منم و . . .
پشت یک پنجره ی باز به شب
پسری دوخته چشم
به سیاهی کبود ،
آسمان غمگین است
منم و یک نخ سیگار به دست
بوی نمناک زمین ذهن مرا
برده به آن دور زمان های لطیف
آن زمان ها شب بارانی ما سرد نبود . . .
[ اولین بوسه به دور
اولین قطره به چشم]
آن زمان ها که گلو بغض نفس گیر نداشت؛
آن زمان ها که به لب غصه و غم را نداشت؛
پسری بود سحر دوست ، قدح توشه و قائم نماز
همشب و مونس تنهایی او یک گل سرخ
پسر قصه ی ما
جای حل کردن یک مسئله از راه جدید
جای رفتن سر چاهی که دو صد شیخ گرفتار گلش آمده اند؛
جای خندیدن و رقصیدن و فریاد زدن
به گلش می پرداخت
روز ها صرف خریداری ناز
شب زمان دست نوازش بر گل
راز و نیاز …
پشت یک پنجره ی باز به شب
پسری دوخته چشم
به سیاهی کبود
آسمان غمگین است،
منم و نصفه ی سیگار به دست
ناگهان دور زمان چرخه ی دیگر بگذاشت
پسرک بی خبر از بند وزش های کویر
مست جام گل سرخ
و جهان در صدد سوختن یک دل پاک
کاش می شد که در آن روز تموز
سهمگین باد طبیعت نوزد بر بدن ناز گل آن پسرک
کاش آن باد نمی کرد لگد مال جگر گوشه ی تنهایی یک عاشق معشوق پرست
باد آن روز عجب سرخ گلی گلچین کرد
بعد از آن واقعه ی تلخ نهاد
پسرک از پس یک پنجره ی باز به آتش کده ی خاطره ها
همه شب تا به سحر می نگرد
به رخ بی لب آن باغ بزرگ
که برای شب بد مستی او
اخرین جرعه ی یک جام تهی است
پشت یک پنجره ی باز به شب
پسری دوخته چشم
به سپیدی کبود
و سحر نزدیک است
منم و یک ته سیگار به دست
منم و يك ته سيگار بدست!اره.اخر قصه پسرك ماند و ته سيگاري! يه دوستي بود كه ميگفت سيگارم تنها چيزيه كه حال منو ميفهمه.البته معتاد نبود!!!.فقط زيادي تنها بود.
kheili ghashang bud.makhfi,didgahe un be inke sigar tanha chizie ke halesho mifahme dorost nist.be nazare man khoda haleto behtar az sigar mifahme!!!!!bahash darde del nemikoni mage
من كه سيگار نميكشم!!!خودمو نگفتم كه!!!راستي چرا فارسي نمينويسيد خانم سحر؟
manzuretuno fahmidam,midunam u nagoftin.bande kollan arz kardam,va inke chera farsi neminevisam,intori rahattaram.
ولی بقیه ناراحتن سحر خانم. واقعا نوشته پینگلیش رو خوندن سخته. اگه فارسی بنویسین خیلی خوب میشه! 🙂
در مورد شعر هم باید بگم ارزش داره!!!
آفرین غزاله، آفرین!
سوء تفاهم نشه شعرو من ننوشتم.
ببخشید که اعلام نکرده بودم.
این شعرو من 2 سال پیش تو یکی از مجله های سمپاد خوندم و اون موقع فقط لذت بردم، چند وقت پیش وقتی دوباره خوندمش فهممیدمش ؛ چون تو این دو سال خیلی چیزا تغییر کرد.و خواستم ببینم این جا کسی هست که شعرو بفهمه و اگه فهمید یه همحسی باشه براش.
اسم شاعر رو هم ننوشته بود ، فقط نمی دونم اول یا آخر شعر کلمه leon نوشته شده بود!
آره. منم اون مجله رو خوندم. مجله ی قلم بود اسمش
خیلی هم دنبال شاعرشگشتم. دنبال اون leon
اما هیچی پید نکردم.
شاهکار بود
فوق العاده بود واقعا می تونم واقعا قلبم مملو از غم شد مخصوصا اینکه اومدم به صفحه های قدیمی تا یادی از قدیما بکنم
شاعر این شعره استاد علی اکبر وطن پرست هستن و واقعا شعرشون عالیه
یا سلام
شاعر این شعر جناب آقای محمد عجمی هستند.از دانشجوهای اسبق دانشگاه علم و صنعت نه جناب وطن پرست
محمد عجم حسنی