• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده
چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم
 
ولی گناه تو گندم نبود، سیب نبود
خیانت تو برای کسی عجیب نبود
 
در میخانه که باز است چرا حافظ گفت
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند ؟
مرشد چلویی
 
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار می برند که زندانیت کنند
 
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
و ، اما جام چون گشتی زد ، آوردند تیغ و خوان :
چنین باد آنکه نوشد باده با اژدر به تابستان

ک قطره چشیدیدم زمینای محبت
گشتیم فنا زدریای محبت
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده ی ما شو و برخور ز همه سیم تنان
 
و ، اما جام چون گشتی زد ، آوردند تیغ و خوان :
چنین باد آنکه نوشد باده با اژدر به تابستان
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
 
آخرین ویرایش:
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار

سعدی
 
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست

قیصر امین پور
 
آخرین ویرایش:
ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت
حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم

حافظ
 
من دل بر آتش می نهم،این هیمه را افزون کنید
زین تاج و تخت سرنگون،تا کی رود سیلاب خون؟!
 
من دل بر آتش می نهم،این هیمه را افزون کنید
زین تاج و تخت سرنگون،تا کی رود سیلاب خون؟!
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا

شهریار
 
Back
بالا