Time Stops
ناگهان زمان ميايستد!
و تو احساس ميكني كه به آن رسيدي… شايد هم او
زمان كه ميايستد هر چه زور ميزني نميتواني بدوي، دست دراز كني، برسي. فقط و فقط با تمام وجود ميخواهي آن را… شايد هم او را!
ولي تو ميبيني، هر يك لحظهي ديگري را هزاز لحظه فرصت داري…
و تو ميخواهي تمام استفاده را ببري.
پس به بدبختي نفسي عميق ميكشي. پلكي ميزني. و خيره ميشوي. هزاران بار خيره ميشوي!
تو خوشبختي چرا كه در هر لحظهي ديگري هزار بار خيره شدي، و هزار بار فكر كرده اي كه ممكن است برسي.
دست به زير چانه، هزار بار تا اعماقش ميروي، و عاشقتر ميشوي. هزار برابر!
راهي طولاني داري تا رسيدن! هزار برابر ديگران آن را احساس ميكني. ولي تو عاشقي. چندين هزاربار. و كيف ميكني، لذت ميبري و قلقلكت ميآيد.
معلوم نيست اين زمان تا كي ميخواهد خستگي در كند!
بجنب، تا ميتواني خيره شو و چشم بدوز، عميق شو، لذت ببر، عاشق تر شو! بجنب شايد لحظه اي ديگر زمان حركت را از سر گيرد.
mahmoodjavadzade@yahoo.com
دنبال بک هم صحبت سمپادی می گردم
C’4CJ 2E’F EF*81EHF EJEHF/.’E’..
چن سالته محمود؟!
شقایق این چی بود؟
آقا من غلط كردم!
اين محموده ام يه چيزيش مي شه ها!
راهنمايي اينا باشه فك كنم!
fsd بيا و برو هم صحبت اين شو جون هركي دوس داري!
ضمنااين مطلب يه توك جدي بود.
يكي كه كمبود محبته, يكي كه مياد به يه زبون ديگه حرف مي زنه اصن, يكيم كه هيچچيش نيس!:دي
mahmood کوچولو
!!!
~ زمان نمی ایسته! شاید بشینه ولی نمی ایسته !:دی