شبٍ مادر - کورت ونهگات
شبِ مادر | کورت ونهگات جونیور
| ترجمهی علیاصغر بهرامی
| انتشارات روشنگران و مطالعات زنان
هوارد دبلیو کمبل جونیور که باهاش تو
سلّاخخانهی شمارهی پنج هم برخورد داشتیم، یه نمایشنامهنویس آمریکاییه که تو بچّگی به همراه خانوادهش به آلمان نقل مکان میکنن. کمبل تو آلمان ازدواج میکنه و ماندگار میشه. و با شروع جنگ جهانی تبدیل به «متخصّص مسائل آمریکا در وزارت روشنگری و تبلیغات نازیها» میشه. از طرفی آمریکاییها هم دست روی دست نمیذارن و کمبل رو برای جاسوسی استخدام میکنن.
با پایان جنگ کمبل به عنوان یه جنایتکار نازی دستگیر میشه. ولی آمریکاییها فراریش میدن. کمبل یه مدّت در انزوا زندگی میکنه و در آخر به اصرار خودش محاکمه میشه.
در ابتدای داستان کمبل تو زندان به سر میبره و داره اعترافات خودش رو روی کاغذ میاره. در حقیقت کل کتاب همون اعترافات کمبله. ونهگات اولّ کتاب یه مقدّمه نوشته و بعد از اون یه قسمت با عنوان «مقدمهی ویراستار» وجود داره که آخرش رو خود ونهگات امضا کرده. در حقیقت میخواسته روی این که کتاب رو کمبل نوشته تأکید کنه و این حس رو به خواننده القا کنه که ونهگات فقط ویراستار متن اعترافات بوده.
اخطار: اگه کتاب رو نخوندید بهتون پیشنهاد میکنم این قسمت هم نخونید و مستقیم از اینجا برید سراغ پاراگراف آخر. اگه با لو رفتن داستان کتاب مشکلی ندارید، ادامه بدید. :د
[quote author=مقدمهی کتاب به قلم مترجم]
... اما مضمون اصلی شب مادر مسئلهی هویت است. همهی آدمهای رمان دو یا بیش از دو شخصیت دارند: اینان کدامیک از این دو شخصیتاند؟ یکی؟ هر دو؟ هیچکدام؟ و با کدام ترازو؟
[/quote]
خب با یه داستان جاسوسی طرفیم. هر موقع یه شخصیت جدید وارد داستان میشه میتونید مطمئن باشید چهرهی واقعیش اون چیزی که نشون میده نیست. تو یه قسمت کمبل هویت واقعی یکی از بهترین دوستاش، زنش و یه سری آدم دیگه که به نوعی امید زندگیش بودن میفهمه. بله، همگی جاسوس روسها بودن. ولی کمبل اهمیتی نمیده؛ برمیگرده پیش
دوستاش و باهاشون ورق بازی میکنه. نویسنده میخواد رو نکتهی اخلاقی داستان که تو مقدّمه آورده تأکید کنه: «
ما همان چیزی هستیم که بدان تظاهر میکنیم، پس همیشه باید مواظب باشیم ببینیم به چه چیزی تظاهر میکنیم.»
تو اکثر آثار کورت ونهگات تهمایههایی از پستمدرنیسم به چشم میخوره. این رمان هم از این قاعده مستثنی نیست. یکی از عالیترین نمونههای پستمدرنیسم که تو این کتاب دیدم تو آخرای داستان بود؛ جایی که شخصیت اصلی داستان دیگه هدفی برای ادامهی زندگی نداره. کمبل بیهدف تو خیابونا را میافته و خودش و بقیهی آدمهای تو خیابون رو مثل سوسکهای شبتابی میبینه که تنها واکنشی که نسبت به هم نشون میدن «
درخشیدن»ه.
ولی چرا کمبل شوق و اشتیاق خودش رو برای ادامهی زندگی از دست داده؟ به نظر نویسنده کمبل بیمار نیست؛ بلکه دنیایی که توش زندگی میکنه بیماره. دنیایی که آدماش همه شیزوفرنی دارن. یونیفرم ضد یهود کمبل که به جای ستارههای پنجپر پرچم آمریکا، ستارهی ششپر روش حک شده، رفتار مشابه مأمورای اساس و آمریکاییها وقتی به خونهی متّهما حمله میکنن... همه و همه میخوان دوگانه بودن، عوضی بودن و اشتباه بودن این دنیا رو نشون بدن. میخوان نشون بدن با این که هر روز جنایتکارای جدیدی محاکمه و اعدام میشن، دنیا همچنان بیمار باقی میمونه. کمبل هم یه آدم دیگه تو این دنیاس که انگشت اتهام به سمتش گرفته شده و مدرکی هم برای دفاع از خودش نداره.
در انتها کمبل که خودش نمایشنامهنویس ماهری بوده، وقتی دیگه نقشی برای بازی کردن نداره، خوب میفهمه که نمایشنامهی زندگیش بالاخره باید تموم بشه. یه حالت مریضی بهش دست میده و فقط وقتی که چند نفر میان و به مأمورین اسرائیل تحویلش میدن خوب میشه.
به نظرم شب مادر خیلی به سلّاخخانهی شمارهی پنج ونهگات نزدیکه؛ حداقل بیشتر از گهوارهی گربه. حتی تو مقدمه یه بار از عبارت «بله، رسم روزگار چنین است.» استفاده کرده بود که برام جالب بود. نسبت به این عبارت شرطی شدیم دیگه. :د
من همین سه تا کتاب رو از ونهگات خوندم. در این که سلّاخخانه شاهکار ونهگاته شکّی نیست. ولی اگه بخوام کتابا رو از خوب به بد مرتب کنم، بعد از سلّاخخانه، شب مادر رو در رتبهی دوّم قرار میدم.
این کتاب بیشتر، خیلی بیشتر از سلّاخخانهی شمارهی پنج به موضوع جنگ پرداخته. پس اگه علاقهای به شنیدن داستانهای مرتبط با نازیها ندارید بهتون توصیهش نمیکنم.