…
من یک مشکلی دارم . اینکه این جا چند صحبت رواج دارد که هر طور فک می کنم هضم نمی شن ! [ به هم نیز اصلا ربط ندارند.]
اولین صحبت درباره ی دلتنگی در باب مدرسه و دوران مدرسه است. قبول دارم دل تنگیه بزرگیه اما زندگی ادامه دارد ، خدا نکند که واقعا دلتنگ شویم دلتنگ رفتن دلتنگ رفته ها [خارج که خوبه منظورم اون دنیا و ورای اون دنیاست ، جایی واقعا دور، دور…] یا دلتنگ داشته های برنگشته ی بزرگ . فک می کنم اینقدر که گفته می شود دلتنگی ندارد . خب من هم گاهی از الان خودم خسته و شکسته می شم و می خوام بر گردم اما درست که فک می کنم میبینم برگشتن هم دردی رو دوا نمی کنه ، حتی اگر برگردم و 2باره به اینجا برسم دو برابر درد می کشم ، درد اینکه یادته یه زمان خواستم و برگشتم ؟ یا حتی اینکه برگردیم و همین ها نباشد !!
صحبت دیگر ، صحبتی است که در باره ی آدم هایی سختی کش هم اینجا و هم جاهای دیگر رواج دارد ، همیشه فکر کردم که به جای اینکه صحبت شه می تواند یه عمل کوچک انجام شود ، منظورم اینه که گفتن چیزهایی که می بینیم هیچ دردی رو دوا نمی کنه . چیز هایی که واضح و آشکارند نیازی به یاد آوری ندارد ، مثلا من نوعی که کلی پست می زارم می گم بیچاره ای به مغازه چشم دوخته بود ، [ یا این بحث که خیلی دیده شده] از زور فقر خود فروشی می کرد ، یا بچه ی فال فروشی که یه پایش کفش نداشت .
همه ی ما از خیابون رد می شیم و خوشبختانه به هر دلیل گاها هم اتوبوس سوار می شویم و از پل های عابر رد می شویم که مردمی که در نزدیکی ما زندگی می کنن رو هم میبینیم !
اما همین من که اینها رو می بینه وقتی که مکانش باشه از خوراکیه دستش هم شاید به همون آدم های “سختی کشیده” نده ، نمی دونم چقدر پیش میاد که آدم بره یه جا 2 تا لباس بخره یکی شو بده به یکی ، همه عملیات کامل مون هم لباس کهنه هاست.
می دونید این بحثا دور باطل اند که هم تو کله ی تک تک مون هم تو همه جای این دنیای خاکی شکل می گیره … یک روز نفی می کنیم سخن در باره اش رو و یک روز دعوا که حتی به افکارمان هم عمل نکردیم.
———–
شرمنده ام که اکثر برخوردهام با شما دوستان محترم ” یه جوری ” بوده ، معمولا قابل تحمل ترم !! D:
یک آدم خوش ذوقی از این میل های Forwardی رو برام گلچین می کنه می فرسته، یکی از این میل ها با این مضمون اومد :
Ship or Heaven ????
و درش یک کشته که رسما بهشته . نتیجه اینکه همه جای این جهان خاکی یه عده توی اوج لذت غرقن و یک عده تو مکانی مخالف اون دست و پا میزنن.
میل ها تونو بدین واستون بفرستم اگر خواستید !
یه چیز دیگه : ولی بعضی از همین افراد 2 دسته ی بالا مخالف چیزی که به نظر میان بدبخت یا خوشبخت هستند ، که آدم واقعا درش می ماند … ؛)
تقريبا فهميدم چي شد ! دلتنگي رو ادم يه جايي بايد گير بياره تا ازش حرف بزنه ! پس به اين يه مورد گيرندين ! ولي دومي رو قبول دارم … ما زياد حرف ميزنيم ولي هيچ كس مرد ( احيانا زن ) عمل نيستيم !!!! فقط مينويسم …
انتقاد خوبي بود …
سلام، من هم سمپادی هستم! البته از اهواز! به ما هم سر بزنید! اگه میشه یه کم از مشکلات این مدارس سمپاد بنوسیسن! مشکلی که ما دارین! عوض شدن مدیر در هر سال!!
چه قدر بی سواد هستم من!
*بنویسین
*ما داریم
یک : ببین ما هرچی می بینیم می گیم وظیفه پیامبر هاست که کار کنن به ما چه :دی
دو سالار جون مشکلتون رو واسه مجله سمپاد بفرستید بابامون رسیدگی کنه :))
دمت گرم :دی !! کپ خود درگیریهای خودم بود
سیکل مزخرفیم دارم 🙁 این فکرا و شرمندگی و دوباره این فکر که شرمندگی تو به چه درد اینا می خوره آخه (بدم میاد از خودم) و دوباره این فکرا و …
و همه ش رو هم ارجاع می دم به بزرگیم !!
من فک کنم نفسم یه کم از جای گرم در میاد
شایدم بدی ندیدم
شایدم بچگیه ..
ولی نمی فمم چرا ما همو دوست نداریم 🙁
واقعا اگه یکم همدیگرو دوس داشته باشیم ..
چون کیه که از محبت بدش بیاد (اگه به شکل درست و شخصی اون بهش ارائه داده شه) ؟!
نمی دونم .. !!
Leoي عزيز،
اولا كه آدم بايد يك جايي اين حرف ها رو بزنه، كه اگر نزنه پدر دلش درمياد!
دوم اينكه، آدم يه وقتا دور و ورش چيزايي مي بينه كه واقعا دلش به درد مياد. قبول دارم كه نبايد بزاريم/بذاريم اين چيزا كليشه شه. اما در عين حال باز هم اينكه اگر ننويسيم…
سوم هم اينكه به نظر من، نوشتن اشكالي نداره. عمل نكردن، فكر نكردن و فقط حرف زدن و نوشتن و … ست كه اشكال داره.
merci 😉