وقتی می فهمی,که خیلی دیره
هوالمنجی
شش-هفت سال پیش که مثل چنین روزهایی برای اولین بار روی میز های چوبی حلی 2 نشستم،نمی دونستم تحصیل من تو این سازمان این جوری تموم می شه.
اون موقع ها یه استاد دنیا دیده یه حرفی زد که فکر نمی کردم یه روزی من هم یکی از مصادیق اون باشم،حرف استاد رو اینجا می نویسم که شما سعی کنید دیگه از مصادیق اون نباشید، البته اگر الان هستید.
اون استاد می گفت:((توی این هفت سال که تو این سازمان درس می خونید کاری کنید که وقتی دارید از اینجا خارج می شید تنها افتخارتون درس خوندن تو این سازمان نباشه)) . این حرف وقتی مهم تر میشه که شاید یه وقتی دیگه این سازمان نباشه.
بله بچه ها! اینجا می تونه یه سکوی پرتاب باشه البته اگر ازش استفاده کنید. اما من نوعی ازش درست استفاده نکردم.پس شما که هنوز فرصت دارید ازش درست استفاده کنید. ما با رفقا به شوخی می گفتیم: این تیزهوشان، تیزهوشان که میگن فقط اسمه،اما اصلا این جوری نیست !!؟ این رو وقتی فهمید م که دیدم یه آدم هایی یه جاهایی هستن که نباید باشن واین تقصیر کسی نیست جز بچه های ما!!!
پس تو سال تحصیلی جدید تورو خدا بی خیال تنبلی!!!
زندگی کردن من مردن تدریجی بود—آن چه جان کند تنم عمر حسابش کردم
یا حق…
الان شما چی میکنید؟ ینی دانشگاه رو؟ 🙁 درک میکنم تا حدی …:(
من در دانشگاه درس میخونم.منظور من اینه که تو این پروسه ی هفت ساله اون جوری که باید و شاید از زمان و امکانات استفاده نکردم.
ولی می تونستم خیلی خیلی بهتر استفاده کنم.
اتفاقا میخواستم یک مطلب این شکلی بنویسم. به نظرم به موضوع مهمی اشاره کردی. جای توضیحات بیشتر داشت … البته رطب خورده منع رطب کند … اما خب حیفه که گفته نشه…
Like