اوفففف! اتاقمان چه خاکی نشسته است!

سلام علیکم و رحمت الله که احسن الخالقین است!!!

ما که از اول نبودیم، دقیقاً خبر نداریم که چرا اونجور کردید. ولی خوش نداشتم و ندارم که ببینم بین friends مقادیری اختلاف آید همی.

برداشتید خونه رو با جاش کندید بردید، آوردید این جا! از خصوصیات بنده این است که وقتی جایی ساکن می شوم نمی توانم به راحتی دل بکنم. دست خودم نیست. خصلت بدی هم نیست که بر تغییر آن بسیج بشوم!!

خلاصه، شب خوابیده بودیم، صبح بیدار شدیم دیدیم ای دل غافل! فقط یه جفت دمپایی گذاشتن واسه ما! خونه رو با جاش بردن! حالا سرِ چی، الله اعلم. به جناب ما مربوطی ندارد. جناب ما دید دل است. گیر کرده به همان جا، خواست خانه را از نو بسازد.

شالوده اش را ریختیم. قسمتی از خانه به سفید کاره هم رسیده، ملّت دارند استفاده می کنَوَند. اما هنوز کار بسیار است و ما بسیار کم! خانه را زا نو میسازیم در آن جا. در حالی که خانه ی قدیمی آمده به این جا.

زمین مهم نیست، هر کجا خواهد که باشد یا نخواهد! اما کوچ، دلیلش مهم است! قسمت مغز کوچ باید به اندازه ی کافی رسیده باشد تا بتوان کوچ کرد.

نظر بنده را میخواهید یا نمی خواهید: نرسیده بود. این کوچ بیهوده بود. می شد ماند، می شد ساخت، می شد سنّی و شیعه راه نینداخت.

هر کسی طالب قدرت است. : همه چیز در دست من! اما ای من! مگر نمی شود گفت همه چیز در دست ما؟ چرا، می شود. اگر کوتاه بیاییم و کوتاه بیاوریم. اگر به خاطر آرمان و هدف، از بعضی چیز ها بگذریم تا آرمان برود راه خودش را، می شود.

———-

آقای مدیرتان جویای احوالمان گشتند. جدیدیان ما را نمی شناسند، اما قدیمیان چرا. مدیرا لطف نمودی وبلاگت پر مطلب باد. ما هم در سرزمین پیشین مشغول ساختنیم. باشد تا رستگار شویم.

11 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *