خیلی خوب هست..دقیقا نثر رمان گونه داره!
ولی ترجیح میدم ذوق ادبی یه دوست عین تو رو توی داستان های بومی ببینم نه توی ومپایر!من انقده فیلمای ومپایر و داستان های هری پاتر و ومپایر دیدم گاهی چشمامو که میبندم یه عده رو میبینم که جلومن و ادمای همون فیلمان..تا یه صدایی میاد فکر میکنم یه لحظه الان یکی شون از پشت دیوار ظاهر میشه..
اینه توهم و ترسی که این داستان ها در وجود ما میکاره..
با وجود جذابیت فوق العاده شون میگذرم ازشون و دیگهنمیخونمشون..کاش با این همه استعدادت یه چی مینوشتی که از خودمون باشه..جنو پری و عشق و اینا شده موضوع داستان هامون..جذابه ولی نتیجش فقط یه جامعه متوهم..
هر لحظه که هر خط از نوشتتو میخونم بیشتر به خوندن ترغیب میشم..ولی..نه من نمیخونمش..ترک کردم این داستان ها رو..
به نظرم ميتونستى محيط قبرستون رو خيلى بيشتر توصيف كنى. خواننده با خوندن قسمت اول خيلى تحت تأثير حال و هواى قبرستون قرار نميگيره.
همينطور اون قسمتى كه پا ميشه و به سمت خونه راه ميفته، بهتره مسير رو توصيف كنى.
يكم عجيبه كه بعد از غش كردن هلن، يه دفعه راه ميافته ميره. ميتونى بگى كه چه احساسى داشته.
خيابون خيلى ميتونه بهتر توصيف بشه! جزئيات رو بگو، باعث ميشه همون تصورى كه خودت دارى به خواننده منتقل بشه.
در كل خيلى خوب نوشتى
افرین داستان خوبیه فقط همونطورکه یکی ازبچه هاگفته بود خیلی کم فضاسازی کردی،ینی یکم توضیح دادی تاخواننده بخوادفضارو تجسم کنه داستان رفته سراغ یه چیزدیگه.