درد و دل یک کنکوری با… .
این روزها نه ناامیدم و نه دلسرد. بلکه از همه روزها نیز شاداب ترم ولی خسته شدم.
گیج شدم اصلا. هر روز از روزهای دیگر بیشتر گیج میشوم. تشخیص دادن فرق بین پل عابر و پل روگذر هم سخت شده!!!
ذهنم شلوغ شده؛ صداهای ذهنم آزاردهنده شدهاند. هر روز و هرشب صداها بیشتر و تکراریتر میشوند.
صدای همهی معلمها گوشم را پر کردهاند:
– کان+فعل مضارع میده ماضی استمراری، دختر خوب واسه ترجمه خیلی مهمهها. هر یه تست درست میشه ۴۰۰ تا تراز.
– معلم زبان که تکرار میکند: a number of اسم جمع، فعل جمع. بعد عید که خواستی کلوز بزنی یاد من بیفتا!
– صدای معلم شیمی تمام گوش و ذهنم را پر کرده است که: الان من زنگ….
– و صداهای دیگر….
این روزها دیگر با رسم الخط فارسی هم دچار مشکل شدم. انگار که فقط املای واژههای مهم کنکوری را بلدم.
اینقدر گوشهایم پر شده که دیگر گوشهایم نمیتوانند به صدای قلبم گوش بدهند.
دیگر قلبی باقی نمانده که صدایی بدهد.
دلم تنگ روزهای گذشته است. همان روزهایی که به خاطر صدای قلبم کتاب خدا را باز میکردم و میخواندم: فان مع العسر یسرا.
و حالا هم قرآن را میخوانم، ولی نه در قرآن. فقط آیههای مکتوب کتب دین و زندگی؛ آن هم نه به خاطر قلبم و نه به خاطر…. فقط به خاطر دین و زندگی (!) ضریب ۳. چه مکافاتی دارد خواندن کلام خدا به قصد کنکور. چه مکافاتی دارد حفظ کردن تک تک آیهها، فقط به قصد دانستن اینکه انتهای کدام آیه نوشته: «لقوم یعلمون».
چه مکافاتی دارد خواندن قرآن فقط برای از دست ندادن تست کنکور.
این چه دردی است که آدم را مبتلا میکند؟!
چقدر داشتن ذهن مشغول به دنیا سخت است!
انگار که باید به لیست فعالیتهای بعد از کنکورم خلوت با خودم را نیز اضافه کنم.
🙂