اطمینان
از بین تمام کوهستان هایی که وجود دارند و هر کسی در این دنیا باید برای فتح قله ای به یکی از آن ها گام بردارد، آن کوهستانی را انتخاب کرده ام که هنگام ورود، فرشته ی نگهبانم مرا از رفتن به آن منع می کرد. میدانستم چرا مایل نبود وارد این کوهستان بشوم و الآن هم می خواهد راهم را عوض کنم. اما من چیزی دارم که او در وجود خود ندارد.
حرکت کرده ام. گام در این کوهستان نهاده ام و مطمئنم که هیچ قله ای را فتح نخواهم کرد. لذت راه رفتن روی زمین این کوهستان را فقط قلب من درک می کند. من بی دلیل وارد این کوهستان نشدم. آن جا که آغاز راه بود، آن جا که باید انتخاب می کردم، پژواک صدای قلبم را فقط از این کوهستان شنیدم. چگونه می توانم طی کنم راه قله ای را که صدای قلب مرا حتی نشنید؟!
می دانم. سرنوشت کاری نمی کند تا دنیا را از نوک قله ی این کوهستان ببینم. اما همچنان ادامه خواهم داد. پشیمان نیستم. امیدوارم پشیمان هم نشوم. آخر این راه، می دانم، آن قله ای نیست که پژواک صدای قلبم را تنها از او شنیدم. بلکه ساحلی است که مرا با خود خواهد برد، دور تر از هر کوهستان دیگر.
اردیبهشت ۸۸
× ادبی بود دیگه … :دی خوب بود
راستش خیلی از کوه هایی که ما توشون قدم می ذاریم قرار نیست به قله شون برسیم.
شاید بهتر باشه از راه لذت کافی ببریم.
می دونین؟ بعضی وقتا به یه قله ای می رسیم، با کلی زحمت و رنج واقعی راه (منظورم سختی نیست. رنجه. سختی می تونه لذت به همراه داشته باشه.) و آخرش که به قله می رسیم حس مون اینه که: خب، همین؟ این همه راه اومدم واسه این قله؟
اما به دلت که گوش بدی، قله مهم نیست. راه مهمه. حالا نه فقط به یه ساحل، که شاید به یه دره هم برسه.. اما پشیمونت نمی کنه!