2009-07-12
براي سمپاد … و غيره!
ما اينجا هر لحظه منتظر مرگيم.
روي همين كره ي زمين خودمان ، در سرزميني نه چندان دور و نه چندان دست نيافتني ، جانداري دارد جان ميدهد ؛ اينجا، گروهي دارد مي ميرد.
اينجا آدمهايي هستند كه دستهاي گره خورده شان دارد شل مي شود، دارند طعم آوازهايشان را به باد فراموشي مي سپارند. و البته باد كه نه ، نسيمي آرام و ملايم كه تا حدي گزنده شده است.
من وتو انگار فراموش كرده ايم از كجا آمده ايم!
انگار نمي بينيم داريم به كجا مي رويم…
20 نظر
چرا اینقدر ناامیدکننده نوشتی؟
همون طور که قبلا در بحث از بچه متوجه شدم اینه که هر کس بعضی وقتا دلش میگیره.
یاسمین جان شما که نظر هایت سرشار از امید بود اما پستت چرا این جوری 🙁
ولی پستت واقعا قشنگ بود ممنون.
نا اميد كننده نيست ، مونا!
دلم هم نگرفته ؛ اين عين واقعيت تلخيه كه خيلي وقته يقه ي سمپاد (و خيلي سازماناي ديگه !)رو گرفته.
متاسفانه!
× کاری باید کرد ، برای خیلی چیزا ، … برای خیلی ارزش ها
مثلا سمپاد؟
دقیقا!
سمپاد “هم”!
اما لزومن نه فقط براي سمپاد!
توي تايتل … اين مينيمالو تقديم كردم به سمپاد … و خيلي چيزاي ديگه كه شايد برامون ارزشمند باشه هنوز.
: )
کاملن حق داره، و نه دلش گرفته، نه جوگیر شده.
شما دلیلی برای ناامید نبودن بیارین.
اين براي نا اميد كردن نيست سمپادي ها…
اين يه زنگ خطرِ…
و شايد شايد آخريش باشه…
جدا ما از كجا اومديم؟؟
خيلي تلخِ!
باحال گفتي!
تا حالا به اين فكر نكرده بودم كه … اين مي تونه مثلن آخريش باشه.
غمنااااكه،زياد!
geryamo dar ovordin,manzuretun chie shomaha??yani akharesh bayad chikar konim?
اگه منظورت از چيكار،كاري واسه سمپاده،يه سر به پُستِ “سمپاد به كجا مي رود” بزن.توي قسمت “نظرات جديد اون كنار هست.اگه نبود برو تو نوشته هاي من پيداش مي كني.
یاسمین، روز آخر سوممون، وقتی داشتم از تو خداحافظی می کردم هم گریه می کردم یا رفته بودی؟
می دونی؟ من بعد از کارگاه علوممون نسبت به سمپاد این حس رو داشتم. جنبه ای از این نوشته که قابل بحثه مشترک بین همه مونه، این احساس نسبت به سمپاده.
اما من حسّ ِ شو تو “غیره” هم داشتم و نوشته ت در موارد دیگه هم واسم خیلی ملموسه.
ممنونم که این رو نوشتی. بعد از مدت ها این جا نوشته ی خوب خوندم (لبخند)
منم چند روز قبل كارگاه علوم خودمون اين حسو پيدا كردم … شايد خيلي قبل ترش كه بعد اون ماجراها اين حسه به اوج خودش رسيد … اصلن كدوم ماجراها؟چرا فقط از فرزانگان بگيم؟! اينجا همه هستن! همه شاهدن، همه دارن ميبينين چه اتفاقي داره ميفته!هر كي داره مدرسه ي خودشو مي بينه، همه هر چي كه اتفاق افتاد و داره ميفته رو ديدن و مي بينن!!
نيازي به توضيح نيست.
و اين لذت بخشه كه اين آدما -ماها، سمپاديا!- تو اين اوضاع همديگه رو درك مي كنيم.
و ترسم مي دوني از چيه؟ آدماي بعد ما كه پشت اين ميز و نيمكتا ميشينن.نيمودن هنوز ، اما ميان! و من از اين آدماي نيومده مي ترسم، براشون نگرانم!اونا هيچي از ما و اونچه كه اسمش رو يه زماني سمپاد گذاشته بودن نمي دونن و نخواهند دونست!اينه كه دردناكه!
اين بده كه سمپاد ، ديگه صرفن بشه يه اسم كه داره يه كيسه ي سنگين ِ خاطره ي يه سري آدمو با خودش يدك مي كشه!
× نه صرفا سمپاد ! همه ی ارزش هایی که 20 سال دیگه بیای با افتخار ازشون یاد کنی ، بگی زمان ما …
× شاید مورد سمپادش ” ورود افرادی دور و غیر دلسوز ” واسه ی مجموعه باشه ، کسایی که حالا نه به عمد و شاید از روی اجبار اینکه بالاخره آخر ماه باید خرجی ای وارد خونه شون بره ، مجبورن کارایی کنن که شاید با کمی صبر و همدلی بشه نکرد !
ياشمين اين حرفايي كه تو راجع به آدماي هنوز نيومده زدي…مي دوني؟يه جورايي حس مي كنم نسل هاي قبلِ ما هم اين نگراني ها رو راجع به ما-آدم هاي هنوز نيومده ي اون زمان-داشتن…نميدونم ولي انگار ما هم از سمپادي كه اونا ديدن و با تمام وجود حسش كردن هيچي نفهميديم،همونطور كه احساس مي كنيم اين تخريب ادامه داره0نسل هاي بعد ماهم ازايني كه مونده و ما ديديم چيزي نخواهند ديدو…به همين ترتيب!به قولي:اين داستان ادامه دارد…!
یاشمینو هستم.
باحاله.
:دی
دارم اذیت میکنم. میدونم.
ياشمين؟!!
اينم ميشه!
:دال
ياسمين اين حرفايي كه تو راجع به آدماي هنوز نيومده زدي…مي دوني؟يه جورايي حس مي كنم نسل هاي قبلِ ما هم اين نگراني ها رو راجع به ما-آدم هاي هنوز نيومده ي اون زمان-داشتن…نميدونم ولي انگار ما هم از سمپادي كه اونا ديدن و با تمام وجود حسش كردن هيچي نفهميديم،همونطور كه احساس مي كنيم اين تخريب ادامه داره0نسل هاي بعد ماهم ازايني كه مونده و ما ديديم چيزي نخواهند ديدو…به همين ترتيب!به قولي:اين داستان ادامه دارد…!
راست ميگي.