خاطره ای پشت نقاب
توی صحنه ی غریب زندگی ؛ هممون در نقش یک بازیگریم ؛
باهمیم تو بازیای روزگار ؛ از درون هم ولی بی خبریم ؛
بـــــی خبریــــــم ؛
زندگی تولد یه خاطرست ؛ انگاری شروع یک نمایشه ؛ کاشکی از دنیا و این خاطره ها ؛ سهم ما تموم خوبیا بشـــــــــه ؛
توی پشت صحنه ی دنیای ما ؛ خوبی و بدی می مونه یادگار ؛ زندگی برای ما یه خاطرست ؛ از تمام قصه های روزگار ؛ از تمام قصه های روزگـــار ؛
بهتره به قلبامون دروغ نگیم ؛ زندگی هرجا که باشه می گذره ؛ من و تو مسافریم تو این روزا ؛ مثل خورشید تو نگاه پنجره ؛
هممون پشت نقاب ِ صورتک ؛ همیشه از صبح تا شب قایم می شیم ؛ واسه پنهون کردن گریه هامون ؛ روی قلب و روحمون خط می کشیم ؛
اگه باز از روزگار دلت گرفت ؛ لحظه ها ، ثانیه ها ابری شدن ؛ بیا با من ، بیا با مـــن ؛ بیا با من ؛ بیا با مــــــــن ؛
توی پشت صحنه ی دنیای ما ؛ خوبی و بدی می مونه یادگار ؛ زندگی برای ما یه خاطرست ؛ از تمام قصه های روزگار ؛
« توی پشت صحنه ی دنیای ما ؛ خوبی و بدی می مونه یادگار ؛ زندگی برای ما یه خاطرست ؛ از تمام قصه های روزگار ؛ »
این یه خاطره است از یه خاطره دیگه که براساس آهنگ و خاطره اش بنا شده!
چیزی بیش از همایش مرکز و خاطراتش، چیزی فراتر و شاید برای من.
تازه.
دقیقا در همین لحظه شاید میفهمم چب میگی..
بعضی ها هم وقتی ازشون خبر میگیری ، هیچی نمیگن…
این چیزی که تو می گی درکش واسه ما سخته
هه..
چه قشنگ بود..
اوووووپس….
چه قدر طول کشید که بفهمم کجا شنیدمش!
من رسما اعلام میکنم به یک سنگواره تبدیل شدم!
ziba bod … Thanks