پیام

نمی دونستم چی بنویسم یا از کجا شروع کنم!این اولین باریه که برای یه جمع می نویسم نه برای خودم.به کلی موضوع برای شروع فکر کرده بودم ولی یهویه شعر از کامبیز صدیقی یادم اومد,با اینکه شاید به نظر خیلیا  بی ربط بیاد اما به نظر من بهترین چیز برای شروع بود.

من اکنون دوست می دارم

دو دست پینه دوزی را,که در این کوچه می بینی

و دست خسته ی حمال پیری را

که زیر بار سنگینی,عرق از چهره می ریزد

و دست گرم دختران قالیباف را

که شبها بر حصیری پاره می خوابند.

ودست مهربان زارعینی را

که در این لحظه داسی را

میان مزرعه

در مشت خود دارند.

من اکنون دوست می دارم

دو دست ماهیگیر را,در بندر نزدیک

ودست کارگرها را

که می دانم

در این ساعت-به چرک و روغن آلوده است-

ودر آن دورها دست عشایر را

که گویا-چون عقابی بر فراز کوهساران آشیانه دارند-

تمام مردم روی زمین را ,دوست دارم

دلم امروز می خواهد:

به هر آهو بگویم:عشق من ,ای عشق!

به هر گرگی-به روی این زمین:

-ای دوست!

دلم می خواست:

تمام مردم روی زمین-اینجا کنارم-

صاحب یک دست  می بودند

ومن با یک جهان شادی

ومن با یک جهان لذت

میان دست خود,آن دست را

احساس می کردم

5 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *