکوئیلر «واقعیت و جریان‌اصلی رو تغییر نمی‌داد»؛ فقط «یک‌جور دیگه بیان می‌کرد»، طوری که مسئله رو توجیح می‌کرد؛ تحریف‌واقعیت به‌نوعی. :د
بله؛ ما انسان‌ها یک مشت گوسفندِ «خود انسان پندار» هستیم که با حماقت‌‌مون گند می‌زنیم به انقلاب، بله هر نتیجه‌ای بازتاب کارهای احمقانه خود ماست، و ما می‌تونیم در حد یک حیوان، احمق باشیم. و مرسی از اورول که با نماد های قشنگ‌ش که در حقیقت «خودِ» جامعه‌ی انسانی بود، این واقعیت رو به ما فهموند؛ تمام. :د

× بخوانید و به تشابهات یک جامعه‌ی انسانی و قلعه‌ی حیوانات پی ببرید؛ باشد که رستگار شویم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
آخرین‌سخنرانی

94578764757844968025.jpg
[nb]جلدِ نسخه‌ی انگلیسی.[/nb]​
[آخرین‌سخنرانی]
اثر راندی‌پاوش
ترجمه میترا معتضد
نشر البرز
☺☺☺☺☺☻☻☻☻☻
راندی‌پاوش، استاد دانشگاه کارنگی‌میلان ـه که به تازگی دچار سرطان لوزالمعده شده و حداکثر تا 3 الی 6 ماهِ دیگه زنده ـَس. از اون می‌خوان که برای دانشجویان‌ش سخرانی‌ای رو تحت‌ عنوان «آخرین‌سخرانی» ایراد بکنه. کتاب هم در حقیقت همین ـه، یعنی راندی، کلیّت سخرانی‌ش رو دوباره با زبون خودش نوشته و حالاتُ فضاسازی‌ها رو هم بهش اضافه کرده که سرانجام به صورت یک کتاب در اومده. حالا موضوع سخرانی چیه؟ سخرانی در حقیقت زندگی راندی و تجربه‌ها و آموخته‌هاش در طول حدود چهلُ‌خورده‌ای سالِ زندگی‌شه.کتاب عنوان‌بندی شده و 61 عنوان ـه که حدود 300 صفحه شده.
پ.ن: یه وقت فک نکنید راندی شخصیت خیالی ـه ها! کاملا واقعیه و به احتمال زیاد تا به الان هم مُرده به خاطر سرطانش. :د

نظر شخصی: از اون دست کتابایی ـه که نمی‌شه یه‌سَره تا تَه‌ش خوند، باید هروقت حوصله کردی برداریُ چند فصلشُ بخونی. همون‌قدر که بعضی‌جاها بی‌مزه هست، بعضی‌ تیکه‌ها هم جداً شیرینه!
مثلا فصل 49 می‌گه که اکثر آدم‌بزرگ ـا بزرگ که می‌شن، رویاهای کودکی‌شون یادشون می‌ره؛ اما من یادم نرفته و الان تقریبا به اکثر اون رویاهام رسیدم، با این رَوِش که همیشه یه مدادشمعی تو جیب‌م دارم و هروقت حس می‌کنم دارم از کودکِ‌درونم فاصله می‌گیرم و لازمه که از نظر زمانی به عقب برگردم، اون رو جلوی بینی‌م می‌گیرم و به یاد گذشته می‌افتم! :]
حالت روان‌شناسی-تعلیمی داره و از همه دَری هم گفته! بعد یه جاهاییش بود که درمورد آینده‌ای توضیح می‌داد که قراره بچه‌هاش بی‌اون سَر کنن یا این نکته رو متذکر می‌شد که این سخرانی داره ضبط می‌شه تا بچه‌هاش که بزرگ شدن ببینن و پدرشون رو بشناسن؛ بعد من این‌جاها جداً داشت گریم می‌گرفت. :(

× بخونید و ببینید که یه آدمِ دمِ مرگ چقد قشنگ بهتر از همه‌ی ما به زندگی امید داره. :]
... و اگر هیچ اشتراکی با هم نداشته باشیم، در یک هوا که نفس می‌کشیم. «راندی‌پاوش»
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد.

thumb_veronica.jpg
[nb]جلدِ نسخه‌ی فارسی از انتشارات کاروان.[/nb]
[ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد.]
اثر پائولو کوئیلو
ترجمه آرش حجازی
انتشارات کاروان

☺☺☺☻☻☻☻☻☻☻​

یک اثر دیگه از نویسنده‌ی معروف، پائولو کوئیلو، که با دوست خوبم شقایق خوندیم. ظاهراً نویسنده این کتاب رو وقتی که خودش در یکی از بیمارستان‌های روانی برزیل بستری بوده، نوشته.

خلاصه داستان: داستان برمی‌گرده به ورونیکا، دختر جوونی که ظاهراً هرچی که تو زندگیش می‌خواسته رو داره؛ شغل، تحصیلات و مادر و پدر خوب و تفریحاتِ مناسبِ سنّش. اما با این حال حسّ می‌کنه که یه چیزی تو زندگیش کم‌ـه و اون شاد نیس. این‌طور می‌شه که دست به خودکشی می‌زنه و به‌خاطر خودکشی ناموفّق و گفته‌ی دکتر که می‌گفته حدّاکثر تا یه‌هفته‌ی دیگه زنده‌س، در ویلت، آسایشگاه روانی، بستری می‌شه.
کتاب روایت این فاصله‌ی کوتاهِ بین مرگ و زندگی ِ ورونیکاست. ورو[nb]ورونیکا زیادی طولانیه؛ من و شقایق «ورو» صداش می‌زدیم. :-‌"[/nb] توی این مدّت به خودش اجازه داد هرحسّی رو که تا به اون روز، خودش رو از داشتنش محروم کرده بوده، احساس کنه. مثل احساس عشق، نفرت، ترس و ... و درحقیقت در این مدّت کوتاه بود که معنی زندگی‌واقعی رو فهمید و چِشید و درحقیقت آگاهی از مرگ باعث شد تا ورو شدیدتر و مشتاق‌تر زندگی کنه. :]

نظر شخصی: کلاً عادت بدی که پائولو داره اینه که یهو وسط داستان پرت می‌شه یه جا دیگه؛ و این کتاب هم از این قاعده مستثنا نبود. این‌طور که مثن داشتن تو باغ قدم می‌زدن، یهو می‌رفت سراغ زندگی‌نامه‌ی یکی! خوب آدم گیج‌ می‌شد عاغا. :-‌" اما نکته‌ی اصلی و درحقیقت اون چیزایی که باید آدم از این کتاب «یاد می‌گرفت»، تو همین پرت‌شدن ـا بود. دقیقاً همین پرت‌شدن ـا بود که منظور و هدف‌ نویسنده از کتاب بود. :د پس اوّلین نتیجه این‌که باید بادقّت خونده بشه و هرازگاهی هم سر بعضی صفحات مکث و تأمل بشه. [اوه مای گاد.]
کشش داستان نسبتاً عالی بود؛ به‌غیر از «بعضی» از اون پرت‌شدن ـا که باز هم با این حال قابل تحمّل بودن. معتقدم این کتاب پائولو برعکس بیشتر کتاب ـاش، واقعی‌تر بود و راحت‌تر می‌شد درکش کرد. یعنی داستان قابل‌پذیرش و قابل‌تصوّرتر بود. اون حالت مصنوعی و غیرواقعی رو نداشت؛ حدّاقل به‌نظر من! بعضی جاها هم یه‌کار ـای عجیب‌غریبی از شخصیّت ـای داستان سر می‌زد که من نتونستم معنی و هدفشون رو بفهمم؛ و مطمئناً این از ضعف خواننده‌س که هنوز قادر به درک بعضی از مفهومات پیچیده نیست.[nb]مثل همون صحنه‌ی برهنه‌شدن ورو جلوی ادوارد. x_x [/nb]
در کل از این کتاب یاد گرفتم که به‌ هر روز ِ زندگیم به چشم معجزه‌ای نگاه کنم که خدا به من عنایت کرده تا یک روز دیگه فرصت زندگی بیشتر و تجربه‌های متفاوت‌تری رو داشته باشم. خودم رو محدودِ تجربه‌های اندکم نکنم و به زندگی مثبت فکر کنم. مثل دیوانه‌ها دیوانگی کنم و از زندگی لذّت ببرم!

× بادقّت بخونید، شاید دیدتون نسبت به زندگی عوض شد! :]
+ نقد این‌جور کتاب ـا رو بلد نیستم، منُ معاف کنید از نقد آدم‌وارانه! :د
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
هسـتی

hasti.gif
[nb]جلد نسخه‌ی چاپِ 92. + نسخه‌ای که من خوندم.[/nb]​
[هسـتی]
اثر فرهاد حسن‌زاده
کانون‌پرورش‌فکری‌کودکان‌ونوجوانان
از مجموعه‌ی «رمان‌نوجوان‌امروز»[nb]خریداری‌شده توسط من و نگین از نمایشگاه.[/nb]
☺☺☺☺☺☺☻☻☻☻​

فرهاد حسن‌زاده متولد آبادان، از نوجوونی نویسندگی رو شروع کرد اما به‌خاطر جنگ، ناگزیر اون رو برای مدتی رها کرد و بالاخره در سال هفتاد اولین کتاب‌ش چاپ شد. حدود شصت‌کتاب برای نوجوون‌ـا و گاهاً بزرگسالان نوشته و جایزه‌های بزرگ ادبی زیادی رو هم دریافت کرده. بعضی آثارش به‌فیلم تبدیل شده‌ن یا مثل همین‌کتاب به‌زبون‌ـای دیگه ترجمه شده‌ن. وب‌سایت رسمی‌ش.[nb] و با تشکر از صفحه‌ی آخر کتاب که این اطلاعات رو از اون‌جا درآوردیم. :-"[/nb]

خلاصه داستان: هستی؛ یک دختربچه‌ی یازده‌ساله‌ی آبادانی که به‌همراه پدر و مادر و برادرکوچولوش که به‌تازگی به‌دنیا اومده زندگی می‌کنه. با شروع جنگ و رسیدن اون به آبادان، اون و خانواده‌ش به‌ناچار به ماهشهر می‌رن و ساکن کمپِ جنگ‌زده‌ها می‌شن. هستی دختری‌ـه که کمتر شباهنی به «دخترها» داره. مثلاً از عروسک و لباس‌دخترونه و موی‌بلند بدش میاد و عوض‌ش عشق فوتبال و ژیمناستیک هست. به‌طوری که با پسرهای هم‌سن‌ش تو کوچه گل‌کوچیک بازی می‌کنه یا همراهِ دایی‌ش موتورسواری می‌کنه و غیره. طی همین‌ها، خُب حین بازی چندباری آسیب می‌بینه و باعث مشغله‌ی فراوانی برای پدرش می‌شه که پدرش هم با کمی اغراق، باعث و بانیِ تمام مشکلات‌ش رو هستی و کارهای عجیب‌غریب اون می‌دونه. طی همین اتفاقات هستی دچار شک و تردید می‌شه که آیا این‌پدر، پدر واقعی خودش هست یا خیر و به‌این‌نتیجه می‌رسه که پدرش دوست‌ش نداره. درحالی که هستی و خانواده‌ش به‌همراهِ بی‌بی در ماهشهرـَن، دایی‌جمشید و خاله‌نسرین در آبادان مشغول جنگ‌ـَن و هستی در پیِ دعواش با پدرش، موتور دایی‌جمشید رو که موقتاً دست پدرش بوده برمی‌داره و به‌تنهایی راهی آبادان می‌شه. هم برای این‌که امانتِ دایی‌ش ینی موتورش رو پس بده و هم این‌که اون رو ببینه. [علاقه و صمیمیت بسیار زیادی بین هستی و دایی‌جمشید و خاله‌نسرین هست.] به‌هرحال با وجود شرایطِ خطرناکِ جنگی و غیره به‌سختی به آبادان می‌رسه و موفق به‌پیداکردن دایی و خاله‌ش در خونه‌ی قبلیِ بی‌بی می‌شه. چندروزی اون‌جا می‌مونه و بالاخره پدرش میاد دنبالش و به‌جای این‌که مثل همیشه هستی رو دعوا و کتک‌کاری و سرزنش کنه، اون رو می‌بخشه و اعتراف می‌کنه که مشکل از خودش بوده. قصه‌ی ما به‌سَر رسید، هستی به‌‌خونه‌ش رسید. :-"

نظر شخصی: ببینید؛ محوریت کلّی داستان هشت‌سال دفاع‌مقدس و صبر ایّوب مردم ایران‌ـه؛ پس موضوع چیز تازه‌ای نیست. داستان هم که شجاعت یک‌دختر ایرانی رو می‌خواد نشون بده که این‌هم باز چیز جدیدی نیست. خلاقیت نویسنده شاید «آفرینش یک‌داستان نو» با «موضوعی تکراری» باشه، چمی‌دونم. :-" درطول داستان خیلی سعی بر این شده که هستی رو یه شیردختر نشون بده؛ که جداً دختری با چنین خصوصیاتی یک‌شیردختر واقعی‌ـه. هستی اوج شجاعت‌ش رو شاید وقتی نشون داد که تک‌وتنها و بدون‌ هیچ‌پولی و فقط با یه‌موتور راه‌افتاد رفت آبادان و از هیچی هم نترسید. درحقیقت هستی تا قبل از جنگ فقط یک «پسرنما» بود، اما بعد از شروع جنگ و به‌خاطر همون مشکلات جنگ که همه‌تون باهاش آشنایی دارید [:-"] فقط نمی‌خواست «پسر باشه»، اون واقعاً «یک‌مرد کامل»شد! جنگ اون رو تغییر داد و ازش یه‌دختر قوی رو ساخت! و عـاورین به‌حسن‌زاده که موافقِ حقوق برابر مرد و زن‌ـه. :D
فلاش‌بک آن‌چنانی نداره و گزینه‌ی خیلی‌خوبی‌ـه برای آدم گیجی مثل من. :)) غیر از بعضی‌جاها که زر اضافی زده‌ و بعضی‌جاها که اصلاً یهو قطع کرده‌ روندِ داستان رو [که البته خیلی محدودن این نمونه‌ها.] درکل رمان جمع‌وجوری‌ـه. نثر ملموسی داره که به‌راحتی می‌تونه با خواننده ارتباط برقرار کنه و لازم‌ـه بگم که دیالوگ/مونولوگ‌ها به‌لهجه‌ی جنوبی‌ـَن به‌همراه اصطلاحات خاص همون منطقه که خیلی شیرین‌ـه. 8-> روایت از زبان هستی‌ـه و شخصیت‌پردازی‌، فضاسازی، توصیف و دیالوگ‌های قوی رو تقریباً در همه‌ی کتاب می‌تونید ببینید! :D غیر از شخصیت بی‌بی که من آخرش‌م نتونستم حتی تاحدودی با شخصیت ایشون آشنا بشم. :-" [البته شاید چون بی‌بی تقریباً نقشی نداره تو داستان به شخصیت‌ش پرداخته‌نشده.] غیر از این‌ـا متن آغازین کتاب[nb]تقدیم‌نامه:
برای رفیق کودکی‌های گم‌شده
برای کودکی‌های رفیق گم‌شده
برای رفیق گم‌شده‌ی کودکی‌ها
برای جمشید خانیان.[/nb] و عنوان هرفصل[nb]فصل‌اول- روزی که ولوله شد.
فصل‌دوم- از آوار به آوارگی.
فصل‌سوم- دخترای ننه‌دریا.
فصل‌چارّم- هستی نام یک‌ماهی نیست.[/nb] به‌قدر کافی جذاب هست و هوشمندانه انتخاب شده که خواننده رو به‌ادامه‌ی داستان ترغیب کنه.

از متن: صبر کرد و پشت‌سرش را خاراند و ادامه داد: «یه‌روز یکی از بچه‌های داوطلب که مونه دورادور می‌شناخت، صدام کرد. تیر خورده بود تو شکم‌ش و داشت می‌رفت که بره.گفت: تو فلانی هستی؟ گفتم: ها. گفت: داییِ هستی؟ گفتم: ها، امری داشتی؟ گفت: می‌خوام اگه هستی‌ـه دیدی یه‌چیزی بدی به‌ش. گفتم: چی؟ بعدش این‌ـه داد که بدم به‌تو و بگم یادگار نگه‌ش داری.»... ...مشت‌م از شدت فشار درد گرفته بود. حالا دوست داشتم بازش کنم. نمی‌توانستم دردش را تحمل کنم. و مشت‌م با لرزشی گنگ باز شد. یک‌ماهی کوچک بود. یک‌ماهی تراشیده‌شده از هسته‌ی خرما. صیقلی و سوهان‌خورده و قشنگ. روی تنه‌ی ماهی با خط قشنگی نوشته شده بود: هستی.

× کتاب چیز خاصی نداره، صرفاً همون «اخلاق‌زندگی» رو می‌خواد یادِ ما نوجوون‌ـا بده. پس برای یک‌بار آره، اما دوبار نه، نخونید! :D
+ بابت این‌همه چرت‌پرت هم معذرت. :-"
 
  • لایک
امتیازات: N.M
  • شروع کننده موضوع
  • #9

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
بیوتن

3282084.jpg
[بیوتن]
اثر رضا امیرخانی
نشر علم
☺☺☺☺☺☺☺☺☻☻

رضا امیرخانی، متولّد تهران و تحصیل‌کرده دبیرستان علّامه‌حلّی و دانش‌گاه صنعتی شریف، بیوتن رو فروردینِ 87 منتشر کرد که سوّمین رمان و هفتمین اثرش ـه.

خلاصه: بیوتن [که بی‌وتن درست‌تره و بی‌وطن واقعاً درست ـه] ادامه‌ی رمان اوّل این نویسنده یعنی کتاب «ارمیا» هست‌ش. ارمیا برای دیدن نام‌زدش [که اسم‌ش آرمیتا باشه] می‌ره آمریکا و تمامی اتفاقات نیز اون‌جا اتفاق میوفتن. ته‌ش هم کتاب همون آمریکا تموم می‌شه. این‌وسط هم یه اتفاق ـایی میوفته دیگه. [رمان ـه ناسلامتی]

نظرشخصی:
می‌خواستم اینو آخر یا وسط ـای نقد بگم ولی همین‌جا می‌گم که زودتر گفته‌باشم راحت شم! نویسنده اگر می‌نوشت آمریکا بد است آمریکا وحشت‌ناک است آمریکا بلاد کفر که خوب است آمربکا از آن هم بدتر است آمریکا خودِ جهنم است خدا از آمریکا روی برگردانده‌است آمریکا نروید آمریکا خیلی‌بد است [ادامه دهید] به این دلایل؛ و به‌عنوان یه مقاله چاپ‌ش می‌کرد به‌تر بود خداوکیلی! نویسنده داره تو کلّ داستان قضیه بالا رو عین پتک می‌کوبونه تو سرت که آره آمریکا اون‌جوریاس. تازه شخصیت اصلی داستان از اون ریش‌دراز ـای شلوارشیش‌جیب ـه دیگه ببین چی‌شده! امیرخانی ویژگی بدی که داره اینه که می‌خواد عقایدش رو به‌زور فرو کنه تو مغزت و این واقعاً کتاب رو زهرمار کرده. باید دقیقاً مثل خود نویسنده فکر کنی تا بتونی کتاب رو تحمّل کنی و نره رو اعصابت و آخر کتاب هم از خودت نپرسی «چرا وقتی که زینب زل زد تو چشام و گفت که نخونم‌ش خیلی مزخرفه خودمو به نشنیدن زدم؟» [نکته‌ی منفیِ اوّل]
از اوّل داستان یه‌چیز خیلی مبهمه. این‌که ارمیا از اون دست بچه‌مسلمون ـای خیلی مسلمون‌ ـه. از همینا که انواع و اقسام نماز می‌خونن با اسامی مختلف که آدم حتّی اسمِ نمازِ رو هم نشنیده و ریش دراز داره و به دختر مردم تابه‌حال نگاه نکرده و فیلان. [واقعاً چه‌طور باید توصیف کرد؟ خیلی مذهبی؟!] بعد ایشون رفته عاشق دختری شده که تازه وقتی‌که ارمیا فرودگاه آمریکا پیاده شد روسری سرش کرد و نماز خوند. ارمیا چه‌طور عاشق چنین دختری شد؟ سؤالی ـه که حتّی تا آخرین‌صفحه‌ی رمان هم تو ذهن‌ت ـه. [دوّم]
سوّم؛ وای از دستِ تیپ‌ها! امیرخانی بدون توجّه به این نکته که هرانسانی هم ویژگی مثبت دارد هم منفی حالا درصدِ این مثبت‌ها و منفی‌ها در هر شخصی متفاوت است؛ صرفاً نشسته برا هر کاراکتری تو داستان یه تیپ تعریف کرده به این صورت: «این کافره، این فاحشه‌س، این مسلم حقیقی ـه، این‌یکی دوروئه و شما هیچ ویژگی‌ای غیر از اینی که گفتم نمی‌تونید پیدا کنید از تو این شخصیتا.» AmirKhani said.
چهارم؛ نکته‌ی دیگه‌ای که خیلی رو اعصاب من رفت. ارمیا شدیداً یهویی محکوم به قتل و اعدام شد. این پروسه‌ی محکومیت و دادگاه و اینا خیلی قشنگ می‌تونست پرورونده بشه و آدم قشنگ درک کنه آره این ارمیاست به‌ این دلیل/دلایل محکوم شده خوب حالا این‌طور شد این‌جا این‌جوی شد الخ و از داستان لذّت ببره. آدم حس می‌کنه چون فصل آخر کتاب ـه نویسنده حسابی خسته‌س و دوس‌داره زودتر یه سرهم‌بندی‌ای بکنه و زودتر تموم‌ش کنه بره پی کارش. کلّ این ماجرای محکومیت ارمیا و اعدام‌ش تنها 25 صفحه بود، 455 صفحه خوندیم که ته‌ش یهو پلیس ـا بریزن خونه‌ی ارمیا و طی 25 صفحه‌ی بعدی شاهد اعدام نابه‌هنگام ایشون باشیم. #دهان‌کجی
پنجم؛ جدایِ جدایِ جدایِ از این‌ها، سیر داستانیِ کتاب نه نکته‌ی شاخ و پندآموزی داشت که آدم آخر کتاب بگه «wow! حتماً این نکته رو یادم می‌مونه.» نه چنان تأثیری در اتمام داستان و پایان کتاب داشت که آدم آخرش بشینه با خودش دودوتا چارتا کنه که آره اگر ارمیا به‌جای فلان‌کار فیلان‌‌کار رو می‌کرد ته‌ش این‌جوری می‌شد و اینا. من اسمش‌ُ می‌ذارم از سری کتاب‌های بی‌خودی دراز.
ششم؛ والّا ما آمریکا نرفته و تجربه‌ی زندگی در اون‌جا رو نداریم. امّا این دلیل بر این نمی‌شود که نفهمیم عاقبتِ همه‌ی آدم‌هایی که به آمریکا مهاجرت می‌کنند مثل عاقبت ارمیا نیست. سفر خود نویسنده به آمریکا به واقعی‌ترشدن و جبهه‌گیرانه‌نشدنِ داستان کمکی نکرده بود. [رک گفته‌باشم :د]

نکاتِ مثلاً مثبتِ کتاب:
اوّل؛ شیوه‌ی بازی با کلمات و جملاتِ امیرخانی و رسم‌الخط‌ش رو دوست دارم.
دوّم؛ از جایی که «تیپ» داریم تو این کتاب تا «شخصیت»؛ با این‌حال نویسنده خوب تونسته تیپ‌ها رو با استفاده از رفتار و اعمال‌شون برای خواننده توصیف کنه.
سوّم؛ بی‌وتنی یعنی نهایتی که فراموش کنی وتن‌ت را با طا می‌نویسند نه تا.
سوزی تو نامه‌ش به ارمیا بی‌وطن رو بی‌وتن نوشته بود و اون‌جا بود که این جمله به ذهن‌م رسید. شاید اسمِ کتاب به این دلیل بیوتن باشه که آدم‌های داستان بی‌وطنی رو به حدّی رسونده‌بودند که بی‌وتنی می‌نوشتندش.

حرف‌آخر: اگر نویسنده سعی در قبولاندنِ عقایدش به خوانندگان نمی‌کرد و پایان به‌تر و جذّاب‌تری برای رمان‌ش انتخاب می‌کرد؛ شاید این‌قدر عصبانی نمی‌بودم از دست این کتاب که حتّی با وجودِ تصمیمِ حالاحالاها آپ نشده‌نِ قفسه‌م بیام و پست جدید بذارم.
جناب امیرخانی، لطفاً نتیجه‌گیری و تصمیم را به عهده‌ی خواننده بگذارید متشکّرم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : کیاناز - 11403


بی‌شعوری از خاویر کرمنت - راهنمای عملی شناخت و درمان خطرناک‌ترین بیماری تاریخ بشریت
ترجمه‌ی محمود فرجامی

[نسخه‌ی اینترنتی و بدون سانسور]


خلاصه - کتاب درباره‌ی چیست:
ابتدا کتاب چند سرگذشت از افراد بی‌شعور رو تعریف می‌کنه. (که البته ساختگی هستند) سپس سعی می‌کنه تعریفی از این «بیماری» به خواننده بده و متذکر می‌شه که شاید بسیاری از مردم نتونند این واژه رو تعریف کنند ولی قطعاً اگرشخص بی‌شعوری رو ببینند، اون رو خواهندشناخت.
فصل بعد ویژگی‌های انواع بی‌شعورها نظیر بی‌شعور اجتماعی، تجاری، مدنی و... را با طول و تفسیر توضیح می‌دهد که خوندن‌شون و تفکر راجع‌به این‌که همه‌ی ما روزانه چقدر بی‌شعور می‌بینیم و حتی خودمون یکی از اون‌ها هستیم، خالی از لطف نیست.
فصل سوم راجع‌به ویژگی‌های فرد بی‌شعور نیست؛ این‌جا به بررسی جامعه‌ای می‌پردازه که دچار بی‌شعوری شده؛ مثلاً، دولت یا سیستم آموزشی یا رسانه‌ی بی‌شعور.
فصل چهارم یادمون می‌ده اگر دوست، همسر، رئیس و غیره‌مان بی‌شعور بود چطور با او رفتار کنیم تا جانمان در عذاب نباشد. (که البته کتاب در این زمینه کاملاً شکست خورده.)
فصل آخر مراحل و وسایل درمان بی‌شعوری رو‌گفته و این نکته بارها در کتاب ذکر شده که اولین و دشوارترین مرحله‌ی درمان بی‌شعوری، اینه که شخص کاملاً به این نتیجه برسه که یه بی‌شعوره و به زبان بیاره که من یک بی‌شعورم. ( مثلاً یه معتاد دوست‌نداره کسی بهش بگه معتاده و انکار می‌کنه و فقط وقتی که قبول کنه معتاده می‌تونه بره مرکز ترک اعتیاد و درمانش شروع بشه)


نظر شخصی:
نکته این‌که کتاب به زبان غیرجدی، نیش‌دار و نثر ساده نوشته‌شده و درکش ساده‌ست.
رذایل اخلاقی به‌خوبی نکوهش شده‌ن و انسان وادار می‌شه اگر تا امروز رفتارهایی مثل تهمت و سخن‌چینی و غیره داشته، رها کنه.
تا یک‌جایی کتاب رو باعلاقه می‌خونید، براتون جالبه که این‌قدر ریز علائم بی‌شعوری توصیف شده. به‌طوریکه الآنه آدم دیگه بهشون توجهی نداره و براش عادی شدن‌؛ مثلاً، می‌دونستید می‌شه بدون دغل‌بازی و شیره‌مالیدن به سر رقبا هم تجارت کرد؟ اما همین توضیح مفصل و سعی برای به‌طور کامل شناساندنِ انواع بی‌شعورها کم‌کم تکراری می‌شه و آدم رو خسته می‌کنه. بسیار بد این‌که راه‌حل چندان و کاربردی‌ای هم برای مقابله باهاش ارائه نشده. نتیجه این‌که قابل پیش‌بینی هست اگر کتاب رو نیمه‌تمام رها کنید.
نویسنده برای بسیاری از رفتارها نظیر خودخواهی، وظیفه‌نشناسی، شهوت تسلط بر دیگران و... نام مشترک بی‌شعوری رو گذاشته و این واژه بسیار عامیانه‌ست. توجیه نویسنده اینه که تمام این‌ها اختلالات شخصیتی‌ای هستند که منجر به بیماری بی‌شعوری می‌شن که تعادل فرد رو به هم می‌ریزه و تبدیل به نشانه‌های این بیماری می‌شن.


××× سخن پایانی - بسیار مهم:
پس از خوندن این کتاب، در تشخیص بی‌شعورها کاملاً خبره می‌شید. به‌طوری‌که اگر تا امروز یک‌سری رفتارها رو می‌دیدید و‌نمی‌فهمیدید که چی‌ئن و‌ناشی از چی هستن، الآن متوجه می‌شید که نوع خاصی از بی‌شعوری هستند‌.
اما آخر سر یاد نمی‌گیرید چطور با یک بی‌شعور هم‌زیستی مسالمت‌آمیز داشته‌باشید یا چطور اون رو به درمان و بهترشدنش سوق بدید. کتاب تموم می‌شه و می‌بینید مطلب خاصی دستگیرتون نشده، خُب حالا که درگیر معضل بی‌شعوری هستیم باید چیکار کنیم؟ کتاب جواب قاطع و مشخصی براتون نداره و صرفاً جسته‌گریخته به یه چیزایی اشاره کرده.
پس از جایی که تنها «شناخت» بی‌شعورها کافی نیست و کتاب جز این براتون نداره، خوندنش توصیه نمی‌شه.
 
بالا