برگ نخست
ای گلـبن جـوان بر دولت بخـور که من
در سـایهی تو بلـبل باغ جـهان شـدم
اول ز حـرف و صـوت وجـودم خبر نبـود
در مکتب غم تو چنین نکتهدان شدم
پ.گ:
رابعه قزداری بلخی معروف به زین العرب، دختر کعب امیر بلخ، شاعر پارسیگوی نیمهی نخست سدهی چهارم هجری (914-943 میلادی) است.
رابعه شیفتهی بَکتاش غلام برادرش میشود و برایش شعر میسراید. برادرش حارث که از این عشق آگاه میشود آشفته میشود و دستور میدهد که خواهرش را به حمام برند و رگهایش را بگشایند تا بمیرد. [1]
پ.ا:
اکنون بیش از هزار سال از آن روز میگذرد. اگر هم اکنون برادران رابعهها، مادران رابعهها، پدران رابعهها باخبر شوند؛ چه پیش خواهد آمد؟ عکس العمل انسانهایی که خود را متمدن میخوانند، خود را متجدد میخوانند، خود را متفکر میخوانند، خود را متدین میخوانند، خود را روشنفکر میخوانند، خود را باشعور میخوانند، خود را بافرهنگ میخوانند، خود را باخدا میخوانند، چیست؟
پ.ن:
[1] منابع: از رابعه تا پروین، پیشگامان شعر فارسی، تاریخ ادبیات در ایران، الذریعه، ریاحین الشریعه، ریحانه، زنان سخنور، سرآمدان فرهنگ، هزار سال شعر فارسی.
امروزی ها زنده را از زندگی محروم می کنند … مردگانی زنده یا زندگانی مرده …
شاید خود رابعه باید رگش را ببرد …
äqIe Motahari, xub gofT…
نمي دانم چرا هر چه مي گذرد و وضع بدتر مي شود و قبح گناهان مي ريزد ، آن چه كه تعبير به گناه مي شود هم چنان مهجور مانده است!
البته اگر رابعه اي مانده باشد…
جدیدا رابعه ای وجود نداره به نظرم….توجه به انسانیت کمتر شده!!!
اما اگر غلامی عاشق رابعه ای بشه به نظرت چه اتفاقی میوفته؟!
طفلکی رابعه..
آیا ما میتونیم درکش کنیم؟؟
نه.
من رابعهای میشناسم!
تنها رگش را نبریدند!
کاش میبریدند!