آرزو …
به نام آفریدگار قلم
امروز سه شنبه 7 اردیبهشت 1389 هجری شمسی
و همین وازه هاست که مرا دیوانه میکند و همین تاریخ است که ذهن ها را مشوش میکند,همین تاریخ است که با زبان بی زبانی میخواهد به ما بفهماند که کمتر از 1 ماه دیگر امتحانات نهایی ما آغاز میشود,همین تاریخ است که مرا بیم میدهد,مرا میترساند,ترسی که در پس چشمانش میتوان امید را دید وشاید اگر چشمانت ضعیف نباشد بتوانی آرزو را نیز رویت کنی.
و به راستی آرزو چیست؟
آیا تا به حال این سوال را از خود پرسیده ای؟آیا تا به حال از خود پرسیده ای که برای کدامین آرزو زندگی میکنی,درس میخوانی,نهایی میدهی و …؟
اگر پرسیده ای و برای آن جواب پیدا نکرده ای به فکر جواب آن مباش و ذهن خود را از این افکار بیهوده!!! تهی بدار,به زنگی دنیایی ات برس,قلمت را زمین بگذار و مارا دیوانه بخوان,همانطور که تمام عالم ما را با این نام میخوانند و چه بسا که آنها راست میگویند و ما دیوانگانی بیش نیستیم که میخواهیم بی عرضگی!!! های خود را با تن نازی قلممان جبران کنیم.و شاید حق با ماست و آنان دیوانگانند که زبان قلم را نمیفهمند. وفقط خدا یی میداند چه کسی داناست که خود داناست و با تکیه بر دانایی خویش قلم را آفرید.
حال اگر سوال فوق را از خود پرسیدی و جوابی نیز برای آن یافتی ما را نیز در جریان بگذار تا از این تناقض آرمان هایمان به در آییم.
و اگر تا به حال این سوال ذهنت را به خود مشغول نکرده میتوانی تمام مطالبی که تا به حال خوانده ای را “unistall” کرده و ما بقی آنان را نیز بهمشتی سبزی بفروشی!!!همانطور که بارها عاقلان یا دیوانگانی که صحبتشان را کردیم این نکته را به ما گوشزد کرده اند که تمام کاغذ پاره هایت را در یک دکان سبزی فروشی ببر و ببین مشتی سبزی به تو خواهد داد؟
آیا تا به حال از خود نپرسیده اند که سبزی فروش عاقل است یا دیوانه؟
ذکی!یک سوال کم بود حالا باید برای پاسخ دادن به دو سوال به سر و کله یکدیگر بزنیم,به قول بچه ها بیخیال!بحث اصلی رو بچسب!
آرزو چیست؟
مادرم برای مت آرزو دارد,او میگوید میخواهد خوشبختی مرا ببیند و پدرم نیز آرزو های خو را از این بنده دریغ نفرموده و موفقیت مرا از خداوند منمان خواستار است.
و حالا باید خوشبختی و موفقیت را نیز تعریف کرد و جالب این است که هر کس آن را به دید خود معنی میکند,پدرم به دید خود موفقیت مرا میخواهد و مادرم هم نیز به دید خود خوشبختی مرا.
و اگر من تمام این وازه ها را با دید دیوانه وار خویش معنا میکردم اکنون نه چشمان سیاه ترس را میدیدم و نه اید و آرزو را.
و هر کس وازه ها را به دید خود معنی میکند و اگر غیر از این بود …
اگر غیر از این بود زندگی من میتواتست در اتاقی و ما یملک آن خلاصه شود و ما یملک آن چیزی نبود جز یک قلم و چند تکه کاغذ و شاید هم پنجره ای نیمه باز…
شاید خوشبختی من زمانی بود که قطرات باران پنجره ی نیمه باز اتاقم را که دهان او هم به نشانه ی اعتراض از بی بارانی باز یا همان نیمه باز شده نوازش کند و شاید موفقیت من مادامی بود تمام کاغذ هایم سیاه شوند و آرزوی من این بو که سر بر زمین بگذارم و دمی بیاسایم و دیگر از این آسایش ابدی بر نیایم.
یا حق …
این تقریبا درد و دل همه ی بچه هاست! ولی اون جمله ی آخرت خوب نبودا! امیدوار باش! آینده تو اتفاق عجیبی نیست. همه همیشه اینطور فکر میکنن که باید … ولش کن!! مشکل اینجاست ما زیاد غر میزنیم. فقط کافی از جامون پاشیم تا رویاهای زیبایی که آرزوی پدر مادر و خود ماست محقق بشه!بیشتر از این نمیدونم چی باید بگم چون خودمم یه جوراییَم…!
َحالتو میدونم میخوای منو نصیحت کنی ولی میدونی درست میگم
منم اینو نوشتم که خودمو خالی کرده باشم و اگر نه به جز محقق کردن آرزوهای پدر و مادرمون کاری ازمون بر نمیاد(شایدم شهامتشو نداریم)
فقط می تونم بگم خیلی عالی بود
امتحانات نهایی،اینقدر ترسناکه؟!من نمیدونم چرا هر سال سومی رو میبینم؛تمام دغدغه ش نهاییه،ترس نداره ها!
ولی فکرکنم دلیل درس خوندن،حداقل الان یه اجباره؛یکی اون اجبار رو با علاقه قاطی میکنه و لذت میبره،یکی هم چون علاقه نداره دست آخر هیچی نمیشه،اگرم بشه به یه ماشین مبدل میشه.
ولی پدر و مادر چی میخوان از آدم جز اینکه سربلندشون کنیم؟
تحقق رویای اونا لزومن پزشک شدن و چه و چه نیست.اگه تونستی به خواسته هات برسی،پدر و مادرت هم خوشحال میشن.اینکه برات دعا میکنن رو به چشم دعای خیر نگاه کن و از اینکه اینقدر هوات رو ذارن خدا رو شاکر باش.به چشم اجبار نگاه نکن،اونا فقط میخوان تو از زندگیت راضی باشی و بس!
خیلی وقایع زندگی رو بزرگ میکنیم و این خیلی بده،چون اگه یه وقت به چیزی که میخوایم نرسیم،چون خیلی تو زندگیمون بزرگ شده،کنار اومدن باهاش سخت میشه.همه این روزها میگذره.
قصه”این نیز بگذرد”رو شنیدی؟خیلی قشنگه و بدرد بخور.
عجب جمله های حکیمانه و قاطعی!
جمیعا “تکبیر”!
[شوخی کردم جو عوض بشه]
من نگفتم چیزی رو به من اجبار میکنن من گفتم چون پدر و مادرمو دوست دارم راهی رو میرن که اونا میخوان.
(حد اقل تا موقعی که نتونم قانعشون کنم با راهای دیگه هم میشه خوشبخت شد.)
× ” و روز قبلش ، 2شنبه 6 اردیبهشت 89 بود ، 6اردیبهشتی که مهم بود ”
× روز ها واسه آدما معنیای مختلفی دارن
دیدگاه ازچه نظر خواستم بدونم آرزو واقعا یعنی چی؟شاید بهونه برای زندگی
بعضی وقتها یعنی خیلی وقتها آرزو میکنم ماآدمها میتونستیم حرف دلمونو راحت بزنیم نمیدونم شاید یه آرزو نباشه اما برا من یه آرزو بتونم
کسانی که دیدشون رو باز می کنند مثل کسانی می مونند که دیگه نمی تونند دور از دریا زندگی کنند و می خواهند بدانند آن طرفش چیست.توجهی ندارند که دریا بی رحم است.دل به آب میزنندبه وسطاش میرسند.امید دارند.اما ناگهان احساس می کنند دیگر نمی شود رفت.زندگی خود را تمام شده می بینند.مرگ اندیشی می کنند و در نهایت غرق میشوند!ای کاش یا دریا را نمی دیدیم یا می توانستیم تا آخرش برویم.
آرزویعنی رسیدن به چیزهایی که رسیدن به آن غیرممکن می باشد
امتحانات نهایی هم تموم شد ولی درگیری های ما همچنان ادامه داره…
چه باحال
به نظر من آرزو داشتن قشنگه, ممکن به آرزوهات برسی و ممکن هم هست نرسی. ولی هرگز نباید ناامید بشی چون صلاح نبوده. همه ما آدما آرزوهای بزرگ داریم ولی تاحالا شده آرزو کنیم جای دختر یا پسر بچه فقیری باشیم که حتی برای داشتن اسباب بازی کوچک مثل عروسک پارچه ای یا ماشین پلاستیکی آرزو می کنه که شاید فقط تو رویاهاش به اونها می رسه.
اگرارزونباشدزندکی کردن معناندارد انسان با امیدوارزو زندگی میکند