تولد بی شکوه
امروز داشتیم از دانشگاه در می اومدیم.. قبل از این که بیایم بیرون لازمه بگم رفته بودیم تربیت بدنی که اونسر دانشگاه هستش.. می خواستیم از دانشگاه در بیایم که دیدیم کنار در یه اتوبوس هست و بقیه دارن سوار می شن. ما هم فکر کردیم می ره توی شهر و با پنج/شش نفر دوستان ریختیم توی اتوبوس. بعد از پنج دقیقه با تعجب دیدیم اتوبوس توی شهر نمی رفته! پیاده که شدیم دیدیم جلوی مسجددانشگاه که بالاتر از تربیت بدنی و استخرش هم هست واستادیم!! (شاید خوب بوده روز آخر ماه رمضون رو می رفتیم مسجد!)
{البته وقتی از اتوبوس پیاده شدیم به شدت خندیدیم! اینقدر که به نماز اول نرسیدیم :دی}
امروز نهم ِدومین تیرماه سال نوآوری و شکوفایی است!
لازم نیست من تاریخ اعلام کنم؛ من حسرت تابستون رو ندارم.
نمی خوام شکوه کنم، غم ها رو تازه کنم
نمی شه تازه نبود، تراوت را نستود
نمی خوام خسته باشم
نمی شه خوب نشه زود!
برای تغییر رویه نگاه می کنم به تقویم. توی دهم، یازدهم، دوازدهم تیر اسم کسی رو نمی بینم؛ تولدش رو تبریک می گم!!
1- سوار اتوبوس قریبه / غریبه نشیم!
تولد همه مبارك! ||-:
منم حسرت تابستون رو ندارم …
سوار هر اتوبوسي هم نميشم … مطمئن ميشم مقصدش كجاست بعد سوار ميشم !
این مقصد پرسی رو دوستان انجام دادن!
+ به مقصد پرسی دوستان هم اعتماد نکنین!
+ این جملات هم اعتماد نکنین!
* تولد اونیم که تولد بود مبارک !! اینجا نیومده ؟!
(من اشتباه گرفتم تاریخ تولدش رو یا نه ؟!)
حسرت تابستون رو با دیدن رتبه سوم خوارزمی کنار خودم (امروز و به صورت ناگهانی!) به هیچ وجه به اید نخواهم آورد!
یعنی بعد از ترم اول هم هنوز گیج خواهیم زد؟
من نگرانم!