چند وقتيه كه خدا صاحبخونه ي ما شده… !
در مورد نویسنده
سعيده
در میانه زمستان سالهایی دور،به من رسالتی دادند بی آنکه بدانم چیست؛و مرا به دستان باد سپردند تا به زمین بیایم،رسالتم را بیابم و آن را با تمام و جودم انجام دهم.
امید که با پایان رسالتم ،در میانه زمستان،سربلند به آغوش خاک بازگردم.
خیلی وقته بوده …
تازه چند وقتیه؟
اون چند وقت ميتونه از ابتداي تولد ما معني بده.
این فائزه قبلی من نیستم..
معلومه شما نیستی چون منم!!!
دست روزگار اسم منم کرده فائزه از این به بعد انگلیسی مینویسم
خوبه؟
سلام
نه.
شما اسمتون رو فارسی کنین.
من آخر اسمم اول فامیلم رو مینویسم.
مرسی.
راستی خیلی خوشحال شدم.
اولش هی گفتم بابا من که واسه این پست نظر نداده بودم که.
فکر کردم شاید خواهرم اومده به جای من نظر داده.
دیدم نه.
ممنون از نظرات مرتبط با پست:دي
سعیده گفته:
۲۰ اسفند ۱۳۸۷ at ۷:۲۰ ب.ظ
ممنون از نظرات مرتبط با پست:دی
.
.
.
واقعا!
این موضوع خیلی شایع شده شده !:دال
.
و یه چیزی!من نفهمیدم دقیقا منظورت از خونه چیه.این جمله ربطی به واقعه ی خاصی داره؟!؟
خدا چند وقتی ِ که با صبوری دنبال من میاد..
خدا چند وقتی ِ که وِلَم نکرده به امون خدا!
من چند وقتی بود که بی خانمان بودم..
اول کتاب های گاج رو خوندین؟
“دلت را خانه ی ما کن، مصفا کردنش با من”
× همین که سر ماه یه خدایی باشه که بیاد بگه : ” هی پسر … این ماه ، چیکارا کردی ؟ پسر خوبی بودی ؟ ” خیلی خوبه
نمی دونم این چند وقته حس بدی دارم.یه کاری و برای صدمین بار کردم درحالی که قول داده بودم نکنم!حالام می ترسم خدا منو نبخشه.اما خدا خیلی مهربونه مگه نه!اما هنوزم حس می کنم که هوامو داره!
به هر حال خدا برای من یعنی آخرین و تنها امید!بعضی وقتا فکر می کنم اگه نبود من چی کار می کردم؟
اين نوشته رو قرار بود يكي دو ماه پيش بذارم،در واقع به موقعي ربط داره كه به خودم قول دادم خوب باشم و كاري كنم كه خدا ازم راضي باشه.