یاد روز های خوش مدرسه
کم کم آه تمام شدن تابستان را می کشم و این درد بزرگ را با به خاطر آوردن روزهای خوش مدرسه فراموش می کنم.روز هایی را به یاد می آورم که ساعت پنج ونیم خود را از تخت می کندم و در انتظار آمدن سرویس بردبارانه سوز های باد را تحمل می کردم.روز هایی را به یاد می آورم که در گوشه ی تاریکی از کلاس می نشستم تا قندیل هایم باز شود وکم کم سایر دوستان قندیل بسته فرا می رسیدند.یک غر درباره ی تکالیف روز قبل کافی بود تا مهم ترین قسمت روز شروع شود ، گاهی کپ زدن محض ، گاهی هم فکری ، گاهی معاوضه ی راه حل …یاد آوردن صحنه ی یک دفتر و پنج رونویس دلم را برای مدرسه خیلی تنگ می کند.رأس ساعت هفت ونیم با خوردن زنگ معمولا عملیات کپی پیست با موفقیت انجام شده بود و زمان تشکیل ستاد استقبال بود ، جلوی در ایستادن و ده بار ده بار به ره گذران سلام کردن ، رانده شدن به داخل کلاس توسط معاون و دوباره به جلوی در بازگشتن … سیخونک زدن به بغل دستی ، کنترل خنده ، امدادهای غیبی ، زنگ نهار ، پیمودن هفت خان رستم برای رسیدن به ظرف نهار ، تکنیک های خرید از بوفه ، مهمان بقیه بودن ،صدای تا ده دقیقه ی دیگه در بسته می شه ، گذشتن یک ربع ، گرفتن ده تذکر و هنوز روی زمین حیاط ولو بودن ، حیاط ! تنها مکان این کره ی خاکی که هر عمل دیوانه باری درآن انجام دهی برای هیچ کس عجیب نیست …فکر پوشیدن مقنعه ی سیاه و باور این مسئله که من سومی هستم …امتحان نهایی و آزمون جامع که چندان مسائل دل انگیزی نیستند .باورش سخت است ولی نیم ساعت قبل از تک آزمون جامعی که پارسال داشتیم -هر چند من به امتحان ریدم – از خوش ترین نیم ساعت ها ی عمرم بود .بعد از امتحان هم به سینما رفتیم . می توان نتیجه گرفت آزمون جامع آن قدر ها هم چیز بدی نیست!!!
مرا از انجام بسیاری فعالیت ها در طی سال سوم منع کرده اند ، اما هیچ کس نمی تواند تاریکی صبح ،سوز های زمستان ، گرمای کلاس ، حیاط مدرسه ، مسخره کردن معلم ها ،نیمکت و غنیمت شمردن این آخرین سال های مدرسه ، این آخرین سال های نیمکت ، این آخرین سال های حیاط را بگیرد ….
ما که دیگه مدرسه نمی ریم ولی حالمون داره از تابستون بهم می خوره :دی
زنگ نهارو خوب اومدی شدید!:) آزمون جامع هم امسال و نصفه سال دیگه خوبه براتون.خنده س ولی بعدش! فقط یه سری از جمعه هات تلف می شه!(پیشا این تیکه آخرو ندید بگیرن!)
من كه حاضرم همه چيمو بدم به جز تير ، مرداد و شهريور هم برم مدرسه :دي ” بعضي ها ميگن مخم تاب داره ” نميدونم شايد راست ميگن …
واقعا مدرسه فقط با خرابكاري كيف ميده … وقتي اذيت بكني و حالا وسط اذيت كردنا و خرابكاري يه پيام بازرگاني درس خوندن هم داشته باشي ! آِ كيف ميده …
ولي حيف امسال سوميم … مجبوريم بچسبيم به درس … ولي بازم ذات ادما رو كه نميشه عوض كرد … ! ما همون خرابكاراي قبلي هستيم حالا با يه كم تفاوت اونم تفاوتش برچسبش سال سومي هست …
چقدر زود گذشت …
آخ جون چقد خوب كه من تو اين حرفا تنها نيستم………………….
من اگه خراب كاري نكنم، اگه معلما رو عاصي (؟) نكنم، اگه هفته اي دو بار نرم دفتر، اگه خانم ها معاون سرم داد نزنن كه معلماتون دارن گريه مي كنن، اگه …………….
يه روزي ما هم ديگه نمي ريم مدرسه!
خوشحال باشم يا ناراحت؟
نمي دونم……
با اجازه! 2 روزه مي خوام آپ كنم! ببخشيد :دي
وای نگو دلم تنگید
منم می خوام بیام مدرسه…….
)):
توي راهنمايي كه بودم، شب كه مي خواستم بخوابم، ميشمردم چند ساعت ديگه مونده تا صبح كه برم مدرسه ! حالا توي دبيرستان، هر روز ميشمرم چند ساعت مونده تا زنگ بخوره !!!
تابستون دانشگاه می شمری چند روز مونده برم دانشگاه
توی دانشگاه که ما نرفتیم انگار می شمرن چند روز مونده از کشور برم
اوووووووووه!!!
مي دونين؟
من الان حدود 9 قرن با اين وقتي كه اميرپويا گفت فاصله دارم!!
كنكـــــــــــــور
زمستون … تن عریون باغچه !