تاریخچه ی کوتاهتر زمان
می دونی چیه زندگی سخته ؟ کجاش قلبتو به درد می آره ؟
اون زمانیه که تصمیم میگیری فردا ساعت 8 پاشی ، ولی ساعت رو نمیزاری رو 8 ! بلکه رو همون 9 میمونه . 9 که زنگ میزنه ، از درد دندون پا میشی و یه فس ساعتو کتک میزنی و باز میگیری می خوابی ، در حالی که ساعت واقعی 9 نیست !!! ساعتارو دیشب کشیدن جلو و ساعت الان 10 ه !! و تو میگیری تا ساعت 10 تو ذهن خودت می خوابی ، در حالی که داره میشه 11 . و تو ساعت 10 پا میشی و دست و صورتتو تو ساعت 10 میشوری و حتی ساعت 10:5 میری دستشویی … اما داری همه اینارو تو ساعت 11:5 انجام میدی!! بعد میشینی تو رویاهات به خودت فحش نثار می کنی که باز دیر پاشدم ، 10 ام آخه وقته پاشدنه ؟ ساعت شد 11 ! ( در حالی که شده 12 احمق ! ) خب میگی کی ناهار بخورم ؟ 1 خوبه ؟ خوبه آقا …
میشینی شیک سر کارات ، از هر باغی یه گلی میچینی تا حس میکنی بین زمان ها معلقی … سر میچرخونی نوشته 1:20 ، مچتو نگاه می کنی میبینی نوشته 12:20. باز باطریه این ساعتمم خوابیده ؟ از وقت ناهارم گذشته ؟ سر میچرخونی چپ ، آیپد 13:23 ، راست گوشی 13:23 ، وسط کامپیوتر 13:24 . تو همین رفت و آمدای سره که یهو بدنت کش میاد ، چشات یه تونل نور میبینه و 1 ساعت تو زمان میری جلو… تازه می فهمی دنیا که چه راحت با 1 ساعت عقب جلو کردن می تونه جلو عقبت کنه ، چجوری داره زندگیت رو به بازی میگیره…
تاریخچه ی کوتاهتر زمان ، استفان هاوکینگ ، برگردان نیما مضروب