2009-03-11
چهار ده ماه، ماهِ نا تمام
سر هم صحبتي دارم ، من و اين ماه ديوانه
به شب مي گويم از خورشيد و مي سوزد چو پروانه
دلم مي خواند از عشق و به من تقدير مي شورد
كه مي داند فريب است اين؛ نگاه و بوسه و شانه
خدا مي خندد و يك گل برايم اشك مي ريزد
چه مستم ميكند اين مي؛ گلاب و خون به پيمانه!
همان بادي كه بي مقصد، تمام شهر را چرخيد
اسير گيسو ا نت شد به جرم گشت دزدانه
صدا مي آيد از فرهاد و با آهنگ شير ين اش
شكوهي مي دهد خسرو به بزم رقص شاهانه
گلوي شعر مي گيرد براي شين در عشقش
ولي بي نقطه مي ماند غمي در سين افسانه
3 نظر
به به.
چه شعر روح داری است. مخصوصا بیت آخر
خیلی قشنگ بود..
تازه، می دونین؟
من چند روزی بود هیچی نخونده بودم..
این اولین چیزی بود که خوندم، که دلم رو لرزوند بعد از این همه وقت..
مرسی!
چه ایهام زیبایی …!!
تازگیها از این شعرا کم پیدا می شه!!