..

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع faen
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : یادداشت های یک خون آشام...

کو داستان پس؟؟ ;D
 
پاسخ : یادداشت های یک خون آشام...

خیلی خوب هست..دقیقا نثر رمان گونه داره!
ولی ترجیح میدم ذوق ادبی یه دوست عین تو رو توی داستان های بومی ببینم نه توی ومپایر!من انقده فیلمای ومپایر و داستان های هری پاتر و ومپایر دیدم گاهی چشمامو که میبندم یه عده رو میبینم که جلومن و ادمای همون فیلمان..تا یه صدایی میاد فکر میکنم یه لحظه الان یکی شون از پشت دیوار ظاهر میشه..
اینه توهم و ترسی که این داستان ها در وجود ما میکاره..
با وجود جذابیت فوق العاده شون میگذرم ازشون و دیگهنمیخونمشون..کاش با این همه استعدادت یه چی مینوشتی که از خودمون باشه..جنو پری و عشق و اینا شده موضوع داستان هامون..جذابه ولی نتیجش فقط یه جامعه متوهم..
هر لحظه که هر خط از نوشتتو میخونم بیشتر به خوندن ترغیب میشم..ولی..نه من نمیخونمش..ترک کردم این داستان ها رو..
 
  • لایک
امتیازات: faen
پاسخ : یادداشت های یک خون آشام...

به نظرم ميتونستى محيط قبرستون رو خيلى بيشتر توصيف كنى. خواننده با خوندن قسمت اول خيلى تحت تأثير حال و هواى قبرستون قرار نميگيره.
همينطور اون قسمتى كه پا ميشه و به سمت خونه راه ميفته، بهتره مسير رو توصيف كنى.
يكم عجيبه كه بعد از غش كردن هلن، يه دفعه راه ميافته ميره. ميتونى بگى كه چه احساسى داشته.
خيابون خيلى ميتونه بهتر توصيف بشه! جزئيات رو بگو، باعث ميشه همون تصورى كه خودت دارى به خواننده منتقل بشه.
در كل خيلى خوب نوشتى ;)
 
پاسخ:

افرین داستان خوبیه فقط همونطورکه یکی ازبچه هاگفته بود خیلی کم فضاسازی کردی،ینی یکم توضیح دادی تاخواننده بخوادفضارو تجسم کنه داستان رفته سراغ یه چیزدیگه.
 
پاسخ : یادداشت های یک خون آشام...

ادامش بده :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :((
 
پاسخ : یادداشت های یک خون آشام...

مهتاب فضای خیابونو روشن کرده بود

شب وحشت 2:
قبلش گفته بودی ساعت به 5 نرسیده بود.احتمالا هوا باید گرگ و میش باشه نه؟

بعد یه سوالی که واسه من بوجود اومد اینکه از کجا فهمید خون آشام شده؟از روی عکس خودش فقط؟


با بقیه دوستان موافقم فضا سازی کم هست.تجسم سخته واقعا :دی

جاذبه ی زیادی داره داستانت.منتظر ادامه ش هستم :)
 
پاسخ : یادداشت های یک خون آشام...

چرا ادامه نمیدی؟ :-/
این داستانو واسه دوستم تعریف کردم کچلم کرد هی هرروز میپرسه ادامش چی شد
ادامه داره اصن؟
 
پاسخ : یادداشت های یک خون آشام...

داستان جالب و خیلی قشنگی داری.منم خودم در حال نوشتن یه داستان با ممضمون خون آشام ها هستم اگه قسمت بشه اسمشو میزارم

آخرین نامیرا که درباره ی جنگ بین گرگینه ها و خون آشام هاست.این دو قبیله در قبل یکی بودن.بعد ها نفرین میشن و مجبور

میشن تا زمانی که فقط یک نفر از یکی از این دو قبیله زنده بمونه خواهند جنگید.اما خون آشام ها متحد نیستن.اونا به 2 دسته تقسیم شدن و

با هم مشکلات زیادی دارن.زمانی که گرگینه ها اونقدر قوی میشن که تصمیم می گیرن وضعیت رو تمومش کنن و اولین حمله هارو شروع می کنند

اما خون آشام های دسته ی دوم که به شدت تنبل و عیاش هستن حاضر به جنگ نیستن...ولی بالاخره کی میتونه پیروز میشه؟کی قراره زنده

بمونه؟؟؟

جواب: بمونید تو خماری!!! ;D ;D ;D
 
Back
بالا