• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

رباعی‌کده

جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را

حافظ
 
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی‌باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست

خيام
 
شب گشت درین سینه چه سوز است عجب
می‌پندارم کاول روز است عجب

در دیدهٔ عشق می‌نگنجد شب و روز
این دیدهٔ عشق دیده دوز است عجب
مولوی
 
ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهای چو مه در دهن مور ببین
(خیام)
 
امروز ترا دسترس فردا نیست

و اندیشه فردات به جز سودا نیست

ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست

کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

خیام
 
آن را که برون ز خویش می‌جویی کو؟
یا آن سوی خود رهی که می‌پویی کو؟
خود را، پر دور دیده‌ای، چشم بمال!
ای بی‌خبر!‌ اویی که تو می‌گویی کو؟

بیدل
 
كاش امشبم ان شمع طرب مى امد
وين روز مفارقت به شب مى امد
ان لب كه چو جان ماست دور از لب ماست
اى كاش كه جان ما به لب مى امد
رهى معيرى
 
ای قامت دلکش تو سرمایه‌‌ی سرو
سبزست لباس تو چو پیرایه‌ی سرو
مهتاب‌شبی چه خوش بود بر لب جوی
تنها من و تو نشسته در سایه‌ی سرو!

واقعا هم چه خوش بود...
__________________
بلبل بنشست باز بر منبر گل
بگشاد ز هم ورق‌ورق دفتر گل
بر گل ز رخت آیت خوبی‌ می‌خواند
جان می‌پرورد از رخ جان پرور دوست!

#ابن‌‌حسام_خوسفی
 
عشقا تو در آتش نهادی ما را

درهای بلا همه گشادی ما را

صبرا به تو در گریختم تا چکنی

تو نیز به دست هجر دادی ما را

سنایی
 
یک روز، شبی چو شمع برخواهم خاست
ور نیز زبانم ز کسان باید خواست
تا با تو کنم روشن و برگویم راست
چون آتش و آب سرگذشتی که مراست!

گرچه چو حدیث در زبانت گیریم
خواهیم که در میان جانت گیریم
روزی چو کمر به گردِ تو حلقه کنیم
وز بهر کنار در میانت گیریم...

#کمال‌الدین‌_اسماعیل
 
Back
بالا