تلخِ شیرین
یک وقت هایی، یک تلخی کنار همه ی شیرینی ها هست.. از قهوه می گذرد. حتی از بادام تلخ هم. توی همه ی شیرینی ها و اصلا توی همه ی لحظه ها، طعم تلخی اش با آدم است..
سرحالی ِ تلخ.. بی حوصلگی ِ تلخ.. لذت ِ تلخ.. دوستی ِ تلخ.. لبخند ِ تلخ.. گریه ی تلخ..
لَبِلّو ی گریپفروت هم تلخ می شود.. ساعت مچی ام تلخ می شود.. کتابخانه ام تلخ می شود..
تلخی اش آزار دهنده نیست.. یک جور ویژه ای است انگار.. مال خود خود آدم است و کمتر کسی را شریک می کند.. توضیح دادنی هم نیست..
مخلوطی از لذت بردن و نبردن است، شاید..
صدای ساز دهنی و پیانو تلخ می شود.. سالاد و روغن زیتون و آب غوره و آب لیمو همه تلخ می شوند.. آدامس پی کی آبی تلخ می شود و ریلکس سبز هم همین طور..
حتی بوسه هم تلخ می شود..“من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، همه بر می خیزند..” و گزارشگر، چند جای شعر را اشتباه خواند.. “از کجا که من و تو، شور یک پارچگی را در شرق، باز بر پا نکنیم؟” .. من و تو را می خواند “تو و من”.. و چندین غلط دیگر..
فروغ فرخزاد:
هرگز از زمین جدا نبوده ام
با ستاره آشنا نبوده ام
روی خاک ایستاده ام
با تنم که مثل ساقه ی گیاه
باد و آفتاب و خاک را
می مکد که زندگی کند
بارور ز میل
بارور ز درد
روی خاک ایستاده ام
تا ستاره ها ستایشم کنند
تا ستاره ها نوازشم کنند
از دریچه ام نگاه می کنم
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم..
توی وسایلم، کارت ورود به جلسه ی امتحان تیزهوشان ورود به دبیرستان را یافتم.
شب قبلش، در سمپادیا یک پست جدید زدم..
دلهره داشتم. یاهو! مسنجر باز کردم، نیما مضروب و نوید صانعی سعی می کردند آراممان کنند!
چه زود گذشت!
چند شب پیش، اخبار شبکه ی یک، گزارشی نشان داد که در آن، گزارشگر قسمتی از قصیده ی آبی خاکستری سیاه حمید مصدق را می خواند
ماشین یکی از اقوام ما چند بار در میدان آزادی جریمه شده بود، در حالی که اصلا نرفته بودند میدان آزادی. پِی ِ قضیه را گرفته بودند، بدیهی ست که به جایی نرسیدند.
توی خلافی های ماشین پدرم، چهار صد پانصد تا تک تومنی جریمه برای “رها کردن ماکیان در خیابان” بود! ما ماکیان نداریم! اگر داریم پدر من سوار ماشین نکردتشان! اگر کرده جایی نبردتشان، اگر برده چرا رهایشان کند در خیابان؟!
هِی من کتاب معرفی می کنم و کسی نمی خواند..
دوست بازیافته، فرد اولمن، نشر ماهی، ترجمه ی مهدی سحابی.. قیمت ش هم هزار و دویست تومان، ناقابل.. بخوانید تروخدا!!
“ساعت مچی ام تلخ می شود.. ”
جمله جالبی بود!
× ساعت مچی که تلخ نمی شه ! عقربه اشه که تلخ می شه!
× آره … یاد خیلی چیزا بخیر! زود دیر میشه!
× تروخدا ماکیانتونو از خیابون جمع کنید :دی
× هی تو کتاب معرفی کن … هی لیست کتابهای باید خوانده شود مارو زیاد کن!
من یه چیز بی ربط بگم ! قالب قبلی خیلی بهتر نیست ؟ قالب ثابت بهتره!
گاهی اوقات همه چی تلخ میشه . حتی شادی ها !
مثل همیشه قشنگ بود …
خیلی زیاد …
اسم نویسنده نداره ولی مطمئنم پگاه نوشته !!! مگه نه پگاه ؟
راستی بابت معرفی کتاب باز هم ممنون ..
وای من عاشق آبی خاکستری سیاهم . مخصوصا تیکه های اول و آخرش :). دنبال یک کتاب جدید می گشتم واسه خوندن اگه تابعده امتحانام یادم موند می خرمش
راستی اگه پدرتون رو دیدی ازش بپرس چرا رهاشون کرده ، برام سوال پیش اومد .
خیلی جالب بود.خیلی!
به نویسنده تبریک میگم(البته میدونم محرمه همه چیز رو باید تسلیت گفت!!!)
پ.ن:کی بود حالا نویسنده اش؟!مسلما دختر بود.من که نبودم….ساینا و فائقه هم که بالا پست دادن….پگاه بود یا فائزه؟!یا هیچکدوم؟:دی
من نوشتم :دی
نیما، خود ساعت مچی تلخ شده بود! ساعتم، یک تیکه از کادوهای دسته جمعی تولد آخرم بود..
این کتابم 3 بار به تو معرفی شده! هی نخون!! ماهی!!
فائقه، خواهش می کنم!! شناختی که باز (سرخ شدم الان!!)
امیرپویا، واللا خودشم نمی دونه چرا رهاشون کرده!! ما حدس مون اینه که بابام شبا تو خواب راه می ره!! حالا اینم که گواهی ست بر این که از راه رفتن گذشته!! ماکیانمون رو می بره ول می کنه تو خیابون!! :دی
پریا، مُچَکرم!! یه سوال برام پیش اومد! پسرا لباشون خشک شه چی می زنن؟ :دی (سوت!!)
پگاه جان این پسرایی که من میشناسم اینقدر….(جا خالی را با کلمات ذیل پر کنید:خوب/گل/پدر سوخته) هستن که به لطف …..(رژ لب/بوسه/کرم ویتامین آ-د) هر روزشون لباشون خشک نمیشه!
پ.ن1:اگر هم خشک بشه میرن سراغ یکی از همون کلمات داخل پرانتز(احتمالا!!!)
پ.ن2:لطفا جدی نگیرید!
راستی پگاه من به این تیکه ی ماکیان کلی خندیدم…خیلی باحال بود!
پریا، خصوصی هم می شد واسه م توضیح بدیا :دی (سوت!)
دست راهنمایی رانندگی درد نکنه :دی
عجب تلخي آشنا ،دوست داشتني و شيريني بود كه الان براي ما در گذر روزشمار هم جاريست!!
ماكيان…..!!:))
من به کامنتها بیشتر خندیدم تا به ماکیان! :))
دستتون درد نکنه! من لبام خشکی کرده نمیدونستم چیکار کنم! (رژ لب که عیب ه؛ کرم آ-د هم نداریم! :س)
(و ضمنن، پریا سعی کن تعداد نقاطی که برای جاهای خالی میذاری، مضرب صحیحی از 3 باشه! (که اندازهی نقاط یکسان باشه.))
راجع به قالب: هر بلایی میخواین سر قالب بیارین؛ فقط بذارین فونتش همین (یعنی تاهما 8) باشه! (من از هر فونت دیگهای برای بلاگ متنفر ام!)
یادم رفت دربارهی پست نظر بدم! :س
اون تلخی شیرینی رو من به کرات حس کردم. آخرین بار، امروز بعد از ظهر که خوابیده بودم. (خیلی نمیتونم وارد جزئیات بشم! :س)
من یه عالمه کتاب زیر و پشت و بغل تختم تلنبار شده که میخوام بخونمشون! «پدر، مادر، ما متهمیم» و «بازگشت به خویشتن» شریعتی؛ «مدیر مدرسه»ی آل احمد؛ گلشن راز مطهری؛ یه کتاب دیگه هم بود، پیداش نمیکنم! :س هر موقع اینها تموم شدن، چشم!
1,منم عاشق آبی خاکستری سیاهم!2,تو از کجا می دونی هیچ کس نمی خونه!:ی3,شهر ما خانه ی ما,ماکیان تونو تو خونه ی ملت ول نکنید!