ولایت مطلقه فقیه

سلام
از اونجایی که دیدم شرایط در حال پیچیده تر شدنه تصمیم گرفتم که مطلب زیر رو بنویسم تا ذهن دوستان رو هرچه بیشتر با مفهوم ولایت فقیه آشنا کنم و همچنین ضرورت وجود یه همچنین مقامی در حکومت اسلامی رو بیشتر بتونم نشون بدم.
بنابر این از دوستان سمپادی خواهش می کنم که این مطلب رو تا تهش بخونن که بتونیم با هم به بحث و تبادل نظر بپردازیم.
از اونجایی که بحث بحث روز جامعه است از دوستان خواهش میکنم حداقل تا مدتی که این بحث به یه نتیجه ای میرسه روی این پست ، پستی رو اضافه نکنن که این پست وارد صفحه دوم نشه.
با تشکر از همگی.

به طور کلی و اصولی، نظریه ولایت فقیه آنقدر بدیهی است که اساسا نیازی به اثبات ریاضی گونه ندارد. بر همگان واضح است که دین اسلام علاوه بر احکام فقهی و دستورات شریعتی که مختص فرد می باشند (که شامل عبادات و فرایض و سایر کارهای شخصی می باشد)، دستورات اجتماعی نیز دارد. اصلا امکان ندارد که برنامه ای برای زندگی انسان و تامین سعادت وی تنظیم شود ولی فقط به جنبه شخصی افراد بپردازد و کاری به جنبه اجتماعی و گروهی بودن انسان ها نداشته باشد. با نگاهی کوتاه به مکتب هایی که روش عملی برای زندگی انسانی ارائه کرده اند می توان پی برد که برنامه مدون برای زندگی انسان بدون در نظر گرفتن شرایط محیطی و اجتماعی، کاری بیهوده و عبث و حتی مسخره است. به همین دلیل است که مثلا مارکسیسم و لیبرالیسم که دو مکتب بزرگ قرن اخیر بوده اند، هر دو به ارائه تئوری های اقتصادی به منظور تجمیع آحاد مردم جامعه پرداخته اند. حال با توجه به موارد فوق، چگونه امکان دارد که دین اسلام که داعیه به سعادت رساندن بشر را دارد، از احکام اجتماعی بی بهره باشد؟ مگر می توان جامعه ای را به سعادت رساند ولی به اقتصاد آن جامعه توجه نکرد؟ مگر می توان یک آرمان شهر ترسیم کرد ولی به مقوله فرهنگ بی توجه بود؟ پس کاملا بدیهی است که دین مبین اسلام با توجه به آموزه های اصیلی که دارد، نگاهی ویژه به مسائل اجتماعی دارد. طبیعی است که برای اجرای احکام دینی به منظور پیشبرد هدف که همانا تعالی و به سعادت رساندن افراد جامعه است، نیاز به ضمانت اجرایی است. در واقع به طور مثال حکم ممنوعیت ربا که برای سالم سازی فضای اقتصادی جامعه پیش بینی شده است، اگر ضمانت اجرایی نداشته باشد، هیچوقت کاربردی نخواهد شد. با توجه به تمام اوصاف و تفاسیر ذکر شده، نتیجه می گیریم که برای اینکه احکام اجتماعی اسلام (مانند ممنوعیت رباخواری، رعایت حجاب و عفاف، اشاعه فرهنگ اصیل دینی و …) ضمانت اجرایی داشته باشند، نیاز به تشکیل یک حکومت اسلامی است که باید در راس آن شخصی حضور داشته باشد که متخصص امور دینی باشد. البته لازم به تذکر است که تخصص در امور دینی، تنها یکی از شروطی است که رهبر جامعه اسلامی باید داشته باشد. خب، حال که پذیرفتیم جامعه باید دارای یک رهبر باشد، باید نحوه انتخاب این رهبر را بررسی کنیم. در زمان حضور پیامبر اعظم (ص) که خود ایشان سرپرستی جامعه اسلامی را بر عهده داشتند و نخستین حکومت اسلامی را در شهر یثرب (مدینه النبی) بر پا کردند. پس از ایشان هم ائمه معصومین (ع) این وظیفه خطیر را بر عهده داشتند. ممکن است این سوال پیش بیاید که ما اکنون به معصوم دسترسی نداریم. پس چگونه می توانیم ولی فقیه و رهبر جامعه را انتخاب کنیم؟ جواب این سوال توسط حضرت امام خمینی (ره) داده شده است. طبق نظر ایشان حالا که ما به معصوم دسترسی نداریم و وحی الهی نیز وجود ندارد که ولی فقیه و سرپرست جامعه اسلامی را مشخص کند، باید دست به دامان نظریه های زمینی بشویم. در حال حاضر بهترین نظریه ای که برای حکومتداری ارائه شده است، اتکا به رای و نظر مردم یا همان جمهوریت است. بنابراین ما ناچار هستیم که به تبعیت از این نظریه زمینی بپردازیم ولی مشکل اینجاست که بسیاری از اصول جمهوریت با اصول اسلامی تضاد فاحشی دارند. اینجاست که عمق ذکاوت و دوراندیشی امام راحل مشخص می شود. ایشان نامی را برای حکومت اسلامی جدید بر می گزینند که به همه شبهات پاسخ می دهد: جمهوری اسلامی. این عبارت به این مفهوم است که یعنی در این حکومت، اصول مکتب جمهوریت توسط دین اسلام تفسیر و تعویض شده اند و ما اکنون دارای حکومتی هستیم که جمهوریت آن نشات گرفته از مبانی اسلامی است. به همین دلیل است که ما حکومت اسلام جمهوریتی یعنی حکومتی که اسلام را طبق مبانی جمهوری خواهی تفسیر کرده باشد را قبول نداریم. طبق این پیش فرض، رهبر و ولی فیقه جامعه به صورت غیر مستقیم انتخاب می شود. یعنی مردم جامعه، به پای صندوق های رای می روند و کسانی که در زمینه فقه و انتخاب ولی فقیه، صلاحیت لازم دارند را انتخاب می کنند. سپس منتخبان مردم، به نمایندگی از مردم طبق اصولی که به آن آشنا هستند، رهبر جامعه اسلامی را انتخاب می کنند. در واقع مردم در این زمینه چون دارای علم آن نیستند، نمایندگانی که این صلاحیت را دارند را انتخاب می کنند تا به نیابت از آنها، این وظیفه مهم را انجام دهند. به طور مثال اعضای یک شرکت، ابتدا نمایندگانی از میان خود را به عنوان هیات مدیره (برگزار کننده مجمع عمومی) انتخاب می کنند و سپس نمایندگان منتخب، به نیابت از آنها مدیرعامل را انتخاب می کنند. این روش، بهترین و کارآمد ترین روش برای انتخاب رهبر جامعه اسلامی محسوب می شود.

حال که نحوه انتخاب ولی فقیه هم مشخص شد، باید حیطه اختیارات رهبر جامعه اسلامی تعیین شود. از آنجایی که ولی فقیه در جایگاه معصوم (ع) قرار دارد، بنابراین تمامی ویژگی ها و اختیاراتی که معصومین داشته اند را دارا می باشد. کاملا مشخص و واضح است که کلام معصوم، فصل الخطاب و لازم الاجراست حتی اگر از دیدگاه عقلی از نظر ما کار اشتباهی باشد. به طور مثال حضرت علی (ع) در نهج البلاغه، در دفعات متعدد، رهبر جامعه اسلامی را از ستم و ظلم نهی می کند. همگان می دانند که اقدام خلفای سه گانه، بزرگترین ظلم در حق پیامبر و اسلام بود که باعث ایجاد و گسترش مکتب های انحرافی و به طور کلی انشعاب در امت واحده اسلامی شد. با در نظر گرفتن تمام این مسائل، می بینیم که حضرت علی (ع) نه تنها به خلافت این سه نفر، تن در می دهد بلکه حتی پشت سر آنها به عنوان رهبر جامعه اسلامی نماز می خواند. در صورتی که می داند این افراد بزرگترین ظلم را در حق دین کرده اند. ایشان حتی زمانی که خطر کشته شدن عثمان (خلیفه سوم) احساس می شد، فرزندش امام حسن مجتبی (ع) را برای پاسداری از جان خلیفه وقت مامور کرد. از نظر عقل من نوعی، این کار حضرت، دفاع از ظالم محسوب می شود و طبیعتا غیر قابل پذیرش. اما از آنجایی که ولایت ایشان را پذیرفته ام، سمعا و طاعتا حرف ایشان را می پذیرم و هیچگونه اما و اگری هم نمی کنم. همین وضعیت درباره پذیرفتن ولایتعهدی مامون از طرف امام رضا (ع) وجود دارد. تعداد زیادی از پیروان آن حضرت، بعد از اینکه ایشان ولیعهدی مامون را پذیرفتند، از ایشان بریدند. در ظاهر هم کارشان هیچ ایرادی نداشت چون در آیات قرآن به صراحت اعلام شده است که نباید ولایت طاغوت را پذیرفت. مساله اساسی اینجاست که حرف ولی فقیه، حکم الهی محسوب می شود و اطاعت از آن واجب و در جایگاه اطاعت از پیامبر است. این دلیل که مثلا حضرت علی (ع) در آن زمان حاکم جامعه اسلامی نبوده اند نیز دلیل قانع کننده ای محسوب نمی شود زیرا ولایت ایشان توسط خدا بهشان اعطا شده است و بعد از رحلت پیامبر، ایشان ولی فقیه و رهبر شرعی جامعه اسلامی محسوب می شدند. پس هر عمل ایشان، در حکم ولایت فقیه است. از مطالب فوق نتیجه می گیریم که دستور و فرمان ولی فقیه که در جایگاه معصوم قرار دارد، فصل الخطاب است و اطاعت آن تحت هر شرایطی واجب است، حتی اگر از نظر تمام مردم، غیر عقلی و غیر شرعی باشد (البته کاملا واضح است که این فرامین شامل قوانین قطعی ای مانند نماز و غیره نمی شود).

تمام مطالبی که در بالا بیان کردم مقدمه ای بود بر این عبارت که ولی فقیه، در جایگاه پیامبر قرار دارد و حکمش لازم الاجراست حتی اگر در ظاهر غیر عقلی به نظر بیاید. به طور مثال از نظر من، خیلی از مسئولین نظام جمهوری اسلامی، صلاحیت لازم برای تصدی پست های کلیدی کشور را ندارند. من برای اثبات حرفم، مدارک مستند و مستدل دارم. اما با تمام این شرایط، وقتی می بینم که ولی فقیه و رهبر من، در برابر آنها سکوت می کند و واکنشی نشان نمی دهد و حتی در ظاهر از آنها حمایت می کند، سمعا و طاعتا می پذیرم. زیرا می دانم که ایشان از مطالبی باخبرند که من از آنها بی اطلاعم. همانطور که امیرالمومنین (ع) پشت سر ابوبکر و عمر و عثمان نماز خواند، آقای خامنه ای هم از ….. و ….. و ….. حمایت می کند. همانطور که حضرت علی (ع) برای جان عثمان نگران بود، آقای خامنه ای هم فلانی را ذخیره انقلاب می خواند. همانطور که پیروان واقعی امام رضا (ع) بعد از بیعت ایشان با مامون، تصمیم امام را بر سر نهاده و اطاعت کردند و با مامون بیعت کردند، من هم در برابر تصمیم آقای خامنه ای مبنی بر نماز خواندن در پشت ….. سر تسلیم فرود می آورم و از ایشان اطاعت می کنم. مطمئن هستم همانطور که ولی فقیه زمان مامون، صلاح مردم و اسلام را بهتر از پیروانش می دانست، اکنون هم ولی فقیه عصر حاضر، صلاح جامعه و اسلام را بهتر از من می داند.

مخلص کلام اینکه اطاعت از رهبر و ولی فقیه در جامعه اسلامی، واجب و بدون هیچگونه قید و شرطی است و مخالفت با دستور و فرمان ولی فقیه در هر زمان، به مثابه مخالفت با حکم پیامبر و ائمه معصومین است.

9 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *