آکواریوم
برای من همه چیز… نه! همه چیز نه! شاید خیلی از چیزها، از تابستان هشتاد شروع شد؛ درست صبحی که با پدرم روبهروی ساختمان سازمان در کوچهی نیلوفر ایستاده بودیم. روبهروی یک عالمه اسم! اسم کسانی که قبول شده بودند و شده بودند «سمپادیا»! درست لحظهای که اسمم را در بین اسامی این سمپادیا دیدم، یه جور حس جدید درون من به وجود اومد. یه حس غرور، یه حسی مثل حس ناسیونالیستی، حس مالکیت. شاید حس من همون غروری بود که همه میگن ما «سمپادیا» داریم.
اون حس هر چی که بود، زندگی ما شد. چند سالی ما رو بزرگ کرد. دغدغهی ما شد. سکوت و حرف ما شد. واسمون دوست پیدا کرد. ما رو با خودش عاشق کرد. ما رو با خودش معترض کرد. ما رو با خودش آروم کرد. ما رو با خودش آموزش داد. و حالا ما رو با خودش دور هم جمع کرد.
این جملاتی بود که نشریه با آن آغاز شد. نشریهی «سمپادیا».
ناگهان اسممان شد «سمپادی». حس غروری بهمان دست داد. غروری که همه میگویند. ناسیونالیست شدیم. آرام آرام دیدیم همهی اطرافیانمان سمپادی شدهاند. اگر خوش گذراندیم در جمعهای سمپادی بود. اگر در فرومی فعالیت کردیم، فروم سمپادیا بود. اگر در بلاگی نوشتیم، بلاگ سمپادیا بود. لیست یاهویمان از غیرسمپادیها بری شد. اگر با کسی رابطه برقرار کردیم، سمپادی بود. به خاطر رفتن کسی از سمپاد، با او به هم زدیم. برای برقراری رابطهی صمیمیتر کارمان راحت بود: فرزانگانی بودن شرط لازم بود و حلی بودن شرط کافی.
همهی روزنهها را بستیم. از جامعه جدا شدیم. از بیرون طوری دیگر به ما نگریستند و ما اصلن به بیرون نگاه نکردیم. درست به خاطر دارم. با دوستان جلسهای داشتیم دربارهی مسائلمان، چندین سال پیش. یکی از بچهها شکایت میکرد که افراد بیرون وقتی اسم نوعа ما را میشنوند فردی در ذهنشان جسم مییابد که عینک بر چشم دارد، 25 ساعت در شبانهروز درس میخواند، و در روابط اجتماعیاش بسیار ضعیف است. لا اقل در بارهی پسرها میدانم که ناسزا نبود. فردی را میشناسم که تا به حال از خیابان گذر نکردهاست، و سال اول راهنمایی کتب حساب دیفرانسیل و انتگرال میخواند. به یاد دارم یکی از بچهها گفت بیرونیهاв از حسودیشان این چیزها را به ما میبندند. حق داشت. آن قدر همه گفته بودند که خودمان هم باورمان شده بود. باورمان شده بود باید به بیرونیها حق حسودی کردن دهیم.
روز به روز سمپاد افت کرد. هر روز عدهای نگرانتر شدند و عدهای خوشحالتر. درب مدرسه بسته شد. جلوی باغچهی مرکز دیورا کشیدند. روی دیوارها فنسг کشیدند. روزی یکی از فارقالتحصیلها را دیدم. میگفت: «چطور اجازه دادهاید چنین کاری بکنند؟ اگر زمان ما بود، بدون شک بچهها شورش میکردند.» در المپیادهای علمی پذیرفته نشدیم. به مدیرمان گفتیم بدشانسی آوردهایم و او هم پذیرفت. نوبهی کنکور شد و سال پیشدانشگاهی. به هر کلکی بود، تمامش کردیم. کنکور دادیم و شرش را کندیم. و نتایج کنکورمان رکوردی شد در تاریخ مرکز. و همینطور نتایج المپیادهای علمی. مدیرمان میگفت بچهها بدشانسی آوردهاند. دیگر از سمپاد چیزی نماند، جز خرابهای. و آقای اعتمادی آمد. عدهای بسیار شادمانی کردند که آقای اعتمادی آخرین ضربهی استاد را خواهد زد و بالاخره این سازمانی که جز ریا چیزی نداشتهاست، سیستمی که عدهای را از جامعه گرفت و در آکواریوم حبس کرد و نه تنها استعدادهایشان را نپروراند که حق زندگی را نیز از آنها گرفت، از هم خواهد پاشید. و باقی هم که موافق نبودند تنها ناامید شدند و سرد.
و بالاخره فارق شدیم. عدهی کثیری انتخاب رشته نکردند و کتابهایشان را دوباره گردگیری کردند. و ما که کردیم و به اصلاح خود قبول شدیم هم دیگر پشت سرمان را هم نگاه نکردیم. به چه مینگریستیم؟ به خرابهای که بر جا مانده بود؟ تنها گاهی خاطرات سالهای اولیهی ورودمان را مرور میکنیم و حسرت میخوریم.
و امسال نیز باز افرادی وارد این جمع میشوند. و این بار بیش از سال پبش. افرادی که یک مرتبه اسمشان میشود: «سمپادی»!
پس علت دور هم جمع شدن ما همین اسم اه…
«سمپادیا»!
پ.و:
а. نوع (race): خداوند انواع مخلوقات آفرید. انسان، جن، فرشته، …
в. بیرونیها (outers): کسانی که به درون راه نیافتهاند.
г. فنس (fence): توری فلزی که به عنوان حصار روی دیوارهای زندانها کشند.
محمدعلي اين خوبه. لحنت تميز و صريح و گوياست ، اما مفهومي كه اشاره كردي لزومن درست نيست.
خيلي دلم مي خواد يه جوري به بچه هاي اين سايت ثابت كنم كه اين عده اي كه “ليست هايشان را ازغير سمپادي مبري كردند” و “حصار دور خودشون كشيدن” و خودشونو جدا كردن يا حداقل همچين فكري كردن كه خيلي متفاوتن و روابط اجتماعيشو فقط به سمپادي ها محدود شد فقط يه اقليتن!!
اين اتفاق براي خيلي ها نيفتاده و با توجه به شناختي كه از بچه هاي اينجا و فروم دادم متاسفانه اين اتفاق براشون افتاده! ولي اينا “همه” نيستن ؛ حتي اكثريتم نيستن!
.
.
در آخر من فكر نمي كنم اين مطلبي باشه كه الان نشريه نياز داره … الان بچه ها قرار نيست نسبت به سمپادي بودنشو بي اهميت شن ؛ بلكه نيازه كه فعلن اين قضيه براشون مهم و بولد باشه.
مي دوني كه چي مي گم؟!
عالی نوشتی…منم با یاسمین موافقم..ولی واقعا ما بد بختیما!!!خودتون فهمیدین؟؟!!
بخونین حتما:
.
.
.
من نمی دونم! شاید مدرسه با مدرسه فرق داشته باشه!(که قطعا داره)
ولی این جوی که میگی، این حصار و بیرونی و درونی بودن، اصلا بین بچه های ما نیست! انقدر بچه های مدرسه ی ما خوب تونستن با محیط جامعه کنار بیان و ارتباط برقرار کنن که وقتی مدرسه ی ما افطاری میشه، یا برنامه ی کارگاه(علوم و هنری) یا برنامه ی فرهنگی، مثل شب قدر و … هست، بچه هامون دوستایه خارج مدرسشونو میارن و با هم آشنا می کنن!
و بعد از همه ی این تجربه ها من به این باور رسیدم که تقریبا همه پتانسیل سمپادی بودن رو دارن، ولی فقط تو محیط قرار نگرفتن! و من الان انقدر با چندتا از دوستام(دوستایه خارج مدرسه ی چندتا از دوستام) صمیمی هستم که همه چیزمو بهشون می گم و حداقل هفته ای یه بار باهاشون یا بیرون می رم یا تلفنی حرف می زنم!…(همین امروزم دسته جمعی رفته بودیم سینما!:دی)
.
.
.
ولی این قسمت که ما به نسبت تاکید می کنم به نسبت بی بخار تر از یه دوره هایی بازم تاکید می کنم فقط بعضی از دوره ها هستیم رو باهات موافقم!:پرانتز بسته
و این حس غرور یه چیز کاملا کاملا عادیه، و هر کس دیگه هم جای ما بود همین حس رو داشت!(از نظر روانشناختی می گم! و می گن!)!!!
:::
:::
::::::
:::
:::
!!!!!!!
اين غرور ما به خاطر بزرگ كردنه! يعني چه جوري بگم ، مگه تابستون سالي كه مي خواستين برين راهنمايي هي سمپادي سمپادي مي كردين و مي خواستين برين بره برگردوندن اژه اي اعتراض و واسه كارگاه ها و نمايشگاه ها و كارسوق ها جوش زدن؟؟
خوب اين واقعن ووجود نداشت!ولي روز افطاري سال اول راهنمايي اون قدر “ما همه فرزانگان فرزانگان مظهر نيروي جوانيم” رو شنيديم و به دنبالش حلقه ها و شعر ها و معلم ها كه تا از در مي اومدن شوروع مي كردن ” يه بچه سمپادي بايد فلان طور باشه ” و ” بچه ها همه ي سمپادي بودنتونو به كار بگيرين كه مي خوام يه سوال سخت بپرسم” كه اين سمپادي بودن و اولويت سمپاديا و ارجحيتشون رفت تو مخمون ؛ كه اي بشر تو از بيروني هاي ايران بهتري!
غورور سمپادي چيز چرتيه در كل ولي در بقيه ي موارد با ياسمين موافقم!
سلام بر تمام دانش اموزان ایران/.
ابتدا عرض کنم که حرف جناب اقای اعرابی حرف کاملا درستی نیست اما به هر حال وجود داره/.
این کار بیشتر عقاید شخصی رو بهمراه داه اما عوامل دیگه ای هم هست
-چشم تو هم چشمی : پسر مهندس فلالنی قبول شد اگه قبول نشی من حسابی … میشم/.
-معلم مدرسه :تو نخبه ای تو فلانی تو این جوری تو …
البته معلم مدرسه مقصر نیست/.
معلم کسی که تو نظام اموزشی مزخرف ما دوره دیده و حالا هم داره کار میکنه و انصافا درامدی که داره اصلا شایسته او نیست و نه تنها از منظر اقتصادی بلکه از تمام مناظر/.
و زمانی که وارد کلاس میشود در من (نوعی) یک پتانسیلی رو میبینه که در دیگری کمتر است و امروز تو رو دیگه به عنوان یک دانش اموز نگاه نمیکند بلکه به عنوان منجی این جامعه ذر مقیاسی میبیند ((منظور از منجی شخصی است که توانایی تحول در یک جامعه متزلزل رو داره اشتباهی در ذهنها به ساحت مقدس امام زمان توهین نشه)) پس میخواد تو رو اماده کنه که هرچه سریع تر بالا بروی و این انصافا دلسوزی معلم است که دلش به حال جامهش میسوزه/.
اما این وضعیت 30 تا 45 % موضوعه و بقیش به خودت بستگی داره/.
اما دانش اموز هنوز تحمل درک این مطالب رو نداره وبه وفور تو مدارس سمپاد میبینم(به خصوص تو راهنمایی)که فلانی دفتر دوستش برمیداره مفقود میکنه که مبادا ازش جلو بزنه/.
من خودم 2-3 برابر بچه های سمپاد رفیق دارم البته تعریف دوست از نظر من متفاوته/.
کلام اخر:
این خود تو و من(نوعی) بودیم که اینگونه تمایز ایجاد کردیم/.
اصلا من و تو چه صلاحیتی داریم که افراد طبقه بندی کنیم/.
نه درس جامعه شناسی،انسان شناسی خوندیم نه تجربه کافی داریم و نه مغرمون گنجیش داره/.
بیا همین فردا بریم دهخدا صدتا بچه نشون بدم که از همه نظر از بچه های ما حتی خود من شاخ ترن حالا تو یه بازه زمانی کمکاری کرده،پول نداشته،از هر نظری مشکل داشته نتونسته درس بخونه قبول نشده/.
پس دیگاه ما قلطه
حرف اخر اخر اخر:
1-قدر وضعیت و قرصتها رو بدونیم
2-دیدمون رو عوض کنیم
>>>>چشم ها را باید شست/جور دیگر باید دید<<<<
من همه سمپادی ها و دانش اموزان هم کلام رو دوست میدونم اما تو کل مراکز سمپاد کمتر از 25 تا رفیق و دوست واقعی دارم تعریف من از رفیق اونیه که ازش بشه چیزی یاد گرفت
منم 2 تا بیشتر دوست واقعی ندارم.حرفات کاملا متین علیرضا…
فارغ التحصيل!
فارغ شديم!
ما از این زندان راه فراری نداریم. این حرف ها جز دست و پا زدن یک انسان که در حال غرق شدن در آب است نیست. لاجرم در این غرق خواهیم شد و دست سمپاد در این غرق شدن با فشاری که بر سرمان وارد میکند کمک ما میشود.
در سمپاد عده ای خیلی موفق می شوند البته به قول مردم و خودشان که نظر من این نیست و این عده خیلی خیلی کمند و باقی که زیاد هم هستند نابود می شوند به معنای کلمه.
و ، راهی نیست…
× ازینکه بعد خیلی وقتا یه مطلب چشم نواز دیدم ، واقعا امیدوار شدم ، به سمپادیا ، به آدماش.
× ما فنس نکشیدیم ، ما دوستامونو محدود نکردیم ، ما زنده بودیم ، بعضی ها چشم دیدن زندگی رو نداشتن
اینکه بعضی ها دیوار کشیدن بین خودشون و محیط بیرون مشکل از روابط اجتماعی خودشونه و نه ایرادی بر سمپادی بودن.
این روزها انقدر ارتباط بچه های سمپادی با بچه های بیرون توی انواع کلاسهای کنکور و تقویتی و … زیاد شده که همه می دونن اوضاع سمپاد و بچه های سمپادی به کجا رسیده…
الان تصور بچه های بیرون از سمپادی ها فقط یه عده آدم مغرور پرادعای توخالیه که تقریبا هیچ کدوم از بچه های بیرون تمایلی برای برقراری ارتباط باهاشون نشون نمیدن!
واسه نشریه خوبه ولی با نظرات تلفیقش کنید کاملتر شه.
مضروب حرفت خیلی تکونم داد.
” × ما فنس نکشیدیم ، ما دوستامونو محدود نکردیم ، ما زنده بودیم ، بعضی ها چشم دیدن زندگی رو نداشتن”
~ هه! کیا؟ بگو تا…! :دال
@ همه : ایول غیرت سمپادی…!
شش سال تو سمپاد بودم، تنها چیزی که یاد گرفتم این بود که این دریو دیوار مدرسه نیست به ادم هویت میده، تفکرشه، عقایدشه.
کاملا با دیدگاه فرد سمپادی،فرد برتر مخالفم.
مشکل از همونجا شروع شد که این دیدگاه بی پایه رواج پیدا کرد و افراد به جای پرورش درونی خودشون شروع به فخرفروشی کردن.
برید دانشگاه متوجه میشید بقیه هم آدمن، خیلی از بزرگان سمپادی نبودن اصلا.
انقدر مغرورانه رفتار نکنید.