سلام اول از همه یه نگاه به این تاپیک بندازید بعد هم هر کی خواست شروع کنه
روند هم اینجوریه که اول یه نفر یه جمله میگه بعد بقیه ادامش میدن تا بشه یه داستان
هر نفر هم تو هر صفخ ۲ تا پست میتونه بده
هر موقع هم ناهید صلاح دونست میریم داستان بعدی :)
میگی :
" خانم حائری! ما یه فیلمی اومدیم حالا! میخوام خیار پوست بگیرم برای سالاد. با این کارد که نمیشه خودکشی کرد!"
بیچاره رنگش پریده . خجالت کشیدم از کارم. نشست . نفس نفس میزد.اما یک دقیقه هم نشد که خودشو جمع و جور کرد و
دوباره بلن شد . با لبخند بهم میگه:" خب ، سالاد درست کن ببینم مهارتت تو چقدره"
دلم میخواست اون موقع زمین دهن باز میکرد میرفتم تو زمین از فرط خجالت
خب مجبور شدم یه چیزی سره هم کنم واسه همین هم اول خیارارو پوست کندم بعدش وقتی داشتم خیارارو خورد میکردم توی ظرف دستمو بریدم وای چه خونی میومد هیچی خلاصه اینکه ....
بازم مثل همیشه شروع می کنه به خاطره تعریف کردن...
بیچاره آلزایمر داره، انقد این خاطررو برام تعریف کرده که دیگه حفظ شدم... در حال تعریف کردن خاطره برای دفعه ی هزارمه که من...