و اما تو…

اسمت را فریاد می زنم. دلم می خواهد اسمت را فریاد بزنم. هر بار که فریاد می زنم انرژی عجیبی درونم ایجاد می شود که نمی گذارد توقف کنم. حتی اسمت هم به من انرژی می دهد! فریاد می زنم و همه ی اطرافم سیاه می شود ولی یک چیز می ماند : اسمت

باز هم داد می زنم ناگهان تو را مقابل خودم ولی کمی دورتر می بینم! با نگاه و لبخندت آن انرژی را خنثی می کنی و من به تو خیره می شوم

هنوز لبخند می زنی نمی توانم جلوی انرژی ات مقاومت کنم سرم را به زیر می اندازم.. تو به من می خندی می دانم آخر صدای گرم خنده ات می آید… سرم را بلند می کنم و پیشت می آیم و ازت عذرخواهی می کنم. تو باز هم لبخند می زنی و بهم می گویی :”اشکال نداره ناراحت نشدم” و من پاسخ لبخندت را می دهم.

10 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *