يه خاطرهي خندهدار
بالاخره بعد از چند ماه تلاش و كوشش مسئولين دلشون برامون سوخت و خواستن اولهاي امسال رو ببرن اردو. آخه اينطوري كه خودشون ميگن اولهاي امسال ( يعني ما) خيلي آروم و خوب و درسخون هستند فقط يه كلاسشون زيادي شلوغه معلومه ديگه اونم همون كلاسيه كه من توشم، يعني اول 3 يا به قول دومرياضيها كلاس بلاياي طبيعي ( چه لقب بيربطي!) اولش گفتن فقط دو كلاس رو ميبريم، ناظممون به من گفت: اول 3 بايد تنبيه بشه منو ديوونه كرديد شماها مخصوصا تو. خير سرت حالا نمايندهي كلاس هم هستي! منم با قيافهاي معصوم گفتم: خانم رضازاده الهي من دورتون بگردم اين شيطنتهاي ما نباشه شما حوصلهتون سر ميره به خدا، قول ميديم تكرار نشه! خلاصه قبول كردن ما رو هم ببرن اما قضيه به اينجا ختم نميشه؛ چون من مثل هميشه سر قولم نموندم و توي اردو از هميشه شلوغتر بودم:
قرار بود روز جمعه بريم همين جمعه كه گذشت، صبح با عجله پاشدم وسايلم رو جمع كردم و رفتم در خونهي دوستم سحر كه باهم بريم( آخه خونمون با مدرسه چند قدم بيشتر فاصله نداره) رفتيم ديديم بچهها دارن سوار اتوبوسها ميشن آقاي زكريايي گفت كلاسبندي كنيد اما بازم من نذاشتم گفتم اينطوري حال نميده هركي هرجا حال كرد بشينه بچهها هم موافقت كردن. همين كه نشستيم توي ماشين تلويزيون ها روشن شدن اول فكر كرديم فيلم پخش ميكنن اما چند لحظه بعدش چشمتون روز بد نبينه يه صداي گوشخراشي ازشون شنيده ميشد! واسمون نوحه گذاشته بودن، اينقدر سر و صدا كرديم كه قطعش كردن بعدش پردههاي ماشينو كشيديم و كنسرت دبيرستان فرزانگان اروميه شروع شد:دي
من شده بودم ديجي بقيه هم همراهي ميكردن جالب اينجاست معاون سختگير ما خانم صفايي و آقاي زكريايي توي ماشين ما بودن يكي از بچههاي اونيكي ماشين به من ميگفت آخي شماها نميتونيد حال كنيد اين دوتا اينجان اما نميدونستن كه ما خيلي هم داريم خوشميگذرونيم چون اونا اصلا حواسشون به ما نبود توي راه همينطور كه داشتم ميخوندم يهو ديدم آقاي زكريايي داره مياد ته ماشين زودي مقنعهمو سرم كردم انتظار داشتم عصباني بشه اما ديدم با خنده بهم گفت: دخترم يكم آرومتر من سرم درد ميكنه. باصداي آرومي گفتم: چشم حتما. اما از اون چشمها گفتم ها:دي
از اروميه تا خوي يكريز سرپا بودم و از حنجره مبارك استفاده ميكردم: ترانههاي درخواستي! طوري كه وقتي رسيديم خوي صدام در نمياومد ناظممون ميگفت: آخه تو يهو چت شد؟ منم ميگفتم هيچي خانم سرماخوردگيه!
توي خوي اول بردنمون مقبره شمس تبريزي اونجا تا ميتونستيم از زواياي مختلف عكس گرفتيم دقيقا مثل بازيگرها تا جايي كه راهنماي اونجا بهمون گفت خيلي عكس ميگيريد فلاش دوربينتون مجسمه رو خراب ميكنه آخرش هم كم مونده بود از سرويس جا بمونيم! بعد رفتيم يه امامزاده نماز خونديم اونجا عكس نگرفتيم بچه مثبت شده بوديم بعدش واسه ناهار بردنمون يه رستوران… كه اگه بگم از هرچي غذاست حالتون بهم ميخوره من كه خودم لب به غذا نزدم گرسنه هم بودم به اجبار لواشك ميخوردم! بعد از ناهار يهو همهي موبايلها باهم زنگ خورد به جز مال من به من هيچكس زنگ نميزد از خونه انگار از دستم راحت شده بودن يه روز:دي
بعد از ظهر رفتيم پارك جنگلي خوي. دقيقا 128 تا پله بالا رفتيم اونم چه پلههايي. اونجا هم باز عكس گرفتيم سوار چرخ و فلك هم شديم كه خيلي حال داد انصافا. بعد از اينكه از چرخ و فلك پياده شديم داشتيم عكس ميگرفتيم كه يه پسري با دوچرخهاش اومد 6-7 بار از كنارمون رد شد منم عصبي شدم بلند بلند گفتم ايشاالله بيفتي پات بشكنه! باورتون نميشه اما همين كه من اين جمله رو گفتم طرف با كله خورد زمين و دوچرخهاش نصف شد. بدجوري زخمي شده بود اولش كلي بهش خنديديم اما بعدش كه ديدم اونطوري آسيب ديده دلم واسش سوخت خلاصه بچهها همش ميگفتن ماجده شورچشمه و از اين حرفا! ( خوب شكر ميريزيم درست ميشه:دي) حدود ساعت 4 حركت كرديم توي راه برگشت رفتيم به منطقه نظامي به اسم پل قطور اونجا نوشته بود عكسبرداري و فيلمبرداري اكيدا ممنوع منم دقيقا از همون تابلو عكس گرفتم، كلي سربازهاي اونجا رو اذيت كرديم و بهشون خنديديم. آهان داشت يادم ميرفت با يه گاو هم عكس گرفتيم:دي. بعد رفتيم نشستيم توي ماشين و به سمت اروميه حركت كرديم توي راه برگشت اينقدر خسته بوديم كه هيچكدوم ناي حرف زدن نداشتيم سكوت عجيبي درست شده بود، موقع غروب من دلم گرفت و ايندفعه همگي شروع كرديم به خوندن ترانههاي غمگين. آخراي راه هم چندتا شاد خونديم و كنسرت تموم شد! ساعت 5/7 رسيديم اروميه. خداحافظي كرديم و رفتيم سمت خونه. اردوي خوبي بود تجربهي جالبي هم بود خوشم اومد اما از اون روز تا حالا همونجور صدام گرفته. از اثرات خوانندگيه:دي. امسال يه سفر ديگه هم داريم ( كنگرهي قرآني سمپاد) براي اولين بار به اصرار دوستام شركت كردم نميدونم قبول ميشم يا نه اما اميدوارم سفرش خوش بگذره بهم ( مخصوصا كه با زهرا اسماعيلي همسفرم. به قول اون من هرموقع اونو ميبينم ميرم تو قدرمطلق!). اين يه خاطره بود كه براي من خيلي بهيادماندني بود. اميدوارم خوشتون اومده باشه.
heeeey, ruzegRe khosh, kojaiiiii?
همينجاست. فقط كافيه خوب نگاه كني
منم خواننده م . خوشبختم . يه همكار پيدا كردم :دي :دي :دي :دي
ايول اينو هستم باهات:دي
عکس گرفتن !
کنگره قرآنی حتما شرکت کن. پگاه توهم باید شرکت کنی ها :دی
خیلی خوش میگذره.
منم هستم. سمپادیا بریم ….
آره بابا حتما شركت ميكنم اسي(زهرا اسماعيلي) ميگه خيلي حال ميده مخصوصا با مزهپرونيهاي من:دي
منم ميام !
كنگره قراني هر سال ميومدم . پارسال بدجوري نامردي شد .بعدش هم برگشتن بهم گفتن ما هرچي منتظرت شديم نيومدي . تقصير خودت بود ! بهم نگفته بودن … ( خدا باعث و بانيش رو نبخشه ) منم كه كلن پارسال حال خوبي نداشتم قسمت نبود . ولي امسال حتما حتما هستم … !
ایول خیلی داستانت جیگر بود !
اتفاقا منم دیجی مدرسه هستم البته از وقتی باکس دست سازمو تو اخرین اردو توقیف کردن تو تعلیق هستم
ببخشیدا اما اونجا کنگره قرانیه نه کنگره ولگردی D: خیلی جالبه !
ميدونيم منظور از خوش گذشتن ولگردي نيست. لطفا منظورها رو درست برداشت كنيد:دي
fek konin ke man kongerAe ghoraani sherkat konam!!
tu madre3 me3 tup 3da mikone!! koliam hame mikh&an!
A agha… dLetun khoshe?
raC fek konam faghat man dj nisam! unam be har hal chon Dge orduE dar kR nist farghi nakhahad dasht!!!
man faghat az DvRe ras miram bala!
چه حرفا! باورم نميشه اينقدر بچه مثبت باشي پگاه:دي
به ساعت كامنتم دقت كنيد:دي( امروز نرفتم مدرسه)
راستي چرا ديگه اردو نميبرنتون؟
اي ول بابا خوش به حالتون!
مدرسه ما كه علي الحساب اين كلمه رو از لغت نامه اش پاك كرده فوق فوقش مرقد امام!!!!!!!!!!!!!
ميرم تو قدر مطلق!
:))
خيلي تعبير بامزه اي بود:دي
به به چقدر آدم هاي شبيه خودم اين جاست!
man aslan mosbat nistam! be harki Smamo begi mitune vasat bege! hata shekle nMudRe NzebatIe 3vom rahnamaE hanuz yadame! hame balIe 19, man 18! tu 175nafar!! shAtanat 😀
ama dj nisam! chera? nMidunam! az aval nabudam!!
raC, ma kolan 3vomamun ordu nadRan!!
جالبه:دي
18؟چه خوب من که تو پاس کردنش موندم با معاون مدرسه هم خصوصی باید بگیرم
ما که از مدرسه ناامید شدیم اما خودمون با بچه ها قرار میزاریم معلم ها رو هم با خودمون میبریم
اما خودمونیم معلمام خیلی باحالن