1 چیزی !
ام .. من شاعر نیسم .. ولی فعلا نثرمو کسی نمی فمه :دی !!
اینطوری :
مثل پریدن در جنگل ابر است !! دقیقا !! حالا بگو چی :پی !!
یا :
اینجا [همینجا زیر پتویم، ۱۵ سالیست در جا می زنم] افکارم به من سیخونک می زنند
سوت من گم شده است !! تفنگم هم می دانید ، جواز نمی دهند !! تفنگ فقط باید بکشد .. می دانید که
و در آخر ، فقط کمی اثر کربن + تنگی نفس برایمان می ماند !!
من بخور پاک کن می خواهم .
تنهایی
موج می زند
و بی رحمانه
به ساحل به زور یافته ام
به همین نیمچه خشکی ام
چنگ می زند
و تک درخت ساحل زندگی ام
چه نا جوانمردانه
صیقل خورده است
و دستم چه حقیرانه ، خالیست
موج به کف پایم می خورد
و کورسوی قایق
در آنسوی افق
جایش را به قرص غروب می دهد
و وجدانم را آبستن پشیمانی می کند ..
آی آدمها
یک نفر-اینبار-اینجا
می سپارد جان
حلالش کنید
موقع نوشتن هوس کردم بگم چه می کنه این قایق :دی !!
قسمت آخرش قابل فهم تر بود :دي
هر نوشته اي مقصودي داره
مقصود نوشته شما رو درك نكردم!
چه عجب یک شاعر پیدا شد که می فهمه شعر چیه …
شعرت فوق العاده بود ولی لازم نیس انقد تاریک فک کنی :دی
منم ژست آدمایی رو می گیرم که مثلا نثرتو فهمیدم !
( پیش خودمون بمونه ها ، بعدا واسم توضیح بده! )
چي بگم!؟
خب شعر چيه؟!