قطار ميرود
تو ميروي
تمام ايستگاه ميرود
و من چقدر ساده ام
كه سال هاي سال
در انتظار تو
كنار اين قطار رفته ايستاده ام
و همچنان
به نرده هاي ايستگاه رفته
تكيه داده ام!
قيصر امين پور
پ.ن:چند وقته كه از اين سادگي بيرون اومدم.
در مورد نویسنده
سعيده
در میانه زمستان سالهایی دور،به من رسالتی دادند بی آنکه بدانم چیست؛و مرا به دستان باد سپردند تا به زمین بیایم،رسالتم را بیابم و آن را با تمام و جودم انجام دهم.
امید که با پایان رسالتم ،در میانه زمستان،سربلند به آغوش خاک بازگردم.
× چرا ؟ “و من چقدر ساده ام”
انتظار همیشه ام بد نیست
انتظاري كه فقط آدم و آزار بده و هيچ نقشي در تكامل فرد نداشته باشه،بسيار بده.
سعیده جان شعر خیلی قشنگی بود.
چه کار خوبی!
منتظر همیشه تو دلش یه حس قشنگی هست.
امیدی که شاید به نظر بیهوده بیاد. اما خیلی چیزها رو میسازه.
انتظار آدم رو دچار عادت وحشتناك روزمرگی نمی كنه و تو رو مجاب می كنه تا اميد داشته باشی ابته قابل توجه فائزه كه انتظار بيهوده هم آدم رو دچار توهم می كنه!
“شاید به نظر بیهوده بیاد.”
به نظر.