مدرسه یا زندان؟
هنوز جشن شکوفه ها را به خوبي به ياد دارم.31شهريور1378،ده سال پيش بود.همراه مادرم به مدرسه رفته بودم و خوشحال بودم از اينکه بالاخره من هم به مدرسه ميروم. هنوز شوق و ذوق خريدن لوازم مدرسه در آن روز ها را به ياد دارم.آن سال يک کيف صورتي خريده بودم که تنها تفاوتش با کيف هما رنگ آن بود.
روز هاي زيباي دبستان از پي هم ميگذشتندو من در تمام آن سالها به دنبال آرزوي چهار سالگي ام بودم.آن روز ها مشکلي نداشتم ؛اگر هم مشکلي برايم پيش مي آمد،خود مجبور به حل آن بودم. تابستان هاي آن موقع را به اين اميد ميگذراندم که دوباره مهر بيايد ومن در کنار دوستانم قرار بگيرم.هر سال با شوق و ذوق کنار مادرم مينشستم و در جلد کردن کتاب هاي درسي ام کمک ميکردم.
روز هاي دبستان پايان يافته بودند ،و پا به مدرسه راهنمايي گذاشته بودم.همان مدرسه ابتدايي نزديک خانه مان بود. در مدرسه راهنمايي ناظمي داشتيم که از تمامي دوستانمان به ما نزديکتر بود.هميشه انضباط مرا 20 ميداد،در حالي که معلم ها تا مرز 16 هم پيش رفته بودند.ميدانست که تمام شيطنت ها اقتضاي سن ما است. سه سالي در کنار او بودم، و گاهي اوقات هم بهانه مدرسه رفتن من او بود.خلاصه اينکه در اين سه سال چيز هاي زيادي از او آموختم.او خيلي وقتها براي انجام کارهايي به من ميدان ميداد.
دست روزگار مرا از کساني که 8 سال با آنها بزرگ شده بودم جدا کرد،و به فرزانگان فرستاد.روزگار ميخواست آدم هاي ديگري را به من معرفي کند.6 ماهي طول کشيد تا با بچه هاي کلاسمان ارتباط برقرار کنم. خيلي از آنها ملاک دوست شدنشان نمره ي درسي بود!
خلاصه اينکه روزگار آن قدر من را بزرگ کرد تا جايي که اکنون به سوم دبيرستان ميروم.ديگر مثل گذشته رغبتي براي مدرسه رفتن ندارم.خانواده ميدانند که مدرسه ما جايي شده براي زدن تست کنکور، و اگر بخواهم چيز جديدي تجربه کنم،زندانبان مدرسه اشتباهي خود را مشاور فرض ميکند ،خانواده ام را به مدرسه دعوت ميکند و براي آنها شرح ميدهد که اين بچه امتحان نهايي اش از همه چبز واجب تر است.
نميخواهم دوباره پا به زندان بگذارم.فاصله سلول ما تا اتاق زندانبان چند قدم بيشتر نيست.اين زندانبان ما مدرسه را به زنداني مبدل کرده است،که براي بازي کردن در زنگهاي تفريح هم بايد از او اجازه بگيريم. اين زندانبان کاري کرده،که براي سوال پرسيدن سر کلاس ها هم بايد از او اجازه بگيريم. از”او”و بيشتر”هم سلولي”هايم بدم مي آيد.
پ.ن: 1.کاش اول مهر نمي آمد.
2.من خيلي از زندانيان مدرسه مان را از صميم قلب دوست ميدارم.
میتونم درکت کنم!!باز خوبه تو راهنمایی سمپاد نبودی!!مای بیچاره راهنمایی هم واسمون بدبختی بود!!ولی این روزا بر نمیگرده..قدرشو بدونین..با اینکه خیلی سخت میگذره بعضی وقتها…!!!
نمیدونم چرا ولی نمیتونم درکت کنم!این رو کاملا راست میگی که دبستان یکی از بهترین دوران تحصیلی آدمه؛ولی نمیدونم چرا نمیتونم بپذیرم که سمپاد و مسئولینش زندان و زندان بانان هستند!
هرچند که کلی مسئول مزخرف و(بیب..)… داریم ولی بازهم زندان نیست!
حتی اگر بخواهیم با تعریف تو کار را پیش ببریم دقت کرده ای که با همان 2-3 زندانی خوب و گل زندان بودن فضا دیگر برایت حس نمیشود؟!
” نمیتونم بپذیرم که سمپاد و مسئولینش زندان و زندان بانان هستند”
من هیچ وقت اینو نگفتم.
من میگم مدرسه ما زندانه که چند تا زندانبان داره.داغون ترینشون هم زندانبان پایه دوم و سومه.
خیلی وقتها دوست داشتم زندانبان پیش دانشگاهی زندانبان ما بود،چون خیلی انسان با شعوری هستن ایشون.
من 29 تا هم سلولی دارم که 11تاشون بهترین دوستای من هستن که با وجود اونها،زندان بودن حس نمیشه.
ولی خیلی وقتها حس میشه.
سال اول راهنمایی عاشق مدرسه بودم ، عاشق بچه ها و نیمکت های سبز و از این حرفا، البته اون موقع هم از معاونمون متنفر بودم. ولی سال دوم اتفاقاتی پیش اومد که داغونم کرد! خوش بختانه یه ماه بعدش عید بود و سه هفته تعطیلی. منم سعی کردم همه چیزو فراموش کنم ولی خوب! من دیگه برای همیشه از فرزانگان متنفر خواهم بود و هیچ وقت هم کسایی که سنگ سمپاد و فرزانگان و اژه ای و کارگاه هنری و نمایشگاه آفتاب رو به سینه می زنن درک نخواهم کرد! تنها آرزوم هم اینه که الان کلاس پنجم ابتدایی بودم و به حرف مخالفان سمپاد گوش می دادم تا طوری نشه که نه راه پس داشته باشم نه راه پیش!
مدرسه یه زندانیه که مثل شیب تند یه جاده می مونه ، وقتی توش قرار میگیری توی همون جاده، مجبوری که بری و هیچ راه دیگه ای برات نیست. شیب این جاده خیلی تنده و من مجبور با سریع توش حرکت کنم و این باعث میشه بارها و بارها با سر محکم بخورم زمین و فرصت حتی برای گریستن هم نیست و باز باید خود را بلند کنم و زورکی به همان حرکت که میدانم غلط و زجر آور و پر از شکنجه های بی دلیل است بروم.
خسته ام خیلی خسته ، از درون ، روحم داغون شده است.
من هم دوست ندارم شروع شکنجه های بی دلیل و از رویبی گناهی ام را…
:((
بعضی وقتها از سمپاد و بودن در اون متنفر میشم.ولی به خاطر بعضی از دوستای خوبم تحمل میکنم.به خاطر خانوادم.به خاطر آیندم…و بیشتر به خاطر آبروم..!!!
من عاشق سمپادم
تنها جایی که تو زندگیم این همه احساس راحتی توش کردم . تنها جایی که از این که عضوشم این قدر احساس افتخار می کنم.
یه جور تعصب خاصی دارم انگار که ناموسمه
مدیونشم تا آخر عمرم
من نمی دونم توی فرزانگان با شما چی كار میكنن كه درس بخونین و چی و چی. ولی خودم پارسال سال سوم بودم. اگه بتونین یه جوری برای خودتون برنامه ریزی كنین كه هم به درساتون برسین و هم به كار های متفرقه ( كه مثلن برای من روبوكاپ بود) مسئولین هم قاعدتن باهاتون كنار میان. البته حداقل توی حلی این جوریه.
به سمپاد افتخار میکنم! به بچه هاش! به بعضی از معلماش!ولی نه به ناظم ها و مدیراش!
عاشق سمپادم! ولی سمپاد آزاد… سمپادی که توش حس نکنم زندانیم، که توش حس نکنم معاوناش زندانبانند، که حس نکنم دارند با پنبه سرم رو میبرند، که توش مجبور نباشم برای سوال نکردن از معلم سر کلاس تعهد بدم!
آقا مازیار: فکر نکنم شما تا حالا با یکی مثل ناظم ما برخورد کرده باشین، امیدوارم هیچوقت هم برخورد نکنید!امیدوارم هیچوقت هیچکس باهاش برخورد نکنه! چون اینجور مسئولین “قاعدتا” سرشون نمیشه!
سعیده اگه همو نداشتیم چی میشد؟ چیکار میکردیم؟ فکر کنم من یکی که دیوونه میشدم!
عزیزان،من اصلا اسمی از سمپاد نیاوردم.
آقای مازیار!شما تا حالا زندانبان ما رو ندیدین،من یکی حتی اگه خفن ترین برنامه ریزی رو هم بکنم که شاگرد اول مدرسه بشم و به کارهای متفرقه برسم،از نظر زندانبانمون چون “سعیده زارع”هستم،حق انجام کار متفرقه ندارم.
کجای دنیا دیدین که یک ناظم از چند تا از بچه های یک کلاس ،قبل از شروع سال تحصیلی تعهد بگیره که سر کلاس از معلماتون سوالی نپرسید؟
یا تعهد بگیره زنگ تفریح توی سالن بازی نکنید؟
اصلا کلاس درس به ناظم چه ربطی داره؟
واسه همینه که میگم مدرسه ما زندانه،و کلاسمون سلول!:(
پرنیان جان!احتمالا تا الان دق میکردیم.
ما که بهمون مدرسه خیلی خوش می گذره ! البته زندان هم نیست ..
به نظرم به پسرا بیشتر از دخترا خوش میگذره!!
جزو معدود دفعاتیه تو زندگیم که واسه دخترا احساس ناراحتی و دلسوزی میکنم.ناظم و مشاورای ما هم گاهی اوقات زیاد حرف میزنن ولی واقعا اکثر بچه های حلی تو مدرسه احساس خوبی دارن. هرچند باید اقرار کنم فشار درسی از یه مدرسه دولتی زیادتره!!!
حالا اگه تو فرزانگان شرایط خیلی سخته بیاین حلی با هم درس میخونیم. نهایتا یه ذره فشرده تر میشینیم دیگه!!! 😀
راستی در مورد کامنت قبلی سو برداشت نشه ها. پسرا یه ردیف میشینن و دخترا اون یکی ردیف. زنگ تفریح هم ما اینور حیاط شما اونور.
ABAD :
آره جونه تو.
ولی من خیلی تعریف حلی رو شنیدم . خداییش مدرسه یکلا توپی از همه لحاظه.
دلم می خواد اون جا درس بخونم ولی اگه دخترونه بشه. کاملا دخترونه:دی
اگه دخترا بیان با پسرا تو یه جا درس بخونن دیگه حلی تبدیل به خرابه میشه.
تو رو خدا شعار ندید ، “نخیرم ما میریم و فقط کسب علم میکنیم” که بدجوری قاطی میکنم.
سلام
شاید خیلی نتونم درکتون کنم
ولی بهتون حق میدم که بخواین آزادانه بعد یه زنگ پر از درس و خستگی ناشی از اون بتونید به قول اونا شلوغ بازی کنید
و به قول خودمون حال کنید.
اما اما ……
اگه بعضیا اسم بی احترامی به بزرگترا رو راحتی می ذارن
فکر کنم یه کم باید تجدید نظر کنن.
سعيده اين زندانبان كه ميگي كيه؟!
اصفهاني يا نوچه اش؟:دي
بريد خدا رو شكر كنيد كه با تفته نبودين!
زندان ابوغريب!!
واي خدايا عذاب اليم!
هنوزم از يادآوريه اون روزا بچه ها حال تهوع مي گيرن!
نمی دونم کدوم فرزانگانید ولی فرزانگان تهران اصلا اینجوری نیست .
با خشن ترین ناظمش هم می شه کنار اومد.
ABAD
لابد پسرا هرجا میرن اونجا آباد (!)میشه؟!
اول میگی:”اصولا دخترا هرجایی که برن اونجا خرابه میشه”
بعدش حرف از خوب بودن این کار میزنی و رقابت سالم.
تعطیلیا:دی(: شوخی)
نوچه ی صفهانی کیه خط خطی نویس؟
به fsd :منظورش رنجبره دیگه.
1/ اصفهانی که عددی نیست.
2/ یعنی هرکاری که بخوایم میتونیم بکنیم هممون میدونیم که تعهّد و اینا فرمالیتست
3/ یه جوری حرف نزنید که انگار خیلی بدبختیم. بهترین مدرسه ای که واقعا و نه با خیال پردازی مثل حلی و اینا ممکنه توش باشیم همین جاست پس استفاده کنید و غر نزنید.
4/ یه جوری حرف نزنید که انگار فقط زنگ تفریح شلوغید هرکی ندونه من یکی که سر کلاسم هستم میبینم. تا حالا یه لحظه جز خودتون 11 نفر به بقیه فکر کردید؟
5/ وقتی میپیچونید میرید بیرون من نوعی باید توکلاسی که 30 نفر بودن حالا شدن 20 نفر ساکت تر باشم که تو چشم معلم نباشم . ماشاا.. همتونم که ریاضی بلدید احتمال اینکه از من درس پرسیده بشه بجای 1/30 میشه 1/20 نامردی اینه و البته کاری که اصفهانی کرده هم بیشعوریه.
تو حتما یکی ا اونایی هستی که رفت مارو لو دادی.
من می پذیرم که آدم شلوغ و شیطونی هستم اما وقتی اصفهانی چهار تا مزخرف دیگه میذاره روش جلو ننه بابا آدمو متهم به خیلی کارای نکرده میکنه و دلیل حرفاشم مزرف گفتن امسال توستو ما هم نمی تونیم بگیم نه شما اشتباه میکنید که کسی باورش نمیشه.
من حالم از آدمای خبرچین و بچه ننه بهم میحوره.
اگه مثل آدم میومدید به خودم میگفتید بهتر بود.
تازه گناه من این بود تو کلاس وقتی تو حرف زدن و انتقاد کردن به معلمو بعضی شاگردا سرگروهتون میشدم، معلم ضایع میشد و من تو دفتر میشدم حاضر جواب و از این چرت و پرتا.
براتون خیلی متاسفم که دلتون میخواد همیشه مثل گوسفن سر کلاس بشینید و گردنتونو جلوی هر حرف کجکنید و بگید چشم چشم.
:((
ببخشید از اشتباهات املایی. انقدر که اعصاب آدمو داغون میکنن.رفتن ضایمون کردن بازم روشون میشه بیان اینجا از خودشون دفاع کنن.
راستی اینم بگم اسامی اعلام شده 10 تاست.
10،10،و10. نه بیشتر.
8 نفر از اون گروه سمت راست کلاس.
2 نفر از بدختای وسط و چپ.
3.1ی که آدم حساب نشده!تو که سر کلاسی و همه چیو دیدی،به من بگو وقتی ما نیستیم کدوم معلم درس میپرسه؟هندسه؟کامپیوتر؟مثلثات؟
زنگ جغرافی هم “معافی”دادن که نمیومدیم.دینی هم که اگه ما نبودیم واسه شماها بهتر میشد که،هر سوال تابلویی که زنگ دینی جواب میدادین یا 5 نمره میگرفتین،یا +.
“۵/ وقتی میپیچونید میرید بیرون من نوعی باید توکلاسی که ۳۰ نفر بودن حالا شدن ۲۰ نفر ساکت تر باشم”
خودت هم به شلوغی خودتون معترفین دیگه؟
اسفند: تعطیلم دیگه، ایدز که ندارم! خوب میشم!!!
راستی خیلی از اسمم خوشت اومد نه؟ جمله ات حالب بود.
درمورد کامنت دومتم باید بگم بهتره حواستو جمع کنی چی میگی. حدا رو رعایت کن. این که من با افراد خیلی دوستانه حرف میزنم یا به احساسات دیگران احترام میزارم دلیل نمیشه شما بدون فکر کردن چنین کامنتی برام بزاری. من در همه موارد با جنبه ام و از هیچ شوخی ناراحت نمیشم اما اصلا در این مورد دیگه شوخی نکن.
۳٫۱ی که آدم حساب نشده: وقتی خودت اینقدر ناامیدی خوب بقیه هم آدم حسابت نمیکنن دیگه.
در ضمن اصلا زیرآب زنی کار خوبی نیست. ناظما اصلا ارزش اینو ندارن که آدم حتی از دوستاش جلوشون خوب بگه چه برسه به لو دادن و …
سعیده: نکته خیلی ریزی بود. ایول!
سحر: تاراحت نشو. من اون جمله رو شوخی کردم و همه هم فهمیدین این طور بود. فقط به خاطر با جنبگی دخترای سمپادیا بود که اونو گفتم وگرنه هر دختری ارزش این شوخیا رو نداره.
در مورد مدرسه مختلط و جنبه بچه ها هم باید بگم کم کم فرهنگ سازی میشن. مشکلی نداره!!!
fsd: اولا یه ذره آرومتر باش و اینقدر حرص نخور.
دوما مگه شما سه ردیف نیمکت تو کلاساتون دارین؟30 نفر خیلی زیاد نیست واسه یه کلاس؟
سوما واسه غلطای املاییت ناراحت نباش!
fsdويي. منم همينجوري مثل ت به این حرفی که میخوام بزنم خوب دقت کن. جدی دارم حرف میزنم.
اينجور که معلومه تو مدرسه هم حاضر جواب و پررو بودم(جدي ميگم). شايدم بدتر. مثلا يکي از تفريحات شخصيم ضايع کردن معلما بود و هميشه معلما رو جوري ضايع ميکردم يا بارشون ميکردم که جوابمم نميتونستن بدن و هر کار ديگه اي هم ميکردن(مثل بيرون انداختن) بدتر خودشونو تابلو ميکردن. لذا فقط تو دفتر مينشستن و از من غر ميزدن. ناظم پارسالمون که واقعا آدم فهميده اي بود و مامانم و عده اي از بچه ها و … روم به شدت کار کردن تا بالاخره درست شدم. البته هنوزم يه نمه قاطيما!!! به تو هم پيشنهاد ميکنم يه کاري بکني. هر چه زودتر. (اين حرفارو درباره خودم حاضر شدم بگم فقط چون دوست نداشتم تو به روزي برسي که واسه پشيموني و اصلاح خيلي دير شده باشه)
fsd: پاراگراف آخر نظر قبلیم اشکال چاپی(!) داشت: “fsdویی. منم همینجوری مثل ت ” اولشو حذف کن!!!
خط خطی نویس!ما هم داریم تو گوانتانامو درس میخونیم:دی
ABAD!اگه ما بیایم حلی اونوقت میشه فرزانگان-حلی،عوض علامه حلی.
این fsdما اونقدر هم قاطی نیست ها!
ما تو هر پایه 4 تا کلاس 30 نفره داریم.
بعدشم ما هر کار که بکنیم به کسی به خصوص معلمامون توهین نمیکنیم.
مرسی از ABAD.
من از این که بهم این حرفارو زدن ناراحت نشدم. من از این که مادرمم اونجا بود و از شنیدن این حرفا رنجیده خاطر شد ناراحت شدم خیلی زیاد.
من رو مادرم خیلی حساسم ، اصلن دلم نمیاد مادرم به خاطر من اذیت بشه. واسه همین اونقد تند صحبت کردم.
به هر حال این خاطره ی بد و هیچ وقت فراموش نمیکنم!!
FSDعزیز میدونم ناراحتی برای همینم به دل نمیگیرم حرفاتو مال سعیده روهم همینطور.
بازبون روزه به هرچی معتقدید قسم میخورم من اصلا روحم هم خبر نداره کیا رفتن چرت و پرت گفتن. راهنمایی هم که بودیم بچه ها می رفتن از این حرفا به دفتر میزدن.من فقط خواستم درد دل کرده باشم و بگم جدا از این حرفا یکم هم به ما نگاه کنید بقیه رو هم ببینید. هرکی رفته گفته غلط زیاد کرده بچچه بازی درآورده.
یه احتمال دیگه هم هست: اینکه اصفهانی از خودش گفته (شما زیاد سوال میپرسید). خواسته به خانوادتون بگه که اینا شلوغن. و گرنه من اگه میخواستم برم بگم میگفتم اینا میپیچونن نه اینکه سوال می پرسن بچه ها هم بیشتر با این مشکل دار« من که تا حالا ندیدم از اینکه کسی زیاد سوال می پرسه کسی ناراحت شده باشه.
سعیده جان : اینکه من مجبورم ساکت تر باشم دلیل این نیست که در حالت عادی شلوغم یا شیطونی میکنم منظورم اینه که بیشتر تو چشم معلمیم
بابا صلوات بفرستید..
دوست من!من اصلا کاری ندارم به اینکه کی چی گفته.از طرف خودم هم بچه ها و ناظم مون رو بخشیدم.
من یکی بعضی از اشتباهاتمون در حق بچه های کلاس رو قبول دارم و میخواستم برای سال جدید تا جایی که در توان دارم جبران کنم.
ولی قبول کن اگه ما سر کلاسی نمی اومدیم،کلاسی بوده که معلمش کاری به چیزی نداشته.
خیلی خوشحال میشدم که بچه های کلاس عوض اینکه را به راه متلک بگن به ما یا اون کار احمقانه رو بکنن،می اومدن رک و راست حرفاشونو به خودمون میزدنن.
ما هم آدمیم،همه چیز رو میفهمیم.
امیدوارم هر مشکلی که دارین،روزای اول مهر بیاین به خودمون بگین که حداقل دیگه از این صحنه ها نبینیم.
میدونی زمانی که افراد بر سر پستی که لیاقتشان نیست مینشینند نمیتوانند پست خود رو کنترل کنندو نتیجه اش میشه عرصه رو بر افراد تنگ میکنند نمنش میشه از یه عده خاصی از بچه های فرزانگان تعهد نامه میدن و از بچه های شهید سلطانی کرج تعهد نامه میگیرن که استین کوتاه نپوش یا اگه معلم بهت گفت …. بهش اعترض کنی اخراج موقت میشی هیچ وقت از دانش اموزان خرده نمیشه گرفت اشکال از سلیمی و سلیمی ها است ولی من زیر بار امضای اون تعهد نرفتم تا زمانی که متقاعد شدم و یا اون بند از تعهد حذف شد !!!!!
اگر چیزی خلاف اعتقادمان بود اعتراض کنیم/.
راستی سلیمی معاون کچل دیکتاتور مدرسه مإ
1/3ی که آدم حساب میشه!:نمیدونم، ولی شاید ما طوری برخورد میکنیم که انگار کسی رو آدم حساب نمیکنیم! ولی واقعا اینجوری نیست.
میدونی! نصف مشکلات مردم برای اینه که نمیتونند منظور طرف مقابلشون رو از کاراش بفهمند؛ یا چیزی رو برداشت میکنند که منظور واقعی طرفشون نیست! به هر حال اگر اینجوریه من از طرف خودم و بقیه از تو و بقیه کلاس عذر میخوام!
راستی! اگر دلت خواست جواب بده: شهرزادی شما؟
در مورد این تعهد ها: اگه کسی از مدارس دیگه هم ازشون تعهد گرفتن، بگه اینجا لطفا. ممکنه یه اقدام سراسری باشه!چون ناظم ما از دهنش در رفت گفت: من 3روزه برای گرفتن این تعهد تحت فشارم!
حالا معلوم نیست از طرف کی تحت فشاره؟! اولیا؟ مدیرمون؟یا بالاتر؟! به هر حال ما که زیر بار نرفتیم. :دی
اینو فقط با سعیده ام. خودش میدونه!
سعیده جان دیدی؟! (ما که زیر بار نرفتیم)
ما که مجبور شدیم بریم.
🙁
fsd:منم رو مامانم خیلی حساسم! تقریبا هرکسی ناراحتش کنه مجازات سختی خواهد داشت!!!
سعیده: اصلا بشه هاگوارتز. چه فرقی داره. مهم معنویت کاره!!!
امیدوارم fsd اینجوری نباشه.
راستی ما فقط معلمای عوضیمونو اینجوری تاب میدادیم و بقیه از همنشینی باهامون مسرور هم میشدن.البته اعتراف میکنم قطعا مثل شما gentelman (!!!) نبودیم! اما الان بچه خوبیم، نه؟!!! 😀
علیرضا: من تو زندگیم هر کاری کردم ولی واسه اش یه تعهدم ندادم، حتی ازم نمره انضباط هم کم نشد. مرد که کم نمیاره!!! تو هم سعی کن به جای تعهد دادن یه ذره محبوبیت و پارتی بین ناظما و معلما(از نوع آدمش) و مشاورا گیر بیاری کنی!!!
سعید: وقتی تو شیرینی دادی ما هم صلوات میفرستیم!!!
نگران نباش fsd جان! الان دیگه با اون تعهد نمیتونند کاری باهاتون داشته باشن! :دی
صحبت میکنیم با هم!
تو الان گرز واقعی هستی یا تقلبی؟
× وقتی آزاد میشی ، دلت هوای زندانو زندان بان رو می کنه. هوای بچه گی ها
امسال مدرسه رو به اتیش میکشم/.
هه هه هه هه
گروه دامول حمله/.
خیلی وقته که از زمان مدرسه رفتنم می گذره آره موافقم شاید اون موقع ها منم مثل تو فکر می کردم اما حالا بعد از گذشت چندین سال وقتی خاطرات اون دوران را مرور می کنم می بینم کاش اون روزا به جای غصه خوردن و غر زدن از فرصت های که با دوستام بودم استفاده می کردم چون دیگه برنمی گردن و جز حسرت واسه ادم چیزی نمی زارن.
حسرت روزای خوش بچگی ، شیطنتا ، بازیا حتی گاهی دعوا ها
چه غصه بخوری چه نخوری الان تو زندانی پس ازش تا می توند لذت ببر
موفق باشی
ممنون ندا جون!
معاونمون(زندانبانمون)عوض شد پارسال!!
فرستادنمون طبقه سوم،جایی که هیچ معاونی رو نبینیم :دی
آخر سال هم با همون معاون(زندانبان)آشتی کردیم.همه چی به خیر و خوشی تموم شد.
الان دیگه دوران پیش دانشگاهی شروع شده.
دلم برای هم سلولی هام تنگ شده…:(
سلام فائزه جون من ازشما 2سال کوچیکترم خیلی ازت خوشماومده میشه بهم ایمیل بزنی؟
@الناز:
سلام عزیزم 🙂
ای جان :دی مرسی
ایمیلت رو که ندارم.
این ایمیل من با هر کدوم راحتی
faeze.saei@gmail.com
faezesaei@yahoo.com
چه خبر مدرسه؟
به من کی هست؟
دلم غرفه می خواد از نوع کلاسش که دیواراشو با میخ داغون کنم :دی